شکستِ عشق ،
روحم را سرگردان ،
جسمم را ویران
و افکارم را پریشان نموده است ،
و قلبم را نیز ...
َدَسیسه های عشق،
بر دلم چنگ انداخته
و حُفره های عمیقِ کینه را
با بخشش های ناخواستهِ به یادْگار گذاشته است
سنگدل ترین دل نیز،
با من چُنین نمیکرد
در اوجِ ناباوریِ خود دست و پای میزنم
هیچ،
غریقی صدایم را نمی شنود
حزن،
پیکره ام را میلرزاند،
کوههای امیدم به رسوب می نشیند
و کشان کشان بر بُن بَست حقیقت، سر به خاک می نَهم
تنفسِ سهمگینِ حقیقتِ قلبم ،
می نالد،
از هاله ی رویا یی دروغین و امیدِ به تاراج رفته اش
دریچه های پوشالیِ قلبم را کنار میزنم
می پوشانَمش،
وصله ای از حقیقت های تلخ،
با حضور عطش باران وجودم
این مهرِ حک شده،
بر سینه ی روحم تا ابد پرفروغ
و تا جاوید خواهد سوخت
و..
می سپارم بر گوشه ی ذهنم،
عشق ریا سْت
این..
تجربه یِ تلخی هاست...
روحم را سرگردان ،
جسمم را ویران
و افکارم را پریشان نموده است ،
و قلبم را نیز ...
َدَسیسه های عشق،
بر دلم چنگ انداخته
و حُفره های عمیقِ کینه را
با بخشش های ناخواستهِ به یادْگار گذاشته است
سنگدل ترین دل نیز،
با من چُنین نمیکرد
در اوجِ ناباوریِ خود دست و پای میزنم
هیچ،
غریقی صدایم را نمی شنود
حزن،
پیکره ام را میلرزاند،
کوههای امیدم به رسوب می نشیند
و کشان کشان بر بُن بَست حقیقت، سر به خاک می نَهم
تنفسِ سهمگینِ حقیقتِ قلبم ،
می نالد،
از هاله ی رویا یی دروغین و امیدِ به تاراج رفته اش
دریچه های پوشالیِ قلبم را کنار میزنم
می پوشانَمش،
وصله ای از حقیقت های تلخ،
با حضور عطش باران وجودم
این مهرِ حک شده،
بر سینه ی روحم تا ابد پرفروغ
و تا جاوید خواهد سوخت
و..
می سپارم بر گوشه ی ذهنم،
عشق ریا سْت
این..
تجربه یِ تلخی هاست...