امتزاج تکلیف‌محوری و مصلحت اندیشی/ آیت‌الله مهدوی کنی؛ از کمیته انقلاب تا دانشگاه امام صادق (ع)


امتزاج تکلیف‌محوری و مصلحت اندیشی/ آیت‌الله مهدوی کنی؛ از کمیته انقلاب تا دانشگاه امام صادق (ع)

فردای آن مناظره کذایی حاج‌آقا به احمدی‌نژاد گفتند: بد کردی ولی من مجبورم میان بد و بدتر از شما حمایت کنم چون موسوی را می‌شناسم و می‌دانم رفتارش با آقا چه رفتاری بوده است.

به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری تسنیم، مجله فرهنگ و علوم انسانی "عصر اندیشه" به سردبیری روح‌الامین سعیدی در بیستمین شماره خودش گفت‌وگوی مفصلی با حجت‌الاسلام دکتر سعید مهدوی، عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق (ع)، کرده است که متن کامل آن را در زیر می‌خوانیم:

*در شرایط کنونی به نظر می‌رسد ما در کشور به الگویی از اخلاق و رفتار سیاسی بین گروه‌هایی که در عرصه سیاست ایران نقش‌آفرین هستند، خیلی نیاز داریم. طبیعتاً بسیاری از افرادی که از ابتدای انقلاب در عرصه سیاست حضور داشتند، متفق‌القول هستند که مرحوم آیت‌الله مهدوی کنی الگوی بسیار قابل‌توجه و جامعی از انقلابی‌گری، سیاست و اخلاق بودند؛ یعنی هم حرکت ایشان مبتنی بر اصول انقلابی و پیروی از ولایت فقیه و هم رویکردشان معتدل و همواره مبتنی بر اخلاق سیاسی و سیاست اخلاقی بوده است.

لکن برخی معتقدند ایشان یک مشی اعتدالی داشتند و برای اثبات آن به نمونه‌هایی از سال‌های ابتدایی انقلاب مانند ماجرای اشغال سفارت یا نوع برخوردهایی که با بنی‌صدر داشتند، اشاره می‌کنند. در این خصوص حاج‌آقا در خاطرات‌شان هم گفته بودند برخی فکر می‌کردند من با بنی‌صدر خیلی دوست هستم در حالی که اصلاً این‌طور نبود و تنها نوع برخورد من با بنی‌صدر نسبت به بعضی دوستان فرق داشت. یا به دلیل مواضع آیت‌الله، همان اوائل برخی نیروهای تندرو ایشان را به یک نوع اسلام لیبرال متهم می‌کردند و در ماجرای جدایی مجمع از جامعه روحانیت هم به ایشان اتهام اسلام آمریکایی زدند که در مورد آن می‌گفتند من ریشم را در اسلام و برای انقلاب سفید کرده‌ام ولی حالا من را به اسلام آمریکایی متهم می‌کنند.

به نظر می‌رسد اگر مفهوم اعتدالی که در رفتار سیاسی ایشان بود از جانب کسانی که با ایشان محشور بودند، به درستی شناسایی و تبیین نشود ممکن برخی از آن سوءاستفاده کنند و این اتهام را مطرح نمایند که در حقیقت ایشان در مورد برخی موضوعات و گروه‌ها و جریان‌ها موضع خیلی مشخصی نداشتند و بین خطوط حرکت می‌کردند. به عبارتی برای برطرف شدن شبهه لازم است مفهوم اعتدال در سلوک سیاسی ایشان کاملاً مشخص شود. همچنین مستحضر هستید دولت کنونی هم خود را دولت اعتدال معرفی و سعی می‌کند با این وصف القا کند رویکرد میانه‌ای بین جناح‌ها دارد.

لذا تبیین مشی اعتدالی آیت‌الله مهدوی ‌ با توجه به اعتقادات بسیار راسخی که نسبت به اصول مُصَّرح اسلام، ولایت فقیه و مبانی انقلاب داشتند و هیچ‌وقت هم از آن کوتاه نیامدند،‌ می‌تواند برای وضعیت سیاسی امروز بسیار آموزنده باشد. برداشت شما از مفهوم اعتدال و مدارا در مشی سیاسی ایشان در عین حفظ اصول که گاهی ممکن است برای برخی پارادوکس هم ایجاد نماید، چیست؟ و این‌که چگونه می‌توان در عین حفظ اصول و تعلق به یک جریان سیاسی به نام جریان راست یا اصول‌گرا، اخلاق سیاسی را پاس داشت، معتدل بود و فراجناحی عمل کرد؟

امتزاج تکلیف‌محوری و مصلحت اندیشی/ آیت‌الله مهدوی کنی؛ از کمیته انقلاب تا دانشگاه امام صادق (ع)

