«کشتیگیری که چاق نمیشد»
نوشته: اریک امانوئل اشمیت
ترجمه: شهرزاد سلحشور
ناشر: قطره، چاپ اول 1398
60 صفحه، 18000 تومان
***
اریک امانوئل اشمیت، نویسنده بلژیکیتبار زادهی فرانسه، متولد 1960، بیشتر به سبب نمایشنامههایش در دنیای ادبیات شناخته شده است. نمایشنامههای «مهمانسرای دو دنیا»، «خردهجنایتهای زناشویی» و «عشقلرزه» از برجستهترین آثار او به شمار میآیند که به بیش از پنجاه زبان ترجمه شده و به روی صحنه رفتهاند. او عمدتاً بر جنبههای گروتسک زندگی در دنیای مدرن و نقاط مغفول در روابط انسانی متمرکز میشود. شخصیتهای او طیف وسیعی از جامعه را دربرمیگیرند و از دانشمندانی چون فروید، تا مهاجرانی مهجور در گوشهای دورافتاده از دنیا را شامل میشوند. در دل درامی که او پیش چشم مخاطب به تصویر میکشد، از فجایعی سخن به میان میآید که آدمها با اینکه در بطنشان قرار گرفتهاند با غفلت و اهمال از کنارشان میگذرند. اشمیت در میانهی راه روایت خویش، چه در نمایشنامه و چه در داستان، نقطهی توقف و تأملی در برابر انسانهای شتابزدهی امروزی میگذارد تا به آنچه سردرگمیشان را رقم زده با دقت و عمق بیشتری بنگرند.
اشمیت در میان آثار روایی غیرنمایشیاش، مجموعهای از روایتها با نام «گردونهی نادیدنیها» دارد که به تجارب ناب آدمهایی اشاره میکند که ممکن است در زندگی روزمره کمتر متوجه ایدهآلها و آرزوهایشان شده باشیم. سرگذشت این شخصیتها عموماً آکنده از اتفاقاتی غیرمنتظره و رفتارهایی نامتعارف است که اغلب قضاوتهای متناقضی را در میان آدمهای مختلف برمیانگیزند. این افراد همچون اشباح با ردپایی محو در شهر گام برمیدارند و بود و نبودشان آنقدر ناچیز شمرده میشود که معمولاً کسی متوجه حضورشان نیست. شخصیت محوری داستان «کشتیگیری که چاق نمیشد» واجد همین ویژگی است.
پسر نوجوان دستفروشی به نام «جون» که اشیاء کهنه و بهدردنخوری میفروشد، مورد توجه پیرمردی که شومینتسو خوانده میشود، قرار میگیرد. پیرمرد لحنی کنایهآمیز در صحبت با او دارد. طعنهی هرروزهی شومینتسو که جون را علیرغم لاغری مفرطش، «چاق» خطاب میکند، حساسیت او را برمیانگیزد. قامت استخوانی پسر که سعی دارد از انظار مخفیاش کند با این تمسخر پیرمرد به چشم میآید و همین نکته او را خشمگین میکند. طی بحثوجدلهایی پرماجرا که منجر به از دست رفتن دارایی ناچیز جون و مصادرهی آن به دست پلیس میشود، شومینستو موفق میشود پسرک را به ورزشی تشویق کند که خلاف وضعیت جسمانی و روحیات اوست. وضعیت به نظر جون مسخره میآید. او نمیتواند آنگونه که شومینتسو توصیه میکند یک کشتیگیرِ سومو شود. برای رسیدن به چنین موقعیتی باید مدتها حجم بالایی از غذا را به بدناش برساند. کاری که از او ساخته نیست. نه از نظر مالی تواناش را دارد و نه در بدناش چنین کفایتی میبیند. بنابراین با تهدید و تطمیع شومینتسو از پا نمینشیند و در برابرش مقاومت میکند. اما وقتی به جایی میرسد که آه در بساط ندارد و باید برای معاشاش چارهای اساسی بیاندیشد، پیشنهاد پیرمرد را برای امتحان کردن کشتی سومو میپذیرد و به این میدان نبرد دشوار و نفسگیر پا میگذارد.
