ما خشمگینیم و عضو شبکه‌های اجتماعی!


ما خشمگینیم و عضو شبکه‌های اجتماعی!

احساسات به دو دسته بزرگ تقسیم می‌شود؛ احساسات مثبت، مثل محبت و همدردی ما را ترغیب می‌کنند تا به کسی که منشأ آن احساس است، نزدیک شویم و در مقابل، احساسات منفی مثل انزجار و شرم، باعث می‌شود تا از منبع آن‌ها دوری کنیم، اما یک حس استثناست: خشم؛ خشم ظاهراً حسی منفی است، اما وقتی در وجودمان فوران می‌کند، می‌خواهیم به طرف مقابل نزدیک شویم و نابودش کنیم....

ما خشمگینیم و عضو شبکه‌های اجتماعی!
از یادداشت‌های پرخاشگر-منفعل1بر روی شیشۀ جلوی آمبولانس‌ها تا گفتارهای کینه‌توزانۀ سیاسی، همه و همه، این حس را القا می‌کنند که گویی ناگهان خشمْ جامعه را در بر گرفته است.

همسایه‌ای به یک زوج جوان نیوکاسلی که در خانۀ خودشان برهنه می‌گشتند اعتراض کرد. «حالمان دیگر دارد از دیدن اسافل بدن شما به‌ هم می‌خورد». این حرفِ اصلیِ یادداشتی بود که این‌گونه به اوج می‌رسید: «به‌خاطر برهنگی بی‌شرمانه‌تان از شما دو تا شکایت می‌کنیم». این مسئله‌ای کوچک، حاشیه‌ای و بی‌اهمیت است، ارتباطی با روایتی بزرگ‌تر ندارد و جز فورانِ ناراحتیِ انسان‌هایی که نزدیک هم زندگی می‌کنند چیزی را نشان نمی‌دهد. اما وقتی کارین استون (یکی از برهنه‌ها) این یادداشت را روی صفحۀ فیس‌بوکش منتشر کرد، پانزده ‌هزار نفر آن را خواندند. یک برنامۀ رادیویی استرالیایی با او مصاحبه کرد. راستش را بخواهید خودم هم از نظر احساسی شدیداً پیگیر این داستان هستم و حتی بابت دقیقه‌هایی هم که صرف مطالعه در مورد آن کرده‌ام حسرت نمی‌خورم.

از این فوران احساسات مخاطبان متوجه مطلب مهمی می‌شویم: اینکه خودِ موضوع مهم نیست. موضوع می‌تواند نقض حقوق بشر باشد یا مهمانی‌گرفتن در مرز بین دو خانه؛ تا وقتی موجب خشمِ حق‌به‌جانب می‌شود فرقی ندارد موضوع چه باشد. کینه چیزی است که هر یک از این موضوعات را به هم پیوند می‌دهد. من نگاهی به آن یادداشت انداخته‌ام: تقابل هرزگی و هنجار، رویاروییِ حروف بزرگ و کوچک و احتمال ناچیزِ اینکه نویسندۀ یادداشت بدن خودش را با آن‌ها مقایسه کرده باشد. حسی هم به من می‌گوید که نویسنده حتماً به نفع برکسیت رأی داده است. همسایگان از انزجار نویسندگانِ یادداشت به این زوج شهوت‌پرست به وجد می‌آیند، من از انزجار خودم نسبت به همسایگان به وجد می‌آیم، شنوندگان رادیو در استرالیا هم به وجد می‌آیند. ما خشم می‌بینیم و آن را در کنار خشم خود می‌گذاریم، همیشه هم خشم بیشتری می‌خواهیم.

یادداشتی پرخاشگرانه روی ماشین یک زن معلول گذاشته بودند که در آن نوشته شده بود: «خودم دیدم که تو و دختر جوان و سرحالت... بدون هیچ نشانه‌ای از معلولیت داشتید در محوطه راه می‌رفتید». این هم از پیام دیوانه‌وار زنی که بهیاران چند دقیقه‌ای گذرگاه ماشین‌روی او را مسدود کرده بودند تا جان کسی را نجات دهند: «ممکن است در حال نجات جان کسی باشید، ولی آمبولانستان را در این جاهای احمقانه پارک نکنید که راه مردم را ببندد». هفتۀ گذشته آژانس بزرگراه‌های انگلیس لازم دید تا کمپینی علیه خشم در جاده برگزار کند. عامل محرک این کمپین ۳۴۴۶ مورد ثبت‌شده از رانندگانی بود که طی یک سال گذشته از قسمت‌های درحال‌تعمیر جاده عبور کرده بودند. جرم‌های خشن افزایشی نداشته (البته زیاد شده اما این را عمدتاً بازتاب پیشرفت در گزارشگری می‌دانند)، اما سربه‌سرهم گذاشتن‌های خشن سر به فلک می‌کشند. گفتارهای سیاسی سرشار از خشم‌اند. کارهایی که مردم می‌خواهند با داین ابوت و لوسیانو برگر2 بکنند باعث می‌شود مغزم سوت بکشد.