ابتدا باید در مورد پیشینه مشی و رفتار اجتماعی ‌ سیاسی ایشان که محدود به دوره پس از انقلاب هم نیست و موضوعی است کاملاً ریشه‌دار بحث کنیم. در بررسی سوابق ایشان در سال‌های قبل از انقلاب مشاهده می‌کنیم ایشان یک چهره کاملاً مبارز و انقلابی بودند که همیشه سعی داشتند بر اساس اصول و چارچوب‌ها ازجمله احکام شرعی و اخلاق رفتار نمایند. حتی در یک درجه بالاتر یک روح جوان‌مردی و فتوت در زندگی و رفتار سیاسی ایشان وجود داشت. این ویژگی‌های رفتاری ایشان، همیشه همراه با هوش و عقل و درایت بود. بعضی اوقات افراد به دلیل نیافتن راه‌حل‌ یا نبود شجاعت در ابراز، رفتارهای احتیاط‌آمیز خود را به اعتدال و حفظ اصول تعبیر می‌کنند ولی در مورد حاج‌آقا این‌گونه نبود؛ ایشان توانایی ذهنی فوق‌العاده بالایی داشتند. همچنین واجد قدرت بسیاری برای خلق راه‌ها و روش‌های متعدد برای اقدام و شهامت در ابراز آن بودند لکن این توانایی باعث نمی‌شد از چارچوب باورها و اعتقادات خود بیرون بیایند.

رفتار حاج‌آقا کاملاً مبتنی بر تکلیف بود؛ یعنی آن دلیلی که موجب شده بود رفتاری همراه با عدالت و انصاف داشته باشند، عمق ایمان و شناخت ایشان بود. مسئله مهم برای ایشان حفظ تقوا و ایمانشان بود که برایشان از هر موضوع دیگری بیشتر اهمیت داشت. از این رو همیشه در رفتار، مسیری را انتخاب می‌کردند که در جمع‌بندی خودشان، آن را مبتنی بر یک عمل خداپسندانه می‌دیدند.

لذا هم ترس در بیان نداشتند و هم قاطعیت در رفتار داشتند. مخالفین که جای خود دارد ولی گاهی ایشان توسط دوستان هم محکوم می‌شدند و از رفتارهایشان سوء‌استفاده می‌کردند به این معنا که آن‌ها احساس می‌کردند حاج‌آقا مثلاً بنا ندارند به میدان آن‌ها بیایند یا نمی‌خواهند با مسئله‌ای برخورد کنند و میدان را ترک کرده‌اند. یا دوستانش احساس می‌کردند چه‌بسا بعضی از بیانات ایشان خارج از چارچوب محاسبات سیاسی و به ضرر است و یا به نوعی امتیاز دادن به مخالف است.

از این نوع صحبت‌ها زیاد شده است ولی حاج‌آقا هیچ ابایی از این حرف‌ها نداشتند و به تکلیف عمل می‌کرند. نکته مهم این است که در مسئله تکلیف، مصلحت را هم لحاظ می‌کرند. بسیارند افرادی که داعیه عمل به تکلیف دارند ولی مهم این است که در خیلی از مواضع، بحث رعایت مصلحت اهمیت ویژه‌ای در ادای تکلیف دارد.

فهم مصلحت، قدرت اجتهادیِ قوی‌ای می‌خواهد که حاج‌آقا این ویژگی را داشتند؛ یعنی مصلحت‌سنجی بر اساس شناخت واقع، عرف و فهم مردم و در چارچوب شرع. ایشان کراراً روی این نکته تأکید می‌کردند که شما بیانی داشته باشید که بدانید مخاطب از آن چه برداشتی می‌کند؟ در بسیاری از امور، نیت شما ملاک نیست. با همه تأکیدی که بر عرف و مصالح می‌ورزیدند، تکلیف‌محور بودند و این کمی به نظر متناقض می‌آمد لکن ایشان این ویژگی را در وجودشان داشتند و لذا شخصیت خیلی خاصی در ایشان شکل گرفته بود تا جایی‌که بسیاری از علما و بزرگانی که دقت نظر داشتند و به تکلیف عمل می‌کردند، اگر فرضاً همه حرف‌های ایشان را هم نمی‌خواستند بپذیرند، اما نظر ایشان را یکی از ادله تصمیماتشان قرار می‌دادند. یعنی یکی از شاخص‌ها و چراغ‌های راهشان، مواضع حاج‌آقا بود و مبتنی بر آن تصمیم می‌گرفتند.

من در موارد متعدد شاهد استعلام بزرگان در قم و تهران بودم که می‌خواستند بدانند دیدگاه حاج‌آقا در مورد یک مسئله خاص چیست. چون به تقید، تقوا، فهم، قدرت هوش و عقل، حافظه، مصلحت‌سنجی و عنایتی که خدا
به حاج‌آقا داشته، باور داشتند.

نقد‌ها و حملات، او را از راه خود باز نمی‌داشت. بسیاری اوقات افرادی که منتقد بودند، بعدها تصدیق می‌کردند که بیانات و انتخاب‌های مرحوم ابوی درست بوده است. از این رو به تدریج در طول مسیرِ حرکت‌هایی که به خصوص بعد از انقلاب داشتند، ایشان به‌عنوان یک شخصیت محبوب و مورد علاقه و به‌عنوان کسی که آن‌چه می‌گوید هم از روی انجام وظیفه و هم از روی مصلحت است، چه در میان موافقین و چه مخالفین شناخته شدند.

