کاش میشد از دوستداشتنْ عکس گرفت
کاش میشد فرارِ عاشقانه را در یک قابْ شرح داد
کاش میشد نگرانیِ پشت یک تلفن را نقاشی کرد
کاش میشد دلشورهٔ پشت ترافیکْ ماندن و
ترسِ دیر رسیدن را برای کسی گفت
پرتوهای زردِ خورشیدْ آنگاه که تو را میبوسم
و انتظاری برفی روی نیمکتی سنگی
پساز سالها ندیدنت را...
ای کاش میشد که کاشت درونِ سینهها
یک گل سرخ و آیینه و تو نیمبرهنه
و من با آخرین قطارِ خاکستری باز خواهم گشت
ببین رگهایم را عشق بُریده است
–و پشتِ شیشهها میریزد خلوصاش–
اما تو خیال میکنی که باران است
گوزنم در تنهایی تو را ندا میدهد
ای مهتابِ مهگرفته
و خاطرهٔ آخرین لبخندی که زدی
هنوز سبز است.
پویان رحیمی
کاش میشد فرارِ عاشقانه را در یک قابْ شرح داد
کاش میشد نگرانیِ پشت یک تلفن را نقاشی کرد
کاش میشد دلشورهٔ پشت ترافیکْ ماندن و
ترسِ دیر رسیدن را برای کسی گفت
پرتوهای زردِ خورشیدْ آنگاه که تو را میبوسم
و انتظاری برفی روی نیمکتی سنگی
پساز سالها ندیدنت را...
ای کاش میشد که کاشت درونِ سینهها
یک گل سرخ و آیینه و تو نیمبرهنه
و من با آخرین قطارِ خاکستری باز خواهم گشت
ببین رگهایم را عشق بُریده است
–و پشتِ شیشهها میریزد خلوصاش–
اما تو خیال میکنی که باران است
گوزنم در تنهایی تو را ندا میدهد
ای مهتابِ مهگرفته
و خاطرهٔ آخرین لبخندی که زدی
هنوز سبز است.
پویان رحیمی