روایت شهادت حسین شهسوار/ وعده 45 روزه به مادر محقق شد


روایت شهادت حسین شهسوار/ وعده 45 روزه به مادر محقق شد

شاهرود- مادر شهید حسین شهسوار از روزی تعریف می‌کند که آقایی بلند بالا به خوابش آمد و گفت نام پسرت را حسین بگذار، و این آغاز وعده‌ای بود که زندگی شهید حسین شهسوار را به مولایش پیوند داد.

خبرگزاری مهر، گروه استان‌ها - محدثه شجاعی: محافل روایتگری شهدای شهرستان شاهرود این روزها در گیر و دار شیوع ویروس کرونا معمولاً در گلزار شهدای شاهرود و در فضای باز با رعایت کامل پروتکل‌ها برگزار می‌شوند و بار دیگر قطار روایتگری در ایستگاه عاشقی ایستاد تا این بار روایت شهید حسین شهسواری و شهدای عملیات رمضان بر بال خاطرات هم‌رزمانشان سوار بر مرکب روایتگری شوند.

گلزار شهدا به دلیل رعایت فاصله گذاری اجتماعی چندان شلوغ نیست و همه سعی کرده‌اند تا فاصله گذاری اجتماعی را رعایت کنند محفل روایتگری شهدای شهرستان شاهرود به مناسبت سالگرد شهید حسین شاهسوار و شهدای عملیات رمضان طبق معمول با میدان داری راوی و رزمنده دفاع مقدس عباس اکبریان و قرائت کلام الله به سبک رزمندگان دوران دفاع مقدس آغاز می‌شود. تلاوت سوره نصر به صورت دسته جمعی؛

به یاد دوران جبهه و جنگ «با نوای کاروان و کجایید ای شهیدان خدایی بلاجویان دشت کربلایی» به گوش می‌رسد تا مراسم روایتگری این بار شکل رسمی‌تری به خود بگیرد. ماه مهمانی خدا است و مهمانان این بار در خوان نعمات الهی بر جوار شهیدان خدایی قرار دارند آن هم با زبانی روزه و دلی صاف و بغضی که تا لب گردی چشم آمده و انتظار می‌کشد که فرو بریزد.

قطاری به مقصد عاشقی

حاج عباس اکبریان بانی مراسم که به خاطر محاسن و موهای سفید سرش حکم بزرگ‌تری و ریش سفیدی را نسبت به دیگر دوستان دارد. راویان زندگی شهید حسین شهسواری را صدا می‌زند و نخستین آنها ابراهیم یوسفی است که شهادت حسین را همچون قطاری در حال حرکت توصیف کرد که بعد از توقف در چهار ایستگاه با تلاش‌های بی وقفه خود، ختم به مقصد عاشقی شد.

یوسفی با بیان اینکه حرکت این قطار در زندگی شهید حسین شهسوار در واقع مسیری بود که مسافرانش توشه‌ای جز عمل صالح و تقوا و ولایت مداری از امام شأن نداشتند، گفت: یکی از خاطراتی که از شهید حسین داشتم روزهایی بود که برای اعزام آماده می‌شدیم و از خیابان امام خمینی محل اعزام رزمندگان یعنی همان سپاه قدیم، سعی داشتیم با قطاری که به سمت جبهه اعزام می‌شد حرکت کنیم. ظرفیت ۵۰ نفری برای آن در نظر گرفته بودند که تمام مسافرانش نیروهای بسیجی جوان بودند و بلیط‌ها که همان برگه‌های اعزامی امضا شده بود اولین تجربه را برایمان رقم زد.

وی با بیان اینکه در زمان اعزام حسین شهسواری ۱۷ سال هم نداشت، تاکید کرد: آن زمان هم سن و سال‌ها او غالباً از شور و شوق جبهه حتی بعضاً بدون اجازه یا با شناسنامه برادر و… می‌آمدند تا عاشقانه اعزام شوند و حسین هم مسافر همین قطار بود. خاطرم است که برای آموزش پادگان شهید کلاه دوز شهمیرزاد از تاریخ ۱۵ اسفند ماه ۶۳ شروع حضور یافتیم و آموزش در کنار حسین شهسوار تا ۲۰ فروردین ۶۴ ادامه داشت آنجا بود که الفت ما با حسین بیشتر هم شد. گروه آموزشی دیگری قبل از ما در پادگان قرار داشت و ما به آنها اضافه شدیم تا همگی طی دوره‌های فشرده به جبهه‌ها اعزام شویم.

