چندین هزارن قرن طی شد بیش از این راه
تا روزگار ما رسد در این گذرگاه
در حیرتم اما چرا باور ندارم
راه دراز این زمین و عمر کوتاه
مرفین پناهم بود در شب های سرما
از دست این سردردهای گاه و بی گاه
هر روز سر خط خبر رنج و کدورت
هر شب پیام تسلیت یا مرگ ناگاه
چون ناصری مصلوب جبر سرنوشتم
در جلجتا فریادهای سخت و جانکاه
پایان نامعلوم راه زندگی چیست؟
شوق عبور ما ز هر سال و ز هر ماه
جز فقر و رسوایی نباشد سرنوشتی
وقتی گدایی می رسد بر منصب شاه
در این دروغستان صداقت را نیابی
چون سوزنی جامانده در انباری از کاه
تا کی بگو بازیچه نامردمانیم؟
با ریسمان کهنه ایی افتاده در چاه
تا روزگار ما رسد در این گذرگاه
در حیرتم اما چرا باور ندارم
راه دراز این زمین و عمر کوتاه
مرفین پناهم بود در شب های سرما
از دست این سردردهای گاه و بی گاه
هر روز سر خط خبر رنج و کدورت
هر شب پیام تسلیت یا مرگ ناگاه
چون ناصری مصلوب جبر سرنوشتم
در جلجتا فریادهای سخت و جانکاه
پایان نامعلوم راه زندگی چیست؟
شوق عبور ما ز هر سال و ز هر ماه
جز فقر و رسوایی نباشد سرنوشتی
وقتی گدایی می رسد بر منصب شاه
در این دروغستان صداقت را نیابی
چون سوزنی جامانده در انباری از کاه
تا کی بگو بازیچه نامردمانیم؟
با ریسمان کهنه ایی افتاده در چاه