ماکیاوللی دموکراتیزه می‌شود«راهنمای خواندن شهریار ماکیاوللی»

نویسنده: میگل وتر

مترجم: محمد ملاعباسی

ناشر: ترجمان علوم انسانی، چاپ اول 1396

256 صفحه، 25000 تومان

****

یکی از دغدغه‌های همیشگی همۀ دانشجویان و شاید اندکی از استادان فلسفه این است که متون اصلی حوزه‌های مختلف فلسفه ترجمه شوند. این دغدغه یک سلیقه نیست، بلکه ریشه در یک نیاز واقعی دارد. بدون متون اصلی نمی‌توان در تفکر فلسفی زیاد پیش رفت و شخص در سطح معین و متوسطی درجا خواهد زد. رشد و ارتقای فلسفی بدون متون اصلی میسر نیست. از طرف دیگر، خواندن و فهمیدن متون اصلی به زبان مبدأ هم کار بسیار دشواری است، به‌طوری که اندکی از افراد می‌توانند آن متون را بدان نحو بخوانند و بفهمند. با توجه به این دشواری، بیشتر اهل فلسفه باید از بلندپروازی دست بشویند و به میان‌مایگی فلسفی تن دهند. اما در این میان ترجمه روزنۀ امید بزرگی است. صد البته منظور ترجمۀ خوب است؛ یعنی ترجمۀ دقیق و درست و خوانا. برخی از متون چنین بختی را داشته‌اند و ترجمه‌های نیکویی از آنها به فارسی در دسترس است. اما ترجمه متون اصلی پایان کار نیست. سهل است؛ آغاز یک راه جدید و جدی‌ست که پر از چاله و چالش است. این متون باید خوب فهمیده شوند؛ کاری که در ابتدا آسان می‌نماید، اما بعداً چنان مشکل از آب درمی‌آید که بیشتر افراد یا پا پس می‌کشند و یا از پا درمی‌آیند.

از این رو، کتاب‌های زیادی دربارۀ متون اصلی نگاشته می‌شوند. بیشتر این کتاب‌ها کلیتی از آن متون را فراهم می‌آورند. اما این نوشته‌ها سه مشکل بزرگ دارند: 1- فقط خلاصۀ متون اصلی هستند؛ 2- آن متون را ساده‌سازی می‌کنند؛ 3- گزینشی هستند و برخی مطالب را حذف می‌کنند. به همین دلیل جانشینی خوب برای متون اصلی نیستند. در واقع متون اصلی فلسفه هیچ جانشینی نمی‌توانند داشته باشند و باید مستقیم به سراغ آنها رفت. بنابر این توضیحات، بهترین کتابی که دربارۀ چنین متونی می‌توان نوشت، آن است که به خواننده چگونگی خوانش متون اصلی را بیاموزد. علی‌رغم نیاز جدی به چنین کتاب‌هایی، جای آنها در زبان فارسی خالی مانده است. ترجمان علوم انسانی، به عنوان یک ناشر متعهد و هدف‌مند، با انتشار این مجموعه، یکی دیگر از کمبودهای علوم انسانی را برطرف کرده است.

***

سیاست خوب است یا بد؟ این پرسشی است که هرگونه پاسخ قطعی و تند و تیز به آن، مانع از فهم درست سیاست است. اصلاً باعث و بانی بدفهمی اساسی سیاست همین نگاه ارزشی است. پیش از هرگونه داوری ارزشی لازم است که سرشت سیاست فهمیده شود. خوب یا بد بودن سیاست مطلبی نیست که مبنایی یا پایه‌ای باشد؛ بلکه بعدها در لایه‌های سطحی شناخت سیاست شکل می‌گیرد. با این حال، عموم مردم به همین صورت به سیاست نگاه می‌کنند و به همین علت در غالب موارد فهم درستی از مسائل آن به دست نمی‌آورند. چراکه جانبداری و ارزش‌داوریِ پیشینی اجازه نمی‌دهد چیز درستی فهمیده ‌شود. در مقابل، شناخت دقیق و درست مستلزم نوعی بی‌طرفی بی‌رحمانه است که در بیشتر موارد به‌ندرت یافت می‌شود. اساساً چیزی که وجودش از نوعی ضرورت برخوردار است و نمی‌تواند نباشد، بی‌معناست که در اولین قدم از خوبی یا بدی آن سخن بگوییم. اصلاً این به ضرر ماست و چه بسا باعث رنجش ما شود. فرضاً سیاست چیز بدی است، خب که چه؟ وقتی چاره‌ای جز آن نباشد، چه می‌توان کرد؟ بنابراین این‌گونه ارزش‌داوری‌ها درباره سیاست نه فقط مفید نیست، بلکه آسیب‌زا هم هست.

فلسفۀ سیاسی با کنار گذاشتن چنین نگاهی به سیاست آغاز می‌شود. در فلسفۀ سیاسی از همه چیز سخن می‌رود مگر خوبی یا بدی عامیانۀ سیاست. چراکه اصلاً به کار نمی‌آید. در فلسفۀ سیاسی به مسائلی می‌پردازیم که فارغ از این‌گونه خوبی و بدی سیاست مطرح می‌شوند. برای مثال چرا به جای آنارشیسم باید وجود یک قدرت سیاسی را بپذیریم که به ما امرونهی کند؟ آیا قدرت سیاسی بدیلی هم دارد؟ مبنای آن چیست؟ بدون آن چه اتفاقی می‌افتد؟ و همانند این نوع پرسش‌ها.