روایت شهادت حسین شهسوار/ وعده 45 روزه به مادر محقق شد

اعزام به جبهه

این همرزم شهید شهسواری با بیان اینکه ۱۸ فرودین ماه ۶۴ به مناطق عملیاتی اعزام شدیم، تاکید کرد: هیچکدام هیچ تصوری از جبهه‌های حق نداشتیم در از تاریخ ۲۱ فروردین سال ۱۳۶۴ تا ۳۰ مرداد ماه تقریباً حدود چهار ماه کامل در خط پدافندی بودیم، آن زمان هنوز تیپ ۱۲ قائم شکل نگرفته بود به همین دلیل ما در تیپ ۲۸ صفر استان مازندران بودیم.

یوسفی بیان می‌کند: در منطقه‌ای که ما در آن حاضر شده بودیم دو نوع سنگر وجود داشت، سنگر استراحت و سنگر نگهبانی، سقف سنگرهای استراحت همگی از چوب تشکیل شده بود در ابعاد دو در سه که توسط جاده‌ای خاکی سنگرها به هم متصل می‌شدند و در انتهای جاده کانال دستی عمود بر جاده به طرف عراقی‌ها در عرض ۸۰ سانتی متر و عمق یک متر ادامه داشت و در طول این سنگر ما نگهبانانی وجود داشت. منطقه سنگرهای روز شبیه یک گلخانه‌ای بود که گل‌های آن سیاه و خاکستری بود و از بچه‌ها به طور کامل پذیرایی می‌کرد اما با این تفاوت که در سنگرهای نگهبانی پذیرایی با خمپاره بود.

وی می‌افزاید: به دلیل نفرات کم دو شیفت در شب نگهبانی می‌دادیم یک مرحله ابتدای شب و یک بار دیگر نیمه‌های شب، ۱۰۰ روز اول در منطقه جهنمی دشمن مقاومت کردیم، جهنمی به منظور حجم آتش دشمن، از این گروه ۱۰۰ نفره ما که از مرزها دفاع می‌کرد نصف کمتر آن برگشت و اما شهید حسین که بنده توفیق هم سنگری با او را نداشتم و فقط هم دوره بودیم و همکلاس دوران راهنمایی در مدرسه جمال‌الدین اسد آبادی در اولین سفر جهادی خود به شهادت رسید که این نشان از برگزیده بودن و پاکی آنها است.

نامش را حسین بگذار

مادر شهید که دیگر توان ایستادن را ندارد دقیقاً مثل روز شهادت حسین با کمری خم و صدایی کوبنده برای بازگو کردن مجاهدت پسرش به سمت جایگاه قدم‌های آهسته برمی‌دارد اما چیزی از داغ حسین کم نشده است راوی امروز روایتگری از او درباره نام حسین که بر فرزندش نهاد می‌پرسد و این مادر شهید با بغض می‌گوید: حسین را هفت ماهه باردار بودم که شبی سیدی بلند بالا و نورانی به خوابم آمد و از من پرسید بچه‌ای که در شکم داری نامش چیست؟ و من که آن زمان جنسیت بچه قابل تشخیص نبود را برایش توضیح دادم و گفتم نمی‌دانم، بعد رو به من کرد و گفت فرزند شما پسر به دنیا می‌آید و نام او را حسین بگذارید این را گفت و دیگر در خواب شاهد آن چهره نورانی زیبا نبودم و از خواب پریدم.

حاجیه خانم شهسواری با بیان اینکه صبح فردا ماجرای خواب را با پدر حسین در میان گذاشتم و همسرم به من گفت خواب را با کسی در میان نگذار تا روز تولد بچه، اگر خدا به ما فرزند پسر هدیه داد ما نامش را طبق خوابی که دیده‌ای حسین می‌گذاریم، ابراز کرد: دقیقاً خوابم تعبیر شد، این شد که نامش را حسین گذاشتیم. در همین ایام و در دوران جبهه و جنگ بود، ساعت دو نیمه شب که همگی خواب بودند متوجه صدای گریه‌ای شدم داخل اتاق رفتم دیدم حسین در حال خواندن نماز شب است و بلند گریه می‌کند بالاسر حسین ایستادم تا نمازش را سلام داد، رو به من گفت مامان دیشب خواب دیدم هشت شهید را در گلزار شهرک امام تشییع می‌کنند اما محل تشییع باغ سرسبز بزرگ و زیبایی بود و به محض ورود من شهدا خطاب به من گفتند حسین چرا ایستادی تو باید شهید شوی بیا همراه ما، من همانطور که ناراحت ایستاده بودم گفتم مادرم به من اجازه نمی‌دهد بعد این جمله شهدا گفتن مادرت راضی می‌شود بیا داخل تا برویم.

روایت شهادت حسین شهسوار/ وعده 45 روزه به مادر محقق شدشهید شهسوار نفر اول از سمت چپ عکس متعلق به سال ۶۳ است

حسین خانه‌اش را نشانم داد

مادر شهید شهسواری با بیان اینکه اما من بعد از شنیدن خواب حسین با لحن خنده با او شوخی کردم و گفتم محال است بگذارم بروی جبهه و از ما دور بشوی، حسین ناراحت شد و گفت مامان اگر نگذاری بروم سر پل صراط پیش حضرت زهرا (س) سر راهت را می‌گیرم، افزود: صبح زود صحبت بین خودم و حسین را برای پدر حسین بازگو کردم و آوردمش سپاه اسم نوشت و به جبهه اعزام شد و دقیقاً سر ۴۵ روز جنازه‌اش را برایم آوردند.

وی می‌گوید: سالگرد چهار سالگی شهادت حسین من مثل روزهای اول بی تاب بودم و ذره‌ای قلبم از نبودن جگر گوشه‌ام آرام نشده بود، مقدمات سالگرد حسینم را آماده کردم تا صبح فردا مراسم برگزار شود، شب خوابم برد و در خواب حسین را دیدم که گفت آمدم بهت کمک کنم، گفتم مامان جان کاری نیست همه کارها انجام شده و فقط منتظر فردا هستم تا برگزاری مراسم سالگرد تو گفت پس همراه من بیا تا خانه‌ام را نشان بدهم با موتور رفتیم گلزار شهدا، سر مزار حسین که رسیدیم کلیدی از جیبش درآورد و در قبر را باز کرد و با هم وارد قبر شدیم، حسین گفت مامان جان این خانه من تو چرا با داشتن چنین خانه‌ای و چنین جایگاهی باز برای من بیتابی می‌کنی؟ من که حیرت زده از خانه ابدی حسین بودم که همچون باغی پر گل و سرسبز بود گفتم حسین جان می‌شود من را هم پیش خودت نگه داری؟ گفت نه هنوز برای آمدن شما خیلی زود است و فقط تو را آوردم تا دیگر بیتابی نکنی و خیالت از بابت من راحت باشد و گفت مرخصی من تمام شده و باید زود تر تو را برسانم خانه و خودم برگردم. از آن شب به بعد من دیگر بیتابی نکردم اما همیشه به یادش هستم. آخرین بار هم نوه‌ام قبل از فوت پدر حسین خواب حسین شهیدم را دید که گفت هفت شب دیگر پدربزرگ مهمان شما نیست و دقیقاً بعد هفت شب پدر حسین به رحمت خدا رفت.

عزم اراده برای پیوند انقلاب به ظهور

سردار بابایی فرمانده اسبق سپاه مازندران و از رزمندگان روزهای فخر و افتخار شهرستان شاهرود نیز دیگر راوی زندگی شهید شهسوار با بیان اینکه سنگرهای «ن» شکل عملیات بیت‌المقدس با ویژگی‌های خاص خود به گونه‌ای طراحی شده بود که اطرافش نیروهای عراقی کمین می‌کردند و باعث شده بود ما در عملیات رمضان با عدم فتح مواجه شویم و امام نقش حضرت امام (ره) در اینجا بسیار تأثیر گذار بود و به رزمنده‌ها روحیه می‌داد و می‌فرمود پیروزی از آن ماست، درست از که شیاطین در مقابله با ما آمده‌اند اما یدالله فوق ایدیهم را فراموش نکنید و این انقلاب با همه موانع سنگرها و قله‌های جهان را فتح می‌کند.

سردار بابایی با بیان اینکه ما توان تولید هیچ گونه مهمات و اسلحه را نداشتیم و در گردانی که ۳۰۰ پاسدار بودیم کل مهمات ما ۱۰۰ تا تیر و فشنگ بود، تنها صلاح سنگینش یک آر پی جی بود که چهار موشک بیشتر نداشت اما وعده خدا این است که اگر صبر کنند فتح سرازیر و نازل می‌شود، ابراز داشت: جبهه‌ای‌ها معنی این صبر عاشقانه را می‌دانند صبری که اگر ما ۲۰ نفر بودیم توانایی غلبه به ۲۰۰ نفر را داشتیم و دقیقاً همین اتفاق هم افتاد و رزمندگان اسلام غلبه کردن به لشگریان صدام و اما این ایستادن با شکست ما در عملیات رمضان کم نشد و حتی در عملیات‌های بعدی با اینکه مردم با پیکرهای شهدا در سپاه مواجه می‌شدند تعداد داوطلبان اعزامی ما به جبهه‌ها بیشتر و بیشتر شد.

وی می‌افزاید: این شهادت‌ها باعث ترس و یاس و خستگی جوانان ولایت مدار و دوست دار خمینی کبیر نمی‌شد و امروز نتیجه این ایستادن‌ها هزاران کیلومتر آن طرف تر ارتش جهانی حضرت مهدی (عج) توسط لشگر فاطمیون افغانستان، حیدریون عراق، پاکستانی‌ها، سوری‌ها، ایرانی‌ها، لبنانی‌ها، یمنی‌ها و.... تشکیل شد و این شد مقدمه‌ای بر ظهور است.

روایت شهادت حسین شهسوار/ وعده 45 روزه به مادر محقق شد

شهید حسین شهسوار متولد سال ۴۷ در مینودشت است که در سنین کودکی به واسطه شغل پدر در البرز شرقی به شاهرود مهاجرت می‌کند و در این شهر رشد و نمو می‌یابد وی در سال ۶۴ با اصرار فراوان مادر و خانواده را راضی می‌کند تا به جبهه مهران اعزام شود و در دوران دفاع مقدس نقش خود را ایفا کند. این شهید گرانقدر به روایت مادرش تنها ۴۵ روز از او دور بود و بعد با پیکر فرزند شهیدش روبرو شد. اصابت تیر مستقیم به قلب، علت شهادت این شهید گرانقدر اعلام شده است. وی در سی‌ام فروردین ماه ۶۴ شهد نوشین شهادت نوش کرد.

قطار روایتگری در ایستگاه شهدای رمضان و همزمان با سالگرد شهید شهسوار به پایان خود نزدیک می‌شود و هم رزمان دوران فخر و افتخار این بار باید خودشان را برای محفل روایتگری دیگری آماده سازند شاید بار دیگر در همین گلزار شهدای شاهرود…


خبرگزاری مهر، گروه استان‌ها - محدثه شجاعی: محافل روایتگری شهدای شهرستان شاهرود این روزها در گیر و دار شیوع ویروس کرونا معمولاً در گلزار شهدای شاهرود و در فضای باز با رعایت کامل پروتکل‌ها برگزار می‌شوند و بار دیگر قطار روایتگری در ایستگاه عاشقی ایستاد تا این بار روایت شهید حسین شهسواری و شهدای عملیات رمضان بر بال خاطرات هم‌رزمانشان سوار بر مرکب روایتگری شوند.

گلزار شهدا به دلیل رعایت فاصله گذاری اجتماعی چندان شلوغ نیست و همه سعی کرده‌اند تا فاصله گذاری اجتماعی را رعایت کنند محفل روایتگری شهدای شهرستان شاهرود به مناسبت سالگرد شهید حسین شاهسوار و شهدای عملیات رمضان طبق معمول با میدان داری راوی و رزمنده دفاع مقدس عباس اکبریان و قرائت کلام الله به سبک رزمندگان دوران دفاع مقدس آغاز می‌شود. تلاوت سوره نصر به صورت دسته جمعی؛

به یاد دوران جبهه و جنگ «با نوای کاروان و کجایید ای شهیدان خدایی بلاجویان دشت کربلایی» به گوش می‌رسد تا مراسم روایتگری این بار شکل رسمی‌تری به خود بگیرد. ماه مهمانی خدا است و مهمانان این بار در خوان نعمات الهی بر جوار شهیدان خدایی قرار دارند آن هم با زبانی روزه و دلی صاف و بغضی که تا لب گردی چشم آمده و انتظار می‌کشد که فرو بریزد.

قطاری به مقصد عاشقی

حاج عباس اکبریان بانی مراسم که به خاطر محاسن و موهای سفید سرش حکم بزرگ‌تری و ریش سفیدی را نسبت به دیگر دوستان دارد. راویان زندگی شهید حسین شهسواری را صدا می‌زند و نخستین آنها ابراهیم یوسفی است که شهادت حسین را همچون قطاری در حال حرکت توصیف کرد که بعد از توقف در چهار ایستگاه با تلاش‌های بی وقفه خود، ختم به مقصد عاشقی شد.

یوسفی با بیان اینکه حرکت این قطار در زندگی شهید حسین شهسوار در واقع مسیری بود که مسافرانش توشه‌ای جز عمل صالح و تقوا و ولایت مداری از امام شأن نداشتند، گفت: یکی از خاطراتی که از شهید حسین داشتم روزهایی بود که برای اعزام آماده می‌شدیم و از خیابان امام خمینی محل اعزام رزمندگان یعنی همان سپاه قدیم، سعی داشتیم با قطاری که به سمت جبهه اعزام می‌شد حرکت کنیم. ظرفیت ۵۰ نفری برای آن در نظر گرفته بودند که تمام مسافرانش نیروهای بسیجی جوان بودند و بلیط‌ها که همان برگه‌های اعزامی امضا شده بود اولین تجربه را برایمان رقم زد.

وی با بیان اینکه در زمان اعزام حسین شهسواری ۱۷ سال هم نداشت، تاکید کرد: آن زمان هم سن و سال‌ها او غالباً از شور و شوق جبهه حتی بعضاً بدون اجازه یا با شناسنامه برادر و… می‌آمدند تا عاشقانه اعزام شوند و حسین هم مسافر همین قطار بود. خاطرم است که برای آموزش پادگان شهید کلاه دوز شهمیرزاد از تاریخ ۱۵ اسفند ماه ۶۳ شروع حضور یافتیم و آموزش در کنار حسین شهسوار تا ۲۰ فروردین ۶۴ ادامه داشت آنجا بود که الفت ما با حسین بیشتر هم شد. گروه آموزشی دیگری قبل از ما در پادگان قرار داشت و ما به آنها اضافه شدیم تا همگی طی دوره‌های فشرده به جبهه‌ها اعزام شویم.

روایت شهادت حسین شهسوار/ وعده 45 روزه به مادر محقق شد

اعزام به جبهه

این همرزم شهید شهسواری با بیان اینکه ۱۸ فرودین ماه ۶۴ به مناطق عملیاتی اعزام شدیم، تاکید کرد: هیچکدام هیچ تصوری از جبهه‌های حق نداشتیم در از تاریخ ۲۱ فروردین سال ۱۳۶۴ تا ۳۰ مرداد ماه تقریباً حدود چهار ماه کامل در خط پدافندی بودیم، آن زمان هنوز تیپ ۱۲ قائم شکل نگرفته بود به همین دلیل ما در تیپ ۲۸ صفر استان مازندران بودیم.

یوسفی بیان می‌کند: در منطقه‌ای که ما در آن حاضر شده بودیم دو نوع سنگر وجود داشت، سنگر استراحت و سنگر نگهبانی، سقف سنگرهای استراحت همگی از چوب تشکیل شده بود در ابعاد دو در سه که توسط جاده‌ای خاکی سنگرها به هم متصل می‌شدند و در انتهای جاده کانال دستی عمود بر جاده به طرف عراقی‌ها در عرض ۸۰ سانتی متر و عمق یک متر ادامه داشت و در طول این سنگر ما نگهبانانی وجود داشت. منطقه سنگرهای روز شبیه یک گلخانه‌ای بود که گل‌های آن سیاه و خاکستری بود و از بچه‌ها به طور کامل پذیرایی می‌کرد اما با این تفاوت که در سنگرهای نگهبانی پذیرایی با خمپاره بود.

وی می‌افزاید: به دلیل نفرات کم دو شیفت در شب نگهبانی می‌دادیم یک مرحله ابتدای شب و یک بار دیگر نیمه‌های شب، ۱۰۰ روز اول در منطقه جهنمی دشمن مقاومت کردیم، جهنمی به منظور حجم آتش دشمن، از این گروه ۱۰۰ نفره ما که از مرزها دفاع می‌کرد نصف کمتر آن برگشت و اما شهید حسین که بنده توفیق هم سنگری با او را نداشتم و فقط هم دوره بودیم و همکلاس دوران راهنمایی در مدرسه جمال‌الدین اسد آبادی در اولین سفر جهادی خود به شهادت رسید که این نشان از برگزیده بودن و پاکی آنها است.

نامش را حسین بگذار

مادر شهید که دیگر توان ایستادن را ندارد دقیقاً مثل روز شهادت حسین با کمری خم و صدایی کوبنده برای بازگو کردن مجاهدت پسرش به سمت جایگاه قدم‌های آهسته برمی‌دارد اما چیزی از داغ حسین کم نشده است راوی امروز روایتگری از او درباره نام حسین که بر فرزندش نهاد می‌پرسد و این مادر شهید با بغض می‌گوید: حسین را هفت ماهه باردار بودم که شبی سیدی بلند بالا و نورانی به خوابم آمد و از من پرسید بچه‌ای که در شکم داری نامش چیست؟ و من که آن زمان جنسیت بچه قابل تشخیص نبود را برایش توضیح دادم و گفتم نمی‌دانم، بعد رو به من کرد و گفت فرزند شما پسر به دنیا می‌آید و نام او را حسین بگذارید این را گفت و دیگر در خواب شاهد آن چهره نورانی زیبا نبودم و از خواب پریدم.

حاجیه خانم شهسواری با بیان اینکه صبح فردا ماجرای خواب را با پدر حسین در میان گذاشتم و همسرم به من گفت خواب را با کسی در میان نگذار تا روز تولد بچه، اگر خدا به ما فرزند پسر هدیه داد ما نامش را طبق خوابی که دیده‌ای حسین می‌گذاریم، ابراز کرد: دقیقاً خوابم تعبیر شد، این شد که نامش را حسین گذاشتیم. در همین ایام و در دوران جبهه و جنگ بود، ساعت دو نیمه شب که همگی خواب بودند متوجه صدای گریه‌ای شدم داخل اتاق رفتم دیدم حسین در حال خواندن نماز شب است و بلند گریه می‌کند بالاسر حسین ایستادم تا نمازش را سلام داد، رو به من گفت مامان دیشب خواب دیدم هشت شهید را در گلزار شهرک امام تشییع می‌کنند اما محل تشییع باغ سرسبز بزرگ و زیبایی بود و به محض ورود من شهدا خطاب به من گفتند حسین چرا ایستادی تو باید شهید شوی بیا همراه ما، من همانطور که ناراحت ایستاده بودم گفتم مادرم به من اجازه نمی‌دهد بعد این جمله شهدا گفتن مادرت راضی می‌شود بیا داخل تا برویم.

روایت شهادت حسین شهسوار/ وعده 45 روزه به مادر محقق شدشهید شهسوار نفر اول از سمت چپ عکس متعلق به سال ۶۳ است

حسین خانه‌اش را نشانم داد

مادر شهید شهسواری با بیان اینکه اما من بعد از شنیدن خواب حسین با لحن خنده با او شوخی کردم و گفتم محال است بگذارم بروی جبهه و از ما دور بشوی، حسین ناراحت شد و گفت مامان اگر نگذاری بروم سر پل صراط پیش حضرت زهرا (س) سر راهت را می‌گیرم، افزود: صبح زود صحبت بین خودم و حسین را برای پدر حسین بازگو کردم و آوردمش سپاه اسم نوشت و به جبهه اعزام شد و دقیقاً سر ۴۵ روز جنازه‌اش را برایم آوردند.

