مهدی موعود تمدن


مهدی موعود تمدن

امروز بشر خسته ی غوغای تمدن با فلسفه دنبال مسیحای تمدن او غرق لذایذ شده هم رنج فراوان عاجز شده از حل معمای تمدن انسان که فراموش دراین جعبه جادو پیدا شده از خنده ی سیمای تمدن تا رنجشاعر:حسین پرهیزکاری

امروز بشر خسته ی غوغای تمدن
با فلسفه دنبال مسیحای تمدن
او غرق لذایذ شده هم رنج فراوان
عاجز شده از حل معمای تمدن
انسان که فراموش دراین جعبه جادو
پیدا شده از خنده ی سیمای تمدن
تا رنج فراموش شدن را به طریقی
سرپوش نهد جلوه ی زیبای تمدن
بر جام نه اسباب سعادت که فلاکت
بر جا شده نیرنگ وچه دعوای تمدن
باید که زنی برجک و باروی فریبش
تا توبه کند رند فریبای تمدن

ای وای بر این آدم مسحور تمدن
بیچاره و دیوانه و مخمور تمدن

از شهر دلت غافل و حیران تمدن
آباد دلت گشته چه ویران تمدن
ای سحر لوازم شده در خانه ی زیبا
آزادگی آموز به زندان تمدن
دل در خم چوگان بلایای جهانی
بازیچه و سرگشته ی شیطان تمدن
با عاطفه ی دل چه شده ای همه خوبی
کم رنگتر از عقل پریشان تمدن
با اینهمه خوبی که برون کرده مصفا
آن در درونت شده ارزان تمدن
دیروز که دل عاقل و فرزانه غریقش
امروز نه سالار ، شتر بان تمدن
دانش به نجات دل بیچاره نیامد
دل کرده فرار از خر و پالان تمدن
با مدرک عالی که پرازقمپزخالی است
علامه چه گویی شده خر خوان تمدن
از لذت مدرک شده یک بچه ی بیمار
لب تشنه ، دوان در پی پستان تمدن
تازه شده ایمان به خدایش دل مشتاق
اینجا تو مبر در پی تنبان تمدن
دل عاطفه دارد که پرازعشق الهی است
این یار الهی نه که دکان تمدن
از عاطفه سرشار شدن واجب روزاست
گرمی نفروشی تو به یخدان تمدن
آن گنج پر از حکمت عالی و معانی
از رهبر دل خواه نه از جان تمدن

ای داد از این شومی انگور تمدن
مستش شده فتانه ی منفور تمدن

دل را چه کسی داده به کفتار تمدن
تا برده کند عشق به افسار تمدن
هرگز قلمت بر ورق غصه نپیچد
از شر و بدی های دل آزار تمدن
هرگز نرود در وجودت به غباری
از مکر و فسون در پس آوار تمدن
در شهر زباله تو خریدار چه هستی
مدفون نشوی در ته انبار تمدن
تا گم نشود این همه خوبی طلایی
در هیبت فرزانه ی بیمار تمدن
بر خویش نگر تا دل و عقلت نرباید
هرچند که خود عاقل و معمار تمدن
مغلوب بت ساخته ی خویش نگردی
انسان که تویی عامل اطوار تمدن
سالار خدا بردل خود باش عزیزم
نه باکت و شلوار تو سالار تمدن
آخوند دلت را نبری از دل و از یاد
یاد آر که دنیا شده تبدار تمدن

ای اف به تن غصه ی رنجور تمدن
بر هر چه بد از جلوه مغرور تمدن

هر کس به لباسی شده آزاد تمدن
فرهنگ خودش کشته به بیداد تمدن
با جامه الوان شده محبوب خلایق
با فیس و افاده شده همزاد تمدن
فرهنگ و تمدن دو رفیق همه جایند
اینجا چه شده مایه ی اضداد تمدن
هر برجک اسکان به طریقی شده غمگین
بازآ و ببین خنده ی میلاد تمدن
سر برده درون دم و دودی به فلاکت
آلوده هوایش شده جلاد تمدن
ترسم که بیاید ز حوادث چه بلایی
آخر ببرد ساکن و بنیاد تمدن
آخوند دلت گم شده درعمق هیاهو
روحانی شهرت شده فریاد تمدن