موضوعی که حاج‌آقا همیشه در درس اخلاق هم آن را مطرح می‌کردند این بود که منظور از اعتدال، میانه‌روی نیست و می‌گفتند "من این اخلاق ارسطویی را قبول ندارم و معنای آن‌چه در روایات ما تحت عنوان "طریق الوسطی هی الجاده" تعبیر می‌شود، وسط بودن، کمی از این و کمی از آن یا میانه را گرفتن نیست. مقصود این است که در هر موضوعی حق مطلب را پیدا کنید و آن را ادا کنید. بعضی اوقات این حق ادا کردن، یعنی گذشتن و بازگشتن از همه آن چیزی که در گذشته گفته‌اید".

نکته‌ای که گاهی حاج‌آقا در درس اخلاق به‌عنوان یکی از اصول مطرح می‌کردند و خیلی اثر داشت این بود که برای حقِ کوچک خودتان حق بزرگتری را زیر پا نگذارید. می‌گفتند "خیلی اوقات ظاهر قضیه روشن است و ما می‌فهمیم چیزی باطل است، پس نباید برویم از آن حمایت کنیم و دلمان هم نمی‌خواهد از آن حمایت کنیم ولی گاهی برای ما در مسیر خلطی اتفاق می‌افتد؛ حقی را می‌بینیم و می‌خواهیم از آن دفاع کنیم ولی نمی‌دانیم در دفاع خودمان داریم حق بزرگتری را زیر پا می‌گذاریم" چون عالَم، عالَمِ تزاحم است.

در حوادث انقلاب و بحث‌هایی که به خصوص در برخوردهای یک عده با رهبریِ امام (ره) و رهبریِ مقام معظم رهبری (مدظله) اتفاق افتاد، حاج‌آقا همیشه به آن‌ها می‌گفتند "شما به خاطر فروع و چند حق کوچکی که بعضاً آن‌ها را هم درست فهمیده‌اید و مهم هم هستند، اصل و یک حق بزرگتر را در تاریخ و این مملکت زیر پا می‌گذارید و مصالح بزرگی را به خاطر یک چیز کوچک نابود می‌کنید" لذا در مسیر این‌گونه حرکت می‌کردند و در موضوعات شخصی و بسیاری از موضوعاتی که کاملاً احساس می‌کردند حق به جانب ایشان است و به آن اطمینان داشتند، مسئله انقلاب، رهبری، وحدت، ایجاد پیوند و عدم شکاف میان مردم را بسیار مهم‌تر می‌دانستند و می‌گفتند "به خاطر این مصالح، مثل منی باید از حقوقش چشم‌پوشی کند" و مطلب را رها می‌کردند.

در چنین شرایطی افراد فکر می‌کردند هیچ آدم سیاست‌مداری این کار را انجام نمی‌دهد و علیه خودش رفتاری نمی‌کند و انتظار داشتند حاج‌آقا حرفی بزنند یا داد و بیدادی کنند ولی ایشان سکوت می‌کردند و یا حتی دیگران را توجیه می‌کردند. برعکسِ این حالت هم بعضی اوقات افراد احساس می‌کردند فردی یک جایی حرفی زده است و باید سکوتی اتفاق بیافتد ولی ایشان جایی که بحث اسلام، ولایت، اهل بیت (ع) و اصول در کار بود و مسئله به اساس اسلام، شیعه و تفکرش مربوط می‌شد، هیچ‌کدام از این ملاحظات سیاسی و مصلحت‌اندیشی‌هایی را که عده‌ای به خاطر آن سکوت می‌کردند، قبول نداشتند و یک‌تنه به میدان می‌رفتند. همین یک‌تنه به میدان رفتنِ حاج‌آقا به اعتراف دوستانش خیلی برای ایشان هزینه داشت اما تا جایی که احساس می‌کردند تکلیف است، پیش می‌رفتند.

یکی از ویژگی‌های دیگر ایشان این بود که نمی‌گفتند چون من حرفی را زده‌ام، پس باید تا ته خط هم بروم و همه جا داد و بیداد کنم. موضوع ایشان ادای تکلیف بود که وقتی ادا می‌شد، یعنی مسئله و هدفش که تأمین می‌شد و مطلب را می‌گفتند، دیگر اهل پافشاری و لجبازی نبودند. خیلی اوقات با همان آدمی که مطلبی را گفته بود و حاج‌آقا راجع به آن موضع گرفته بودند، طوری رفتار می‌کردند که مسئله حالت شخصی پیدا نکند. با او خوش و بش می‌کردند و می‌گفتند "مسئله من آن عقیده بود که ابراز کردم و گرنه من که با این آدم دعوا ندارم".

یکی از ویