تنها نفسی با تو نشستن هَوَسم بود*
دِل اَز دِلِ زندانِ تو کَندن قفسم بود
رفت از کفِ تقدیر و شدم خیره به رویَت
عطری زِ وجودت چو دَمی در نفَسَم بود
مانند به تندیس، به افسانه به شعری
دَر دِل بِنِشَستی و وجودِ تو بَسَم بود
می خواستم ای عشق، زِ هجرِ تو بمیرم
یادِ تو و آن خندهی تو، دادرَسَم بود
تو رفتی و اکنون همه هیچست وجودم
گویا که وجودت همه و هیچ کَسَم بود
سجاد سعادتی راد (همای سعادت)
۲ اسفند ۹۹
*فریدون مشیری:
دست من و آغوش تو ! هیهات! که یک عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود
دِل اَز دِلِ زندانِ تو کَندن قفسم بود
رفت از کفِ تقدیر و شدم خیره به رویَت
عطری زِ وجودت چو دَمی در نفَسَم بود
مانند به تندیس، به افسانه به شعری
دَر دِل بِنِشَستی و وجودِ تو بَسَم بود
می خواستم ای عشق، زِ هجرِ تو بمیرم
یادِ تو و آن خندهی تو، دادرَسَم بود
تو رفتی و اکنون همه هیچست وجودم
گویا که وجودت همه و هیچ کَسَم بود
سجاد سعادتی راد (همای سعادت)
۲ اسفند ۹۹
*فریدون مشیری:
دست من و آغوش تو ! هیهات! که یک عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود