پرستار


پرستار

خدا را در چشمان پُر ستاره ی مادرم دیدم که نگاهش تا صبح پرستار تن تب دار من بود و دستانش گهواره؛ خستگی اَش را از خمیازه قد کمانش فهمیدم حالا دیگر نیست و آسودهشاعر:مرتضی سنجری

خدا را در چشمان پُر ستاره ی مادرم دیدم
که نگاهش تا صبح
پرستار تن تب دار من بود
و دستانش گهواره؛
خستگی اَش را
از خمیازه قد کمانش فهمیدم
حالا دیگر نیست
و آسوده خوابیده!



حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


گرگی ناگهان وارد بیمارستان شد/ اما زمانی که پرستاران علت را فهمیدن، نتوانستند جلوی گریه...