محمود استاد محمد پس از نوشتن نمایش‌نامه‌های متعدد، در سال ۱۳۶۴ به کانادا مهاجرت کرد. وی در سال ۱۳۷۷ دوباره به ایران بازگشت و فعالیت هنری خود را از سر گرفت تا اینکه به بیماری سرطان کبد مبتلا شد و تحت مداوا قرار گرفت؛ اما به گفته دخترش مانا استادمحمد داروهای او را به ناگزیر و به دلیل گرانی بر اثر نوسانات قیمت ارز قطع کردند و معالجه نیمه‌کاره ماند. وی سرانجام سوم مرداد ۱۳۹۲ در بیمارستان جم درگذشت. خود در آخرین یادداشت‌هایش برای دخترش این‌طور نوشته است: «بی‌آنکه بدانم یا بخواهم وارد این بازی شده‌ام. دست و پا زدن برای تداوم زنده ماندن. چقدر راحت‌اند این گورخرها و گوزن‌ها و آهوها. مرگ کجاست؟ در لحظه‌ای که تمساح دهانش را باز می‌کند و دندان‌هایش را در گردن و خرخره بچه گورخر، فرو می‌برد. تمام شد. در چند ثانیه اتفاق، از آغاز به پایان رسید. گورخر به مرگ، بیش از چند ثانیه فرصت قدرت‌نمایی نمی‌دهد. خلاصه‌اش می‌کند. حقیر و زودگذر. حتی آنی. بیش از این به رسمیت‌اش نمی‌شناسد ولی من یک سال است که با مرگ چشم در چشم شده‌ام در حد حریفِ پیروز، حریفِ برنده، به مرگ رسمیت داده‌ام و با او سرشاخ شده‌ام. چرا؟ مرگ، حریف نیست، از من بیرون نیست، در تقابل نیست. جزئی از خود من است، تداوم زندگی است. مثل کودکی، مثل جوانی، مثل میان‌سالی، مرگ هم مرحله‌ای است از جمله آن مراحل، مرحله پایانی. جمله هم یک نقطه پایان دارد. نقطه را باید گذاشت. جمله را باید تمام کرد.»

این مطلب برایم مفید است
بلی
0 نفر این پست را پسندیده اند