جانانه زدم بوسه این عشق بشارت بود
این حالتِ رویایی از شرم و نجابت بود
بیچاره نمی داند، عاشق شده قلبش وای
گر من به تو دل دادم بَه بَه چه سعادت بود
آن شب تو پذیرفتی احساسِ مرا ای جان
گلبرگِ تنت زیبا در اوجِ طراوت بود
آغوشِ توگرما بود چون محشرِ عُظما بود
لب های تو شیرین جان ،بالا ز لطافت بود
فریاد ز چشمانش آن حالتِ جادویی
بر زخمِ دلم عشقت چون کارِ طبابت بود
این حالتِ رویایی از شرم و نجابت بود
بیچاره نمی داند، عاشق شده قلبش وای
گر من به تو دل دادم بَه بَه چه سعادت بود
آن شب تو پذیرفتی احساسِ مرا ای جان
گلبرگِ تنت زیبا در اوجِ طراوت بود
آغوشِ توگرما بود چون محشرِ عُظما بود
لب های تو شیرین جان ،بالا ز لطافت بود
فریاد ز چشمانش آن حالتِ جادویی
بر زخمِ دلم عشقت چون کارِ طبابت بود