داستان تو و زاغکی که تخم مرغی را دید


داستان تو و زاغکی که تخم مرغی را دید

داستان تو و زاغکی که تخم مرغی را دید.تازه حقوق بازنشستگی‌ات را گرفته‌ای؛ و همین دیروز بود که- فکر کنم چهارشنبه بود؛ نه اشتباه کردم،... ادامه مطلب نوشته داستان تو و زاغکی که تخم مرغی را دید اولین بار در پایگاه خبری شیرین طنز. پدیدار شد.

داستان تو و زاغکی که تخم مرغی را دید.
تازه حقوق بازنشستگی‌ات را گرفته‌ای؛ و همین دیروز بود که- فکر کنم چهارشنبه بود؛ نه اشتباه کردم، سه شنبه بود؛ شاید هم پنجشنبه. مهم نیست.
مهم این است که- یارانه نقدی خود و اهل بیت را از یکی از دستگاه‌های مهربان و گشاده‌دستِ خودپردازِ یکی از بانک‌های معظم دریافت کردی. و امروز در اوّلین فرصت توانسته‌ای یک شانه تخم مرغ کشف کنی و آن را جیرینگی صاحب شوی. تصاحب چیزی همیشه به آدم اعتبار می‌بخشد و شخصیّت می‌دهد!
حالا حسّ خوشی داری. چرا که نه! هوا در این روزهای پایانی تابستان، آفتابی و خنک نیست، که آفتابی و خنک است! تخم مرغ گیرت نیامده، که آمده. یارانه‌ات را نگرفته‌ای، که گرفته‌ای. حالا پسچه مرگته؟!
نگاهت به کفش‌هایت می‌افتد که همین چند دقیقه پیش آن را واکس زده‌ای و برق انداخته‌ای. و بعد نگاه‌ِ راضی‌ات به خطّ پاچه شلوارت کشیده می‌شود. چه خطّ شقّ و رقّ و استواری!
همین‌طوری لول و شادکامانه راه می‌روی. سر و صدای بوق و آمد و رفت ماشین‌ها و موتورها اصلاً ایجاد مزاحمت نمی‌کند.
آلودگی صوتی یعنی چی؟! حالا آن‌قدر از زندگی راضی هستی که حتّی تنه‌زدنِ یک همشهری عزیز، نه تنها ناراحتت نمی‌کند، که بی‌اهمیّت و لبخند زنان از آن می‌گذری و به جای او، دست به سینه می‌گذاری و معذرت می‌خواهی!
می‌بینی که طرف، با دهان و چشم‌های باز، بالای گوشش را می‌خاراند و طوری نگاهت می‌کند، انگار که یک عمر آدم ندیده است؛ بیچاره!
فکر می‌کنی: «حتّی تنه‌زنندگان هم انسان‌های خوب و باشخصیّتی هستند؛ باید قدرشونو دونست. اینا سرمایه‌های ملّی کشورند!»
با این فکرِ ملّی دلنشین، خود را «خوب» می‌دانی و می‌بینی؛ و همه چیز و همه کس، خوبِ خوب هستند: مغازه‌ها، بانک‌ها، طلافروشی‌ها، دفتر وکلای دعاوی، مطب پزشک‌ها، موتورهای بدصدا، ماشین‌های شاسی‌بلند. حتّی کمبود پوشک بچّه و الکل و ماسک و دستکش و روغن‌نباتی و کره و گرانی‌های کمرشکن. هرچه بگویی خوب است!
حالا دیگر روغن‌نباتیِ با پالم و بدون پالم را بالای چشم می‌گذاری و اصلاً اعتنا نمی‌کنی که برخی خوراکی‌ها با فشار خون آدم آلاکلنگ‌بازی می‌کنند. دیدِ چشم را ضعیف و استخوان‌ها را پوک می‌کنند… خلاصه، همه چیز خوب و عالی است. حتّی تحریم‌ها. با خودت شادمانه زمزمه می‌کنی: «همه چیزخوبه! همه چیز خوبه! این جمله برام آشناست.»

اینستا شیرین طنز


تقلّا می‌کنی چیزی به یادت بیاید… «شعره؟ ترانه‌است؟» بی‌فایده است.
همین تقلّای بی‌فایده، سرِ حالت می‌آورد و از این که می‌بینی فکرت قد نمی‌دهد چیزی را به‌یاد بیاوری، کِیف می‌کنی! «به این می‌گن زندگی!» راحت باش! زندگی که همه‌اش فکرکردن نیست.
مگر نشنیده‌ای که گفته‌اند: فکر، کلّه آدم را خالی می‌کند!
حالا نیمی از راه را سرمست و خوش‌خوشانه آمده‌ای که… بله! که ناگهان پایت در چاله‌ای فرو می‌رود. درد را زمانی بیشتر احساس می‌کنی که می‌بینی شانه ارجمند و قیمتی تخم مرغ به سمت جدولِ پُر از لای و لجن به پرواز درآمده.
تا می‌آیی به خود بیایی، می‌بینی که یکی از تخم مرغ‌ها بدون هیچگونه جراحتی، لبه جدول به انتظار تو ایستاده است.
همین‌که می‌خواهی بجنبی، کلاغی ناآشنا به شهر و شهرنشینی و حقوق شهروندی،آن را به دهان برمی‌گیرد و زود می‌پرد! کلاغه نه قارقاری کرد تا «آوازش آشکار کند» و نه اصلاً به پشت سرش نگاه کرد!
***
اکنون دراز به دراز، عینهو یک گونی ذی‌قیمت سیب‌زمینی، توی جایت افتاده‌ای و داری فکر می‌کنی که پای گیج ‌و ویجت سرزده وارد حریم چاله شده بود یا این‌که چاله برای شوخی و سرگرمی رفت زیرپایت؟ و چون آدم بلندطبعی هستی، زیاد توی بحر این موضوع نمی‌روی که احداث‌کننده آن چاله در وسط پیاده‌رو، شهرداری بوده یا شرکت گاز یا مخابرات و یا آب؟….
نیّت‌شان خیر بوده و به قصد خدمت‌رسانی برای پیشرفت مُلک و رفاه حال ملّت. و بعد برای این‌که درد قلم شکسته پا و سنگینی گچ را از میدان فکرت دور کنی، از خودت می‌پرسی:
ـ تخم مرغه یعنی اون‌قده ریز بود که کلاغه تونس اونو به راحتی به منقار بگیره و ببرتش؟! یعنی اون به اون ریزی، هزار تومن می‌ارزید؟!… آخ واااای قلم پاااام!…..
نویسنده :گودرز گودرزی (مجید) در روزنامه اطلاعات

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه سرگرمی

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


پست عجیب یکتا ناصر پس از جشن تولد شوهرش منوچهر هادی + ع کس