اما دقیقاً چه چیز پیشِ روی ماست؟ آیا هیچ‌ یک از این‌ها معنای اجتماعی گسترده‌تری ندارد؟ آیا این مسائلْ ما را در نقطه‌ای پرخطر در انحنای تاریخ و در آستانۀ یک انفجار بزرگ قرار می‌دهد؟ یا قضیه این است که برخی چیزها (مثلاً ماشین‌ها و رسانه‌های اجتماعی) واقعاً برای سلامت ذهنی‌مان مضرند؟

رشته‌ای به نام کلیودینامیک3 وجود دارد که پیتر تورچین، دانشمند آمریکایی-روسی، آن را در اوایل قرن توسعه داد. این رشته رویدادهای تاریخی را با یک سری معیارهای ریاضیاتی پی‌رنگ می‌بخشد. برخی از این رویدادها بدیهی هستند (مثلاً برابری) و برخی دیگر نیاز به کمی تجزیه و تحلیل دارند (مثلاً «تولید بی‌رویۀ سرآمدان»4. در پی نابرابری، دوره‌هایی در تاریخ به ‌وجود می‌آید که، برای مسندهای قدرتی که عموماً افرادِ به‌شدت ‌ثروتمند آن‌ها را به دست می‌گیرند، بیش‌ازاندازه افراد به‌شدت‌ثروتمند وجود دارد. این امر موجب می‌شود آن‌ها سرخود شوند و با ریختن پولشان در انتخابات برای خود قدرت بخرند. دونالد ترامپ نمونۀ بارز رشد بی‌رویۀ سرآمدان است). این معیارهای ریاضیاتی نقشه‌ای از تاریخ به دست می‌دهند که در آن می‌توان اوج‌گیری خشم را تقریباً هر ۵۰ سال یک بار مشاهده کرد: ۱۸۷۰، ۱۹۲۰، ۱۹۷۰ (البته باید فضایی جزئی برای جنگ جهانی اول و سال ۱۹۶۸ لحاظ کنید). چرخه‌های خشونت همیشه هم بی‌ثمر نیستند؛ این چرخه‌ها گاهی جنبش‌های حقوق مدنی، اتحادیه‌ای و حق رأی را به همراه دارند. درواقع تمام جنبش‌های مهم اجتماعی با ناآرامی آغاز می‌شوند، خواه به‌صورت اعتصاب، تظاهرات یا شورش. برخی اقتصاد را در دل حال ‌و هوای اجتماعی قرار می‌دهند: موج کوندراتیف5 که ۴۰ تا ۶۰ سال طول می‌کشد (اگر آن را ۵۰ در نظر بگیریم، دقیقاً با چرخۀ خشونت مصادف خواهد شد) اقتصاد دنیای مدرن را به‌صورت چرخه‌هایی از شکوفایی کم و زیاد توصیف می‌کند که در آن رکورد همیشه با ناآرامی همراه است.

دیوید آندرس، استاد تاریخ در دانشگاه پورتس‌موث و نویسندۀ کتاب جنون فرهنگی6
خشم هم مانند هر محرک دیگری دارای خاصیتی اعتیادآور است: به آن عادت می‌کنید و آن ‌وقت به‌دنبال چیزهایی می‌گردید که شما را عصبانی کند
است. این کتاب با روایتی جذاب نشان می‌دهد که چگونه خشم بی‌امانِ جو سیاسیِ امروز تنها با فراموشی آگاهانۀ گذشته ممکن شده است. او خوانندگان را از چیزی بر حذر می‌دارد که می‌تواندبه درکی رخوت‌انگیز از تاریخ تبدیل شود اگر همه چیز نوعی موج است و موج‌ها هم در هر صورت پدید می‌آیند، پس چه چیز را باید کشف کرد؟ اما او می‌پذیرد که «همه چیز باید به اقتصاد برگردد، مگر اینکه ثروتمند باشید. اقتصاد یعنی کمبود، و ناامنی خیلی سریع به خشم و بلاگردانی7 تبدیل می‌شود».

