کجایی در من کجایی درمن/بارنگ
که شب و روزی ،بی خنده دارم
کجایی در من
که من بی تو هیچ دنیایی ندارم
برای آغوشت
چنان پایانی دور و خسته دارم
باور کن که
من جز تو هیچ جا آغوشی ندارم
باور کن که
من بی تو سرابی خنده وار در گریه دارم
کجایی در من
که در رد پایت گمم و جایی ندارم
اشکی ها جاریست
با آهنگی که در سکوتی مرده دارم
دست جاده رو بگیر
که من جز تو هیچ دلتنگی ندارم
کجایی درمن
که برای خواب وبیداریت قصه دارم
تسکینی نیست
در این حس خسته که برگشتی ندارم
کجایی در من
که بی تو هر شب پایانی از گریه دارم
چنان گمم
در این جسم خسته که برگشتی ندارم
کجایی در من
که من بی تو شعری برای خواندن ندارم
که شب و روزی ،بی خنده دارم
کجایی در من
که من بی تو هیچ دنیایی ندارم
برای آغوشت
چنان پایانی دور و خسته دارم
باور کن که
من جز تو هیچ جا آغوشی ندارم
باور کن که
من بی تو سرابی خنده وار در گریه دارم
کجایی در من
که در رد پایت گمم و جایی ندارم
اشکی ها جاریست
با آهنگی که در سکوتی مرده دارم
دست جاده رو بگیر
که من جز تو هیچ دلتنگی ندارم
کجایی درمن
که برای خواب وبیداریت قصه دارم
تسکینی نیست
در این حس خسته که برگشتی ندارم
کجایی در من
که بی تو هر شب پایانی از گریه دارم
چنان گمم
در این جسم خسته که برگشتی ندارم
کجایی در من
که من بی تو شعری برای خواندن ندارم