یکی دیگر از موانع فلسفۀ سیاسی، تحویل‌گرایی در سیاست است؛ یعنی فروکاستن سیاست به چیزی دیگر مثل فرهنگ، اقتصاد، روان‌شناسی یا حتی اخلاق. برخی بر این باورند که بررسی مستقل و جداگانۀ قدرت سیاسی بی‌معناست؛ زیرا قدرت سیاسی فرع یا روبنای فرهنگ، اقتصاد یا روان‌شناسی اجتماعی است. بر این اساس به جای تمرکز بر قدرت سیاسی باید به فرهنگ یا اقتصاد یا روان‌شناسی اجتماعی آن کشور توجه کرد و به این مسئله پرداخت که چه عوامل فرهنگی، اقتصادی یا چه ویژگی‌های روانیِ جمعیِ خاصی در فلان جامعه بوده که نتیجه‌اش ظهور چنان قدرت سیاسیِ خاصی در آن مقطع زمانیِ خاص بوده است؟ این‌ها باورهایی است که اثبات‌شان به‌سادگی میسر نیست و کسی به همان راحتی می‌تواند خلاف آنها را بگوید. برای مثال می‌توان ادعا کرد که این رابطه معکوس است و این قدرت سیاسی خاص بود که باعث شد فرهنگ یا اقتصاد به چنان شکلی درآید. علاوه بر این، سیاست را نباید با سیاست عملی و رفتار سیاست‌مداران یکی گرفت. سیاست چیزی اصولی‌تر از این‌گونه موارد است. در واقع این سیاست‌مداران نیستند که قدرت سیاسی را به نحو یک‌طرفه شکل می‌دهند. بلکه آنها خود تحت تأثیر قدرت سیاسی حاکم شکل می‌گیرند و موضع‌گیری می‌کنند.

در هر صورت، همۀ این امور در فلسفۀ سیاسی متأخرند و بعدها به آنها می‌پردازند. طبیعی است که در چنین وضعی نقطه آغاز فلسفۀ سیاسی باید چیز دیگری باشد، متفاوت از این‌گونه مباحث. و این همان کاری است که نیکولا ماکیاوللی (1469-1527) ایتالیایی در قرن شانزدهم و در عین گمنامی انجام داد و بعدها سراسر جهان را فراگرفت.

ماکیاوللی بدنام‌ترین متفکر سیاسی طول تاریخ است. اصلاً اسم او تبدیل به شنیع‌ترین ناسزای سیاسی شده است. نه فقط امروز، بلکه از همان روزگار این تلقی از او وجود داشت. علی‌رغم این تصور، ماکیاوللی به اندازۀ شهرتش فهمیده نشده است. آنچه رایج است بدفهمی اوست. البته شناخت سطحی مؤید این تلقی رایج است، اما هر چه عمیق‌تر فهمیده شود، چهرۀ دیگری از او رخ می‌نماید. برای مثال، او در دیگر کتاب خود، «گفتارها»، پس از ذکر برخی از روش‌های هولناک برای تثبیت قدرت سیاسی، به صراحت می‌نویسد: «البته همۀ این وسایل ستمگرانه‌اند و ویرانگر زندگی مدنی؛ و هر انسانی نه تنها در مقام تابع دین مسیح بلکه به‌خاطر انسانیت باید از آنها دوری گزیند و زندگی شهروندی بی‌نام و نشان را به سلطنتی که به قیمت جان آن همه آدمی به چنگ آید، برتری نهد. با همۀ این احوال کسی که نمی‌تواند در راه نیکی بیفتد، اگر بخواهد قدرت خود را حفظ کند باید به این وسایل دست بزند.»

سوءشهرت ماکیاوللی یک علت دارد و آن هم کتاب یا رسالۀ کوچک «شهریار» است. لذا هر گونه رفع سوءتفاهم دربارۀ او مستلزم برطرف کردن بدفهمی این اثر است. کتابِ بی‌نظیر میگل وتر نیز در همین راستا نگاشته شده است. هم سوءتفاهم را رفع می‌کند و هم بسیار آموزنده است. او به زمینۀ تاریخی، اجتماعی و سیاسی تألیف «شهریار» عنایت زیادی دارد. مفسران و محققان حوزۀ اندیشه‌های ماکیاوللی را هم فراموش نمی‌کند. ولی هیچ‌کدام از این موارد مزیت اصلی کتاب وتر نیستند.

شاهکار نویسنده این است که فهمی بدیع از «شهریار» ارائه کرده که نمی‌توان مشابهش را در جایی یافت. او «شهریار» را اثری فلسفی می‌داند که تلقی جدیدی از دولت را مفهوم‌سازی کرده است. ماکیاوللی با این اثر سیاست را عمومی می‌کند و در دسترس همگان قرار می‌دهد. از نظر وتر، اساساً «شهریار» راه را برای دموکراتیزه شدن مدرنیته باز می‌کند.

روش خاص نویسنده این است که چهار مفهوم را برای تفسیر «شهریار» کلیدی می‌داند. این چهار مفهوم عبارتند از: شر، آزادی، تضاد اجتماعی و امنیت. از نظر میگل وتر همۀ بدفهمی‌های این چندصد سال اخیر به این دلیل رخ داده و رخ می‌دهند که فقط بر یکی از این عناصر چهارگانه تأکید می‌شود. فهم درست در گرو این است که هر چهار عنصر، همه با هم و در ارتباط با هم، لحاظ شوند. در سراسر کتاب شکل عملی این کار را می‌بینیم و در پایان هم نقص کار و بی‌توجهی سایر مفسران ماکیاوللی در این زمینه گزارش می‌شود.

با توجه به این توضیحات، بدیهی است که علاقمندان به ماکیاوللی به طور عام و «شهریار» به طور خاص باید این کتاب را در اولویت قرار دهند. اما نکته‌ای مهم‌تر هم هست؛ این کتاب برای فهم فلسفۀ سیاسی مدرن نیز بی‌نظیر است.

*دکترای فلسفه