بیقراری18


بیقراری18

ابرِ قهرآلوده برفی را نباراند و برفت شهرِ نالایق‌ترینان را شناساند و برفت آسمان بی‌ابر و اما داج و تاریک و تباه مهرِ دردآکنده هم نوری نتاباند و برفت رفتنِ مهر از رخِ ماه آن فروغِ دیدهشاعر:احب دریاپناه

ابرِ قهرآلوده برفی را نباراند و برفت
شهرِ نالایق‌ترینان را شناساند و برفت

آسمان بی‌ابر و اما داج و تاریک و تباه
مهرِ دردآکنده هم نوری نتاباند و برفت

رفتنِ مهر از رخِ ماه آن فروغِ دیده بُرد
‌ماه از بی‌مهریِ یومیه واماند و برفت

آسمانِ شربرانگیزی شد و ظلمت‌پذیر
اختری هم طالعِ شر را نمایاند و برفت

ذاتِ شرآلوده در صحرا چنین شد منتشر
تا ستوران را به دشتی تازه تازاند و برفت

فرطِ سبقت در ستورانِ گریزان از بلا
خاک‌ را هم از کفِ بی‌بُن گریزاند و برفت

شهر و بامِ شرپرستان ماند و اما بی‌خیال
هر مصیبت گرچه تا می‌شد تباهاند و برفت

تا توان بود آسمان تنگ و وخیم آمد ولی
این وخامت باسنِ مردم نخاراند و برفت

یار رفت و دل نلرزید و نلرزیدن بسی
مرغِ شب را لال‌ازاین‌دنیا شتاباند و برفت

هرچه پیش آمد به بی‌عاری گذشت و مُهرِ ننگ
تا قیامت بر سرِ مردم بجاماند و برفت

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


آتش بازی دمبله و ام‌باپه در لوشامپیونه