آنچه بیش از همه مورد مناقشهی آدمهای این داستان قرار میگیرد، «چاقی» به عنوان یک مفهوم است. شومینتسو اولینبار با اشاره به زانوهای پهن پسرک به او دربارهی پتانسیل چاقی که در اوست میگوید. چاقی از نظر او لزوما به معنای انباشت چربی در بدن نیست. اگرچه به ظاهر آنچه مبنای قضاوت او قرار گرفته بدن تنومند کشتیگیرهای سومو است، اما پیرمرد بهتدریج در ذهن پسر جا میاندازد که چاقی معنایی فراتر از اینها دارد و فقط به وزن مربوط نمیشود. پسر خیلی دیر متوجه منظور شومینتسو میشود، زیرا چاقی با اندامی سنگین داشتن در ذهن او نهادینه شده است و بیرون آمدن از چنین قالبی برای او بسیار دشوار به نظر میآید.
داستان در توکیو اتفاق میافتد. جایی که پسرک نوجوان به وفور مسابقات سومو را میبیند و از ابعاد مختلف میتواند تفسیرشان کند. جدای از این مسأله، شکل تفسیری که فرهنگ خاص ژاپنی دربارهی بیخانمانی، نوجوانی، مشاغل کاذب، دروغگویی و رفاقت دارد نیز به رخ کشیده میشود. رفتار پسرک طوری است که تشخیص اینکه ژاپنی است یا متعلق به جایی دیگر، راحت نیست. تنها از لابهلای بحثهایی که میان او و همانندان بیخانماناش و پلیس درمیگیرد، به هویت سوئدی او میتوان پی برد. اما اشمیت همواره سعی در پوشاندن این ملیت دارد تا وضعیت او را به تمامی انسانها تعمیم دهد. بنابراین همچون لوکیشنهای نمایشنامههایش که میتوانند هر نقطهای از جهان باشند، مکانی که شخصیت کلیدی او در این داستان دارد، قابل تبدیل به هرجای دیگر دنیاست.
برخلاف تصوری که پسرک دربارهی سوموییها دارد، آنها بسیار تیز و چالاک در میدان حاضر میشوند. امتیاز مهمی که این کشتیگیرها دارند تمرکز بالایی است که معمولا کمتر مورد توجه تماشاچیان قرار میگیرد. آنها فقط مقهور جسم قدرتمند و غولپیکر این کشتیگیرها میشوند و فراموش میکنند که مبارزهی آنها جنبههای مختلفی دارد که تنها بخشی از آن قدرت فیزیکی است. جون طی تماشای مداوم رقابتهای سومو و در سایهی راهنماییهای پیرمرد به این نکته پی میبرد. او درمییابد که چاقی لزوما به معنای سنگینی وزن و ستبری بدن نیست، بلکه چاقی بیشتر به مفهوم ورزیدگی و ایجاد تعامل میان جسم و حرکت است. او در جایی از داستان حتی بر این مفهوم، نام «پیروزی» میگذارد. چاقی از آن گونهای که یک کشتیگیر سومویی تجربه میکند میتواند فرآیند کسب توازن میان بدن و ذهن باشد. اینکه آیا جون طی وقایع پرالتهاب و سرشار از فرازوفرودی که برای چاقی طی میکند به تعاریفی تازه از خود میتواند برسد و آیا او قدرت رسیدن به جایگاه یک سومویی را دارد، پرسشهایی اساسی است که این کتاب مطرح میکند و مخاطب را برای یافتن پاسخاش به چالشی پرکشش فرامیخواند: «این دقیقاً همان کشفی بود که مرا به هم میریخت. بهتدریج که هر کشتیگیر سعی میکرد حریفش را از دایرهی بازی بیرون کند، من هم با قضاوتهای عجولانهای دستوپنجه نرم میکردم و آنها را یکی پس از دیگری بیرون میانداختم. نمیتوانستم کسانی را که زندگیشان را صرف مبارزه میکردند تحقیر کنم. همانهایی که از جسمشان برای این منظور مراقبت میکردند و ثابت میکردند که هوشیاری ذهنی و قدرت جسمیشان به یک اندازه است. وزنشان باعث برتریشان نمیشد.»