فریاد که عارف شده بلغور تمدن
دستور خدا رفته به دستورتمدن

مجذوب خدا کو ، همه مجذوب تمدن
چون شیر خدا باش نه مرعوب تمدن
در پای تمدن تو که تن را به فضاحت
بیمار بلا کرده و مضروب تمدن
با روح الهی که درونت گل زیبا
دریاب که پژمرده ی سرکوب تمدن
چشمان بصیرت که هنرمند جهان است
از برق لوازم شده معیوب تمدن
از عشق تمدن نفروشی به کسی دین
دین را نکنی کوچک و مغلوب تمدن
آن حجب و حیا درگران را به چه قیمت
دادی که شوی شهره و محبوب تمدن
افسوس که دل داده به زیبای تمدن
زیبای خدا داده به آشوب تمدن

غافل شده از نور خدا نور تمدن
مشهور خدا بین و تو مشهور تمدن

شب خیز خدا رفته ز بیدار تمدن
دل خسته تر از تن بن دیوار تمدن
در راس امورت پی انوار خدا باش
نه گمشده ای در پی انوار تمدن
پروانه ی رقصان خدا باش به عشقش
رقاصه نه از لذت اشرار تمدن
سیلاب بلا آمده در پای تمدن
سیلاب غمش یاب به گل زار تمدن
آن عینک منفی نگاهت شکن از درد
بی عاطفه ، منفی نکنی کار تمدن
دینت شده بازیچه ی ارباب شیاطین
تا بند دلت پاره خونخوار تمدن
دین مایه ی خیر است و سعادت نه شرارت
دین را نبری بر سر بازار تمدن
با دین تو بساز عاطفه ی ناب الهی
فارغ شو از این هجمه افکار تمدن
با صوت الهی برهان جان الهی
آزاد کن این مرغ گرفتار تمدن
مغلوب تمدن نشو جانم که حریف است
خود حاکم آن باش و توسردارتمدن

ای وای که آدم شده از نور تمدن
همزاد تباهی و چو دل کور تمدن

ما خلق خداییم نه مدیون تمدن
مسرور خداییم نه محزون تمدن
با گردش ایام خدا را طلبیدم
با عشق خدا عامل گردون تمدن
با عاطفه حرف دل عاشق بزن ای دوست
تا زنده بسازی دل مدفون تمدن
سلطان درون باش ز ایمان به حقایق
تو ساکن حق باش نه مسکون تمدن
قانون بیابان و دل جنگل وحشی
با حقه رندان شده قانون تمدن
باید که حذر کرد ازاین حقه شیطان
هم سو نشوی در پی قارون تمدن
با جنگ و فسون های پراز کینه دشمن
باور نکنم شاخه زیتون تمدن
سیلاب بیابان گهی حکمت خالق
طغیان بلا هدیه هامون تمدن
هم رنج و رفاه آمده هم غصه و شادی
فریاد ز دل مرده معجون تمدن
دل مرده بیا عاشق مردان خدا باش
تا وا رهی از فتنه ی مفتون تمدن
هم عقل فزون ساز ز الطاف الهی
هم شاکر حق باش نه ممنون تمدن
مهمان خدا باش به خلوتگه معبود
نه بنده لیلی و نه مجنون تمدن
شادان خدا جمله بزرگند و عزیزند
پس دل برهان ازغم و افسون تمدن

ای وای که یک سو همه مسرور تمدن
آن سو همه گریان شده رنجور تمدن

خوش باش اگر دل شده مطرود تمدن
یار آمده دل باخته محمود تمدن
دل زنده به عشق است و محبت گل مولا
دل را چه کسی کشته ز نمرود تمدن
مولای تو پیغمبر و اولاد نبی اند
با عشق علی باش تو خشنود تمدن
دل شسته ز زنگار و بلا یای تمدن
نا آمده این مهدی موعود تمدن
مرغ دل ما پر بده تا عرش الهی
منجی جهانم شده مقصود تمدن
جانا تو بیا عید جهانی بده ما را
مهدی که تویی رایحه چون عود تمدن
ما ساجد عشقیم و صفاییم و محبت
از پرده برون آ که تو مسجود تمدن

از نصرت حق آمده منصور تمدن
بی یار اسیر و همه محجور تمدن



حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


رابطه جنسی زیر دوش آب در حمام با همسر خوب است یا بد؟