آندرس می‌گوید: «من همیشه به‌عنوان مورخ و معلم سعی می‌کنم به مردم بفهمانم که جوامع عموماً جاهایی خشن و سلسله‌مراتبی هستند. آدم‌هایی مانند من و شما همیشه مایل بوده‌ایم جوامع خشونت و سلسه‌مراتب کمتری داشته باشند و در این راستا تلاش کرده‌ایم. هیچ‌‌ گاه هم واقعاً موفق نشده‌ایم. فقط توانسته‌ایم افراد را مجاب کنیم وقتی به قدر کافی احساس امنیت می‌کنند پایشان را از روی گلوی آدم‌های دیگر بردارند». خشم به‌خودی‌خود مسئلۀ قابل‌ توجهی نیست، اما وقتی چنان شایع می‌شود که گویی یک نیروی فرهنگی غالب است، آنگاه باید بدان توجه نمود. آنچه برای آندرس شایان توجه است مثال‌های نقض است، یعنی دوره‌هایی از تاریخ که شاخصشان خشم نیست. «خصومت هیچ‌ گاه از بین نمی‌رود. همین است که پروژه پساجنگ، یعنی پروژۀ اتحادیه اروپا، را کاملاً استثنایی می‌کند». آه، اتحادیۀ اروپا... شاید فرصتی دیگر.

دیدگاه روان‌درمانی نه این عوامل اقتصادی را رد می‌کند و نه بر این باور است که خشم پدیده‌ای جدید است. اما مؤلفه‌هایی از سلوک عاطفی انسان وجود دارد که تازگی داشته و شرایط مدرن به آن‌ها دامن می‌زند. آرون بَلیک روان‌درمانگر و نویسندۀ کتاب روان‌پویشی شبکه‌های اجتماعی8 است. نویسندۀ این کتاب آکادمیک، موشکافانه و فوق‌العاده خواندنی می‌گوید: «مطمئنم خشم بیشتر ابراز می‌شود. آنچه از آن می‌بینید پیامد سرایت عاطفی است که به نظر من رسانه‌های اجتماعی تا حدی عامل آن هستند. در این میان، خشم به نوعی مد تبدیل می‌شود: یک نفر آن را ابراز می‌کند و این باعث می‌شود که دیگران نیز آن را ابراز کنند». به بیان روان‌شناختی، مسئلۀ مهمْ احساسات نیست، بلکه واکنش شما در قبال آن است، اینکه آن را آزادانه ابراز، کنترل، یا سرکوب می‌کنید.

ما در عصری زندگی می‌کنیم که رویداد انگیزاننده ممکن است بسیار پیش‌پاافتاده باشد، مثلاً آدمی عجیب و غریب که برهنگی را دوست ندارد. به لطف فیس‌بوک، ۱۵۰۰۰ نفر می‌توانند هیجانی موجه از این ابراز خشم به دست آورند. ما هر کجای منحنی کوندراتیف که باشیم تجربۀ زندگی‌مان تفاوتی شگرف با زندگی‌هایی دارد که در آن آدم‌ها فقط به‌خاطر مسائل جدی خشمگین می‌شوند، مسائلی نظیر تخریب گاوآهن یا سوزاندن یک ساحره.

لیک می‌گوید: «هیستری امروزه دیگر لفظ چندان قابل ‌استفاده‌ای نیست، چون به‌نحوی زن‌ستیزانه است، اما این لفظ دارای معنایی فنی است. یک پاسخ هیجانی هیستریک زمانی رخ می‌دهد که هیجان زیادی دارید چون با احساسی زیربنایی در ارتباط نیستید. نمونۀ این امر غرولندکردن در اداره است. همه در اداره غرولند می‌کنند و این به نوعی حالت منفی هیستریک تبدیل می‌شود که هرگز راه چاره‌ای برایش پیدا نمی‌شود؛ هیچ کس برای حل مسئله پا پیش نمی‌گذارد». در این سخن حقیقتی عمیق نهفته است. من فقط در چند اداره کار کرده‌ام، اما همیشه زمزمه‌های آرامِ غرولند وجود داشت، و حتی روابطی مهم و صمیمی با گلایه‌های مشترک شکل می‌گرفت، اما همیشه آن را با چشم‌پوشی از قدرت توجیه می‌کردند. درواقع دقیقاً به این دلیل گلایه می‌کردند که قصد نداشتند به‌صورت جدی به این گلایه‌ها بپردازند.

