بگذارید بروم


بگذارید بروم

این زمینى که شما خوش دارید جنسى از مزبله اى تکراریست در سراشیبى این خاک سیاه پاى لرزانم ازاین بعد ندارد تابى کور سوئى که دراین دایره برجامانده نگذارد آرام مردمى را که براى زیستن صبحشاعر:مصطفی مروج همدانی

این زمینى که شما خوش دارید

جنسى از مزبله اى تکراریست

در سراشیبى این خاک سیاه

پاى لرزانم ازاین بعد ندارد تابى

کور سوئى که دراین دایره برجامانده

نگذارد آرام
مردمى را که براى زیستن
صبح تا شب دویدند که بیابند طعام

مى رویم تا بشناسیم راهى
تا ز آنجا بدمد صبح ز گلزارى چند
تا که تند باد نپیچیده به من
و خس و خار به چشمم نخزیده تا حال

بهتر آنست که شمع ره خود برگیرم
و شبانگاه زجا برخیزم
و بدور از غم این بودنها
بروم تاکه بیابم سحرى
و بدور از ظلمات امروز
پاى خود را به زمین دگرى بگذارم

باید اکنون بروم
شاید آنجا هوائى دارد
و ببارد باران
و شکوفا بشود دشت ز انبوه نبات
و بخندد کودک
و بتابد آفتاب
و دل غمزدگان شاد شود
و درون کلبه
سفره ى آب و نمک
و کنار آنها
میوه و سبزى و شادى برپا
و شکوه لبخند
که بهمراه سکوت دلگرم
مى تراود آنجا
عطر ملموس حیات
و روان است هزاران قطره
به تن خشک کویر
و نباشد اندوه
و نباشد دلتنگ


حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


معما / زیر 10 ثانیه نسبت فامیلی ما رو حدس بزنید !!