در برکه ی چشمان آرام اش
شبها پر از دلواپسی طی شد
ایام خوش بگذشت و تنهایی
سرمای سخت چله ی دی شد
تا کلبه ی دلتنگیت هر روز
این دلشکسته، چند پاپی شد
از من خبر هرگز گرفتی؟...؛ نه
حتی نمیدانی برایم لحظه ها، کی شد
چشمم به در خشکید و لب بسته
تا چاره ی این سوز غم، نی شد
تکرار پی در پی، غم و دوری
هر روز و شب، تکرار شد، هی شد
پاییز در پاییز، عمرم رفت
دیوار، تا دیدار، با وی شد
این چند روزی بود و بر جانم
یک عمر، ... عمر لحظه ها طی شد
محمد جلائی
17/اسفند/99 ******* بی واژه....
شبها پر از دلواپسی طی شد
ایام خوش بگذشت و تنهایی
سرمای سخت چله ی دی شد
تا کلبه ی دلتنگیت هر روز
این دلشکسته، چند پاپی شد
از من خبر هرگز گرفتی؟...؛ نه
حتی نمیدانی برایم لحظه ها، کی شد
چشمم به در خشکید و لب بسته
تا چاره ی این سوز غم، نی شد
تکرار پی در پی، غم و دوری
هر روز و شب، تکرار شد، هی شد
پاییز در پاییز، عمرم رفت
دیوار، تا دیدار، با وی شد
این چند روزی بود و بر جانم
یک عمر، ... عمر لحظه ها طی شد
محمد جلائی
17/اسفند/99 ******* بی واژه....