پژواک خاطرات


پژواک خاطرات

پژواک خاطرات تو  ، در خاطرم پیچیده شد با رد پای رفتنت، خواب از چشم برچیده شد با رفتنت در این جهان اوضاع قمر عقرب شده حاتم گدایی میکند، موسی عصا بلعیده شد صبرم کم است چون عمر گل، قطره مراشاعر:علی رحیمی

پژواک خاطرات تو ، در خاطرم پیچیده شد
با رد پای رفتنت، خواب از چشم برچیده شد

با رفتنت در این جهان اوضاع قمر عقرب شده
حاتم گدایی میکند، موسی عصا بلعیده شد

صبرم کم است چون عمر گل، قطره مرا ایوب ساخت
هر دم به خشکی می چکد ، گل از زمین روییده شد

جوهر نباشد در قلم، خنجر به شعرم میکشم
زخمی به شعرم میدمد، خون از قلم پاشیده شد

تنها منم با یک قلم، بارم به دوشت ای ورق
از بس غمم پرحجم بود، کاغذ ز غم پوسیده شد

عزلت سخن در کام کن! شعری ز زلف یار گوی
تا کی ز غم دم میزنی؟ غم از زمین جوشیده شد

گویم اگر خوش بنگری، در پوچ زندانی شدی
هر کس لباسی بر تن است، پوچی به غم پوشیده شد

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


معشوق