ذات کژدم


ذات کژدم

ذات کژدم بلبلی دید به ره ، کژدمی افسرده غمین سرفروبرده درون ومیزند دُم به زمین گفت باخودچه کنی؟ناله چرا؟آه چرا؟ سر خود بر سر سنگ کوفتن این گاه چرا؟ گفت عقرب دیر زمانی خیالی داشتم درخیالمشاعر:هوشیار علی بیکی

ذات کژدم
بلبلی دید به ره ، کژدمی افسرده غمین
سرفروبرده درون ومیزند دُم به زمین

گفت باخودچه کنی؟ناله چرا؟آه چرا؟
سر خود بر سر سنگ کوفتن این گاه چرا؟

گفت عقرب دیر زمانی خیالی داشتم
درخیالم چوتویی هم پروبالی داشتم

بکشم پر، بروم سوی دگر،شاد زیَم
زملخ یاکه زخر یازپشه کم که نیَم

یاکه از استَروموش و روبَه وگام وغنم
به کدامین گنه محکوم به تاوان منم؟

آنقَدَر از زَغَن وزاغ ودمَن گفت وغریب
تاکه خون کرد دل نازک بلبل به فریب

بلبل ساده ونادیده دغَل بازی ما
گفت: کژدم بنشین پشت من اینک به لقا

کژدم از شوق رسیدن به سرای امید
فال خوشبختی خود دید به جام جمشید

محکم از ترس فتادن بگرفت گردن او
بلبل اما خوش ودلشاد از آوردن او

تا رسیدند بدان سوی شط وکار تمام
کار عقرب به مراد وکار بلبل به کلام

بلبل الحان خوشش درنظری ناکوک شد
به وفاداری عقرب به دلش مشکوک شد

گفت: برمن که ترا یار شدم خار شدی؟
چورسیدی به مرادت دَد بدکار شدی؟

دل من خون ز فغان توبه سودای وصال
تو دراندیشه که برمن بزنی نیش ملال؟

گفت عقرب بخدا نادمم از کرده خود
ذاتم اینست که مراکرده چنین برده خود

نیش من از سر کین نیست خدا میداند
طبعم اینست، دلم این نیست، خدامیداند

ذات هرکس پادشاه همه افکار وی است
گرچه لحن سخنش سخت در انکار وی است

دلی


حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


بهترین و زیباترین شعر درباره جشن خودکار برای کلاس سوم و چهارم ابتدایی