رها شده ام
در میانه راه با لبی بسته
وپاهایی خسته
هم چون مرغکی
در قفس گرفتار !
خو کرده ام در غیابت
تنها وبه تنهایی ،
در پی ات روان خواهم شد
من در این راه
گام نهاده ام از روزنه ای ناپیدا
من در میانه راه ودر فراقت
خدا خدا کردن
ستاره ها را شنیدم
مناجات ماه را
وسجود شهاب ها را
که هر از گاهی عاشقانه وبا سرعت
خودشان را آزادانه رها می کردند
با اشیاق !
مرا نیز به سجود وادار می کرد
یاد تو
در دل من وبا لبی بسته
وپاهای خسته ،
جلوه می نماید
با صد ها راز !
راز بگشا ای نشان بی نشان
بهرام معینی ( داریان ) اسفند ۹۹
در میانه راه با لبی بسته
وپاهایی خسته
هم چون مرغکی
در قفس گرفتار !
خو کرده ام در غیابت
تنها وبه تنهایی ،
در پی ات روان خواهم شد
من در این راه
گام نهاده ام از روزنه ای ناپیدا
من در میانه راه ودر فراقت
خدا خدا کردن
ستاره ها را شنیدم
مناجات ماه را
وسجود شهاب ها را
که هر از گاهی عاشقانه وبا سرعت
خودشان را آزادانه رها می کردند
با اشیاق !
مرا نیز به سجود وادار می کرد
یاد تو
در دل من وبا لبی بسته
وپاهای خسته ،
جلوه می نماید
با صد ها راز !
راز بگشا ای نشان بی نشان
بهرام معینی ( داریان ) اسفند ۹۹