وی می‌گوید: سالگرد چهار سالگی شهادت حسین من مثل روزهای اول بی تاب بودم و ذره‌ای قلبم از نبودن جگر گوشه‌ام آرام نشده بود، مقدمات سالگرد حسینم را آماده کردم تا صبح فردا مراسم برگزار شود، شب خوابم برد و در خواب حسین را دیدم که گفت آمدم بهت کمک کنم، گفتم مامان جان کاری نیست همه کارها انجام شده و فقط منتظر فردا هستم تا برگزاری مراسم سالگرد تو گفت پس همراه من بیا تا خانه‌ام را نشان بدهم با موتور رفتیم گلزار شهدا، سر مزار حسین که رسیدیم کلیدی از جیبش درآورد و در قبر را باز کرد و با هم وارد قبر شدیم، حسین گفت مامان جان این خانه من تو چرا با داشتن چنین خانه‌ای و چنین جایگاهی باز برای من بیتابی می‌کنی؟ من که حیرت زده از خانه ابدی حسین بودم که همچون باغی پر گل و سرسبز بود گفتم حسین جان می‌شود من را هم پیش خودت نگه داری؟ گفت نه هنوز برای آمدن شما خیلی زود است و فقط تو را آوردم تا دیگر بیتابی نکنی و خیالت از بابت من راحت باشد و گفت مرخصی من تمام شده و باید زود تر تو را برسانم خانه و خودم برگردم. از آن شب به بعد من دیگر بیتابی نکردم اما همیشه به یادش هستم. آخرین بار هم نوه‌ام قبل از فوت پدر حسین خواب حسین شهیدم را دید که گفت هفت شب دیگر پدربزرگ مهمان شما نیست و دقیقاً بعد هفت شب پدر حسین به رحمت خدا رفت.

عزم اراده برای پیوند انقلاب به ظهور

سردار بابایی فرمانده اسبق سپاه مازندران و از رزمندگان روزهای فخر و افتخار شهرستان شاهرود نیز دیگر راوی زندگی شهید شهسوار با بیان اینکه سنگرهای «ن» شکل عملیات بیت‌المقدس با ویژگی‌های خاص خود به گونه‌ای طراحی شده بود که اطرافش نیروهای عراقی کمین می‌کردند و باعث شده بود ما در عملیات رمضان با عدم فتح مواجه شویم و امام نقش حضرت امام (ره) در اینجا بسیار تأثیر گذار بود و به رزمنده‌ها روحیه می‌داد و می‌فرمود پیروزی از آن ماست، درست از که شیاطین در مقابله با ما آمده‌اند اما یدالله فوق ایدیهم را فراموش نکنید و این انقلاب با همه موانع سنگرها و قله‌های جهان را فتح می‌کند.

سردار بابایی با بیان اینکه ما توان تولید هیچ گونه مهمات و اسلحه را نداشتیم و در گردانی که ۳۰۰ پاسدار بودیم کل مهمات ما ۱۰۰ تا تیر و فشنگ بود، تنها صلاح سنگینش یک آر پی جی بود که چهار موشک بیشتر نداشت اما وعده خدا این است که اگر صبر کنند فتح سرازیر و نازل می‌شود، ابراز داشت: جبهه‌ای‌ها معنی این صبر عاشقانه را می‌دانند صبری که اگر ما ۲۰ نفر بودیم توانایی غلبه به ۲۰۰ نفر را داشتیم و دقیقاً همین اتفاق هم افتاد و رزمندگان اسلام غلبه کردن به لشگریان صدام و اما این ایستادن با شکست ما در عملیات رمضان کم نشد و حتی در عملیات‌های بعدی با اینکه مردم با پیکرهای شهدا در سپاه مواجه می‌شدند تعداد داوطلبان اعزامی ما به جبهه‌ها بیشتر و بیشتر شد.

وی می‌افزاید: این شهادت‌ها باعث ترس و یاس و خستگی جوانان ولایت مدار و دوست دار خمینی کبیر نمی‌شد و امروز نتیجه این ایستادن‌ها هزاران کیلومتر آن طرف تر ارتش جهانی حضرت مهدی (عج) توسط لشگر فاطمیون افغانستان، حیدریون عراق، پاکستانی‌ها، سوری‌ها، ایرانی‌ها، لبنانی‌ها، یمنی‌ها و.... تشکیل شد و این شد مقدمه‌ای بر ظهور است.

کد خبر 5194363

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه سمنان

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


فیلم| رقص و آواز دختران در تلویزیون؛ صدا و سیما تابوشکنی کرد!