کجایی؟ دلت با که نشست! ای غریب از جانم
نمان،بیا که دلم تو را خواهد، عزیزتر از جانم
روزگار مرا غرقِ بارانِ غم کردی!
نمانده دگر ،چشم و اشکی برای غمت،بهتر از جانم
چهکرده ای؟! قرارِ دلم را کجا بردی؟!
تو بی وفا ،چرا مِهر خود را نبردی از جانم
مَنی که شهره یِ شهر تو بوده ام از ناز
گذشته ای زِ منو ،رفته ای ! خوبتر از جانم!!!
مگر زبانِ مرا با تو سازگاری نیست!
قسم به تُرکی ات ای روز، بِه تر از جانم
چرا؟چرا! زِ دلم اینچنین گریزانی
تو سایه یِ بالا سرم،عزیزتر از جانم
برای روزِ رسیدن، دلم را ،قراری نیست
خدا کند که فقط زود رسد آن روز،که بی قرارِ تو از جانم
بیا ،بیا که دلم تو را خواهد
تو باشی و من،میشود ای خدا!بگو تو از جانم
نمان،بیا که دلم تو را خواهد، عزیزتر از جانم
روزگار مرا غرقِ بارانِ غم کردی!
نمانده دگر ،چشم و اشکی برای غمت،بهتر از جانم
چهکرده ای؟! قرارِ دلم را کجا بردی؟!
تو بی وفا ،چرا مِهر خود را نبردی از جانم
مَنی که شهره یِ شهر تو بوده ام از ناز
گذشته ای زِ منو ،رفته ای ! خوبتر از جانم!!!
مگر زبانِ مرا با تو سازگاری نیست!
قسم به تُرکی ات ای روز، بِه تر از جانم
چرا؟چرا! زِ دلم اینچنین گریزانی
تو سایه یِ بالا سرم،عزیزتر از جانم
برای روزِ رسیدن، دلم را ،قراری نیست
خدا کند که فقط زود رسد آن روز،که بی قرارِ تو از جانم
بیا ،بیا که دلم تو را خواهد
تو باشی و من،میشود ای خدا!بگو تو از جانم