فرصت فریاد
آه و افسوس که صد ناله یکی داد نداد
در من سوخته دل جور تو بر باد نداد
من که وامانده این شهر غریبم، افسوس
در شگفتم نفسم پاسخ بیداد نداد
شعله از جور ستم دامن هستی سوزاند
آنکه ویران کندش خانه ی آباد نداد
در فغانم که چرا ناله به فریاد رسید
ملتمس بر کرمش جمله بلا داد نداد
در شبم نور به ظلمت زده آن مطرب مست
ساقی میکده شربی به غلط یاد نداد
آنچنان مستم و بی نام غزل میخوانم
اشک بر دیده من فرصت فریاد نداد
سید مهدی موسوی نژاد(بی نام )
آه و افسوس که صد ناله یکی داد نداد
در من سوخته دل جور تو بر باد نداد
من که وامانده این شهر غریبم، افسوس
در شگفتم نفسم پاسخ بیداد نداد
شعله از جور ستم دامن هستی سوزاند
آنکه ویران کندش خانه ی آباد نداد
در فغانم که چرا ناله به فریاد رسید
ملتمس بر کرمش جمله بلا داد نداد
در شبم نور به ظلمت زده آن مطرب مست
ساقی میکده شربی به غلط یاد نداد
آنچنان مستم و بی نام غزل میخوانم
اشک بر دیده من فرصت فریاد نداد
سید مهدی موسوی نژاد(بی نام )