هربار!
ترک بر می داشتم اما امشب
طوفان
در هم شکسته آیینه ی احساسم را،
قلبم را،
جسم ام را
با گوشِ دل شنیدم
تکه های قلبم را به گِرد خود می آورد
کسی
دستِ تیمار بر سر احساسم نمی کشد
هرگز بخشوده نشدم
و بدین سان رسوب کردم!
به نجابت روح سرکشم قسم!
روحم به زنجیر کشیده شده،
جسمم ربوده شده
و احساسم کشته شده!
کاش!
چشمانم طلوع فردا را به خاطر نیاورد
ترک بر می داشتم اما امشب
طوفان
در هم شکسته آیینه ی احساسم را،
قلبم را،
جسم ام را
با گوشِ دل شنیدم
تکه های قلبم را به گِرد خود می آورد
کسی
دستِ تیمار بر سر احساسم نمی کشد
هرگز بخشوده نشدم
و بدین سان رسوب کردم!
به نجابت روح سرکشم قسم!
روحم به زنجیر کشیده شده،
جسمم ربوده شده
و احساسم کشته شده!
کاش!
چشمانم طلوع فردا را به خاطر نیاورد