رسانۀ اجتماعی راهی در اختیار ما قرار داده تا این خشم را از محل کار (که معمولاً قدرت تغییر آن را نداریم) به همۀ عرصه‌های دیگر زندگی انتقال دهیم. کافی است سری به وب‌سایت مامسِنت بزنید تا از شوهرهای تنبل و مادرشوهرهای فضول دیگران خشمگین شوید؛ یا در توییتر همراهانی را در خشم علیه سیاست‌ها و تضادها بیابید، یا در فیس‌بوک دوستانی پیدا کنید که با آن‌ها خشمتان را سر آدم‌هایی خالی کنید که در قطار سر یک بچه فریاد زدند یا سگشان را در گرمای داخل ماشین رها کردند. بلیک می‌گوید که این تریبون‌های اجتماعی «سرایت هیستریک را میسر می‌سازند»، اما این بدین معنا نیست که چنین اتفاقاتی همیشه بی‌ثمر است. مثال او برای تبدیل خشمِ همه‌گیر به یک جنبشْ بهار عربی است، اما می‌توان به وب‌سایت‌های دادخواست مانند تِرتی‌ایت دیگریز9و آواز10یا پروژه‌های عدالت مردم‌نهاد هم اشاره نمود. فراخوان‌های گسترده و مشارکتی برای تغییرْ اکثراً با داستان‌هایی آغاز شده‌اند که مردم را به خشم آورده است.
ما خشمگینیم و عضو شبکه‌های اجتماعی!

برای تشخیص خشم «خوب» از خشم «بد» یعنی برای اینکه بفهمیم یک فوران خشم می‌تواند حاصلی هم داشته باشد یا نه باید به هدف خشم توجه نماییم. بلیک می‌گوید: «هدف خشم حفظ مرزهای شخصی است. پس اگر کسی شما را دور بزند، به فضای شما تعرض کند، به شما توهین نماید، یا بدنتان را لمس
هر بار فوران خشم توجیهی است برای فوران بعدی. و ما اکنون به فناوری‌ای برخورده‌ایم که آن را تداوم بخشیده و تقویت می‌کند
کند، عصبانی می‌شوید و کاربرد ثمربخش خشم این است که بگویید گم شو». یک ویژگی شبکۀ اجتماعی که قضیه را پیچیده می‌کند این است که «کسی ممکن است روی هویت یا عقایدمان پا بگذارد». از سویی، حس طبیعیِ برآمده از ابعاد و مقیاس که در دنیای واقعی داریم (مثلاً یک غریبه ممکن است با چرخ‌دستی فروشگاه از روی انگشتان پایتان رد شود، اما این غریبه سخت بتواند به سرشت ذاتی‌تان توهینی کند) در دنیای مجازی فرو می‌ریزد. وقتی خود را در فضای مجازی معرفی می‌کنیم (چه باورهایی داریم، چه شکلی هستیم، چه می‌خوریم، چه کسی را دوست داریم)، گستره‌ای پهناور از مرزهای شخصی‌مان را عرضه می‌کنیم که هر کسی حتی تصادفاً می‌تواند به آن‌ها تعرض کند. البته این کار معمولاً تصادفی نیست و آن را عمداً انجام می‌دهند.

اما آیا بد است اگر درازکشیدن در تخت و چک‌کردن فیدهای خبری و گفت‌وگوهای آنلاینِ مورد علاقه‌تان برایتان هیجان‌آور است و باعث می‌شود برآشفتگی و خشم کوتاهی را تجربه کنید؟ آیا ممکن است این کار همان حس خوبِ جزئی‌ای را برایمان فراهم کند که از سیگارکشیدن به دست می‌آوردیم؟ قطعاً واکنشی هورمونی در کار است (بلیک می‌گوید: «همیشه نمودی جسمانی وجود دارد؛ احساسات من‌درآوردی نیستند»)، اما این واکنش آشکار نیست. نئوس اررو، پژوهشگر دانشگاه والنسیا، در پژوهش خود خشم ۳۰ مرد را (با سخنان «اول‌شخص») «برانگیخت» و با انواعی از تناقضات ظاهری روبه‌رو شد. کورتیزول، یعنی هورمون استرس، که انتظار داریم افزایش یابد پایین می‌آید؛ تستسترون بالا می‌رود و تپش قلب و فشار خون افزایش می‌یابد. اررو یک ویژگی عجیب در «سمت‌وسوی انگیزه» را کشف کرد: معمولاً احساسات مثبت باعث می‌شوند بخواهید به منبع نزدیک‌تر شوید، درحالی‌که احساسات منفی میل به عقب‌کشیدن را در شما القا می‌کنند. اما خشم دارای نوعی «انگیزۀ نزدیکی» است که اررو آن را به زبان ساده توضیح می‌دهد: «معمولاً وقتی عصبانی می‌شویم، تمایلی طبیعی داریم تا خود را به چیزی که عصبانیت ما را برانگیخته نزدیک کنیم تا بکوشیم آن را از بین ببریم».

