اشتیاقی نمانده برای روئیدن بهاری دیگر
در ذهن باغچه های خیالم
در روزگارانی که هر فصل خدایش فقر بیداد میکند
و ظلم سرک می کشد در طول و عرض خیابانهایش ...
اشتیاق من برای روزگاران خوشم در بهار؛
باز شود چشمانم هر صبح با لبخند عشق
و عصر دل انگیزش مزین به نان تنور مادربزرگ...
اشتیاق من برای سالی دیگر
سرنوشتیست که مزین به مرگ، خون و آتش نباشد !!
فقر در کوچه پس کوچه هایش عرض اندام نکند
و خدا بر سر نیزه های ریایش ایستادهقد علم نکند...
اشتیاق من به بهار به خدائیست
که در قصه های پدربزرگهایمان مهربان بود و صمیمی
بنده هایش را با سرنوشتی از جبر و حادثه هایش تنها نمی گذاشت !!!
خدایی که سالها دنبالش میگردم و هرچه میگردم
در چهره های مدعیانش کمتر رخ نمایان می کند
اشتیاق من به سالی جدیدی و بهاری نو
اشتیاقیست ساده از نوع یک انسان مبتدی
نه پیچیده شده در لفافه ای از خودخواهی و زیاده خواهی...
اشتیاق من دنیائیست که خداوندگارش با وعده ی
بهشتش مرا روانه ی آن کرد ...
در ذهن باغچه های خیالم
در روزگارانی که هر فصل خدایش فقر بیداد میکند
و ظلم سرک می کشد در طول و عرض خیابانهایش ...
اشتیاق من برای روزگاران خوشم در بهار؛
باز شود چشمانم هر صبح با لبخند عشق
و عصر دل انگیزش مزین به نان تنور مادربزرگ...
اشتیاق من برای سالی دیگر
سرنوشتیست که مزین به مرگ، خون و آتش نباشد !!
فقر در کوچه پس کوچه هایش عرض اندام نکند
و خدا بر سر نیزه های ریایش ایستادهقد علم نکند...
اشتیاق من به بهار به خدائیست
که در قصه های پدربزرگهایمان مهربان بود و صمیمی
بنده هایش را با سرنوشتی از جبر و حادثه هایش تنها نمی گذاشت !!!
خدایی که سالها دنبالش میگردم و هرچه میگردم
در چهره های مدعیانش کمتر رخ نمایان می کند
اشتیاق من به سالی جدیدی و بهاری نو
اشتیاقیست ساده از نوع یک انسان مبتدی
نه پیچیده شده در لفافه ای از خودخواهی و زیاده خواهی...
اشتیاق من دنیائیست که خداوندگارش با وعده ی
بهشتش مرا روانه ی آن کرد ...