باران که شدی...


باران که شدی...

کرمان- ایرنا- کمتر کسی از بچه‌های یتیم، نابینا، ناشنوا و حتی سالمندان شهر است که «علی آقا» را نشناسد. تابستان که می‌شد آخر هفته‌ها باغش را در نزدیکی شهر کرمان مثل دسته گل تمیز می‌کرد و مهمانی بزرگ را تدارک می‌دید.

استخر وسط باغ پر از آب بود، تمییز و زلال؛ قسمتی سایه‌بان زده و میز و صندلی چیده شده، حتی یک سکو یا سن هم برای اجرا مهیا بود.
گوشه حیاط غرفه ای برای چای زغالی، شربت، آب و گوشه دیگر بساط ناهار در آشپرخانه تدارک دیده شده بود.
گروه های موسیقی، مجری و خواننده های زیادی را هم دعوت می کرد تا بچه هایی که یک روز آن هم با زحمت و اصرار از خوابگاه بیرون می آمدند روز خوشی را سپری کنند.
البته تابستان ها و زمستان ها برنامه های خاص خودش را داشت، زمستان ها بساط آتش به راه بود و چای داغ و ناهار گرم و البته تابستان ها بستنی و هندوانه و شربت.
همه چیز مرتب و سرجای خودش بود اما همین که اولین اتوبوس بچه های یتیم و مددجو جلو در خانه نگه می داشت و بچه ها پیاده می شدند کار تمام می شد و باغ را روی سرشان می گذاشتند.
تابستان ها استخر پر از آب و چند تیوپ و زیپ لاین آماده بود، قسمتی را شن ریخته بود تا فوتبال ساحلی بازی کنند، گاهی یک اسب از دوستانش قرض می گرفت تا بچه ها نفری یک دور روی اسب بنشینند و عکس یادگاری بگیرند؛ اسب ها هم آن روز انگار حال و هوای دیگری داشتند، وقتی به بچه های یتیم سواری می دادند. انگار در پوست خودشان نمی گنجیدند؛ شاید هم داشتند پرواز می کردند.

یکی از دوستانش که عکاس بود را صدا می کرد تا برای بچه ها عکس یادگاری بگیرد و بعد آنها را چاپ می کرد و بهشان هدیه می داد؛ خاطره ای این روز به یاد ماندنی را برای همیشه برای بچه ها ثبت می کرد.
بچه ها بی وقفه بازی می کردند، می خواندند، شادی می کردند، بالا و پایین می پریدند و هر کاری که می کردند علی آقا و خانواده اش با آن لبخند همیشگی شان آنان را نگاه می کردند و مدام در حال پذیرایی بودند.
حتی یکبار یکی از بچه ها پایش خراش کوچکی برداشت، از دور علی آقا را دیدم که جلو کودک زانو زد و چسب را روی پایش گذاشت، با مهربانی نوازشش کرد و گفت تو دیگر مرد شده ای برو و به بازی ات ادامه بده.
پدرم از دوستان علی آقا بود که در این روزها برای کمک و چای ریختن به آنجا می رفت؛ من هم همراه پدر می رفتم؛ گاهی که دیر می رسیدیم علی آقا خودش قوری به دست چای می ریخت و برای مهمان ها می برد.
موسیقی و مجری برنامه هم همیشه به راه بود و وقتی مسابقه برگزار می کردند علی آقا تقریبا برای همه بچه ها هدیه خریده بود و حین برنامه بچه ها جایزه هم می گرفتند.
علی آقا نمی گذاشت بچه ها کمبودی حس کنند، یادم می آید بارها برنامه را در روز پدر می گذاشت تا بچه ها آن روز آنقدر شاد باشند تا فراموش کنند که سایه پدر بالای سرشان نیست؛ واقعیت این بود که نه تنها آن روز و در آن جشن، بلکه همیشه علی آقا پدر مهربان همه آن بچه ها بود.
بعد از ناهار کم کم مربی ها دنبال بچه ها می افتادند تا آنان که در آب بازی خیس شده بودند را در آفتاب خشک کنند و برای رفتن آماده شوند، موقع رفتن باغ دیدن داشت، صندلی های پخش و پلا، باقیمانده غذاها و ظروف پلاستیکی در همه جا ریخته بود؛ شاخه های درختان شکسته اما دریغ از کوچکترین اخم و ناراحتی از این میزبان مهربان که همیشه آنان را با لبخند بدرقه می کرد.
در دو سالی که کرونا آمده اما برنامه ای اجرا نشد، گاهی بچه های نابینا یا دیگرانشان را در جاهای مختلف می دیدم که تا به من می رسیدند احوال علی آقا را می پرسیدند.
نابینایانی که مرا ندیده بودند اما صدایم را شنیده بودند و من گاهی تعجب می کردم چگونه مرا به یاد دارند هم از من احوال علی آقا را می پرسند، اینجاست که می بینیم مهربانی حد و مرز ندارد.
حکایت علی آقا همانند آنانی نبود که تنها وقتی کاری با کسی دارند محبت ساختگی و الکی شان گل می کند، علی آقا محبتش واقعی و همیشگی بود؛ هیچقوت نمی خواست و نخواست که حتی کسی از این کارش مطلع شود؛ سال های سال علاوه بر کودکان بی سرپرست و بد سرپرست، نابینا و ناشنوا همچنین مادربزرگ ها و پدر بزرگ های خانه سالمندان را هم پذیرا بود آن هم بی سروصدا و بدون آنکه دنبال معرفی یا سوءاستفاده از اقداماتش باشد.
علی آقا فقط میزبان کودکان یتیم و بدسرپرست نبود؛ در باغ علی آقا همیشه به روی دوستان، اقوام و آشنایان باز بود و همیشه دعوت بودند؛ علی آقا بارانی است که بر سر همه می بارد و وقتی می بارد دیگر نمی پرسید کدام خانه کیست؟

علی آقای شهر ما ۲ فرزند دارد و خودش هم کارش پیمانکاری و اجرای پروژه های عمرانی است؛ روزهای مهمانی بچه های یتیم همه اعضای ۴ نفری خانواده لباس های همرنگ می پوشیدند و بی وقفه کار می کردند.
گاهی پای صحبت های این زوج می نشستم که چقدر برای همین مهمانی باید مربی ها و مسئولان را راضی کنند، مجوز بگیرند و در پیچ و خم اداری به بن بست هم بخورند اما کم نمی آوردند؛ گاه می گفتند که به مسئولان حق می دهند چون مسئولیت بچه ها با آنان است و باید خیلی مراقب باشند و گاه هم که از نظر ما باید از کم کاری بعضی آقایان کم می آوردند، باز خسته نمی شدند و گلایه ای نداشتند.
خانم علی آقا هم در برخی خیریه ها که با بچه ها در ارتباط هستند، عضو است و برای داشتن جامعه ای بهتر تلاش می کند.
در این شهرعلی آقاها هنوز هستند؛ کسانی که خوشحال کردن دیگران خوشحالشان می کند و چه بی مزد و منت در این راه زندگیشان را هدایت می کنند و مهربانی شان را بی حد و مرز به همه ارزانی می دارند.

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه کرمان

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


دانلود اهنگ عزیز منی جون منی تو همه میدونن مال منی