خمره های خام


خمره های خام

خمره های خام جام بلا نوشانده ای با اختیار تام خود پیوسته مدهوشی ز می یک جرعه ده از جام خود پیمانه میداند که من جام و سبو بشکسته ام میخانه را بستم دمی ساغر نهادم بام خود در جمع خودسوزان دلشاعر: سید مهدی موسوی نژاد

خمره های خام



جام بلا نوشانده ای با اختیار تام خود
پیوسته مدهوشی ز می یک جرعه ده از جام خود

پیمانه میداند که من جام و سبو بشکسته ام
میخانه را بستم دمی ساغر نهادم بام خود

در جمع خودسوزان دل تا کی به آتش سرنهم
باید بنوشم جرعه ای از خمره های خام خود

دستی که بستی پرگره تا دوری از شیون کنم
من آن قفس بشکسته ام گو کرده ای دل رام خود

صیاد حاجت کی بود در راه من دامی نهی
همچون اسیری خسته دل وامانده ام در دام خود

در قافله کم کن سخن زنگ جرس ها بسته است
کاین کاروان هرگز نشد یک ره رود با گام خود

آوازه خوان کوی تو مدهوش از پیمانه بود
بی نام کویت گشته ام تا من نگویم نام خود



سید مهدی موسوی نژاد(بی نام )

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


از خط قرمز برداشت از آب‌های زیرزمینی عبور کرده‌ایم