مگو که عاقبت عشق، درد و شیدائی است
که عشق عاقبت درد های دنیائی است
دمی که از غم دل در کنار من گوئی
تکان تکان لبانت عجب تماشائی است!
ز عشق گفتم و دیدم که روز اول وصل
خودش یکی ز همان خاطرات تنهائی است
به چشم دیده ام اینجا هزار زیبا را
دریغ آنچه ندیدم به شهر، زیبائی است
هزار خواندی و دیدی که علم ما جهل است
همین خودش ز کمالات دانش افزائی است
سکوت و خنده ی من را، مگو که ترس فناست
که عشق علت آن و نه بیم رسوائی است
نگاه من به غریقان زیر این دریاست
درون سینه ولی عشق مرغ دریائی است
که عشق عاقبت درد های دنیائی است
دمی که از غم دل در کنار من گوئی
تکان تکان لبانت عجب تماشائی است!
ز عشق گفتم و دیدم که روز اول وصل
خودش یکی ز همان خاطرات تنهائی است
به چشم دیده ام اینجا هزار زیبا را
دریغ آنچه ندیدم به شهر، زیبائی است
هزار خواندی و دیدی که علم ما جهل است
همین خودش ز کمالات دانش افزائی است
سکوت و خنده ی من را، مگو که ترس فناست
که عشق علت آن و نه بیم رسوائی است
نگاه من به غریقان زیر این دریاست
درون سینه ولی عشق مرغ دریائی است