خشم هم مانند هر محرک دیگری دارای خاصیتی اعتیادآور است: به آن عادت می‌کنید و آن‌وقت به‌دنبال چیزهایی می‌گردید که شما را عصبانی کند. خشم نوعی توهم قدرت را با خود به همراه دارد، درست همان‌طور که هالک شگفت‌انگیز به‌نوعی از پتانسیل مخرب احساسات قویش احساس غرور می‌کند. «وقتی عصبانی می‌شم از من خوشت نمی‌یاد» جمله‌ای عجیب است. تنها پاسخ منطقی این است که «از هیچ کس موقع عصبانیت خوشم نمی‌یاد». اما این جملۀ عجیب در سطحی عمیق‌تر و غریزی معنا می‌یابد.

خشم نه برای سلامت خودتان که برای سلامت کل جامعه پیامدهای مهمی دارد. خشمِ کنترل‌نشده محیط اجتماعی را آلوده می‌کند. هر بار فوران خشم توجیهی است برای فوران بعدی. و ما اکنون (مایلم فکر کنم به‌صورت تصادفی) به فناوری‌ای برخورده‌ایم که آن را تداوم بخشیده و تقویت می‌کند. البته گاهی این ماجرا ثمربخش است، اما غالباً هیچ هدفی ندارد. با نگاهی به ترامپ یا ویکتور اوربان، نخست‌وزیر مجارستان، که به‌خاطر تأثیرگذاری سیاسی خشم خود را بی‌واسطه بیرون می‌ریزند، به‌روشنی در صحنۀ جهانی می‌بینیم که خشم تا چه حد دگرگون‌کننده است و چگونه تمام واکنش‌های دیگر (واکنش‌هایی نظیر همدلی که افراد را کمتر به وجد می‌آورند) را کنار می‌زند.

افرادی که آن‌قدر از مخروط‌های ترافیکی عصبانی می‌شوند که با ماشین به آن‌ها می‌کوبند و سر کارگران شب‌نماپوش فریاد می‌کشند شاید منادی نوعی ناآرامی اجتماعی بزرگ‌تر باشند و شاید هم نباشند، اما من دوران جان میجر و خط تلفنی شکایت از مخروط11 او را به یاد دارم. مفهوم قندیل‌ها، هر چه باشند، قطعاً چیز خوبی نیست.




پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را زو ویلیامز نوشته و در تاریخ ۱۶ مۀ ۲۰۱۸ با عنوان «Why are we living in an age of anger – is it because of the ?50-year rage cycle» در وب‌سایت گاردین منتشر شده است.
منبع: هشتمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی- ترجمۀ علیرضا شفیعی‌نسب

•• زو ویلیامز (Zoe Williams) ستون‌نویس، روزنامه‌نگار و نویسندۀ انگلیسی است که برای نشریات گاردین و نیو استیتسمن مقالات مروری، تحلیل سیاسی و مصاحبه تهیه می‌کند.

1. passive-aggressive: نوعی اختلال رفتاری [مترجم].
2. هر دو سیاست‌مدار و عضو حزب کارگر بریتانیا هستند [مترجم].
3. Cliodynamics
4. Elite overproduction
5. Kondratiev wave
6. Cultural Dementia
7. Scapegoating: فرایندی که در آن، با استفاده از مکانیسم‌های فرافکنی و جابه‌جایی، احساسات پرخاشگری، دشمنی و دلسردی را بر یک فرد یا گروه متمرکز می‌کنند [مترجم].
8. The Psychodynamics of Social Networking
9. ۳۸ degrees: وب‌سایت فعالیت سیاسی که ادعا می‌کند حامی عدالت، صلح، حقوق بشر و دموکراسی در بریتانیاست [مترجم].
10. Avaaz: وب‌سایت مؤسسه‌ای آمریکایی با همین نام که ادعای فعالیت جهانی در راستای تغییر اقلیم، حقوق بشر، حقوق حیوانات، فساد و فقر را دارد [مترجم].
11. خطی تلفنی که جان میجر، نخست‌وزیر وقت بریتانیا، به شکایت از وجود بی‌دلیل مخروط‌های ترافیکی در جاده‌ها اختصاص داده بود [مترجم].

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه روانشناسی

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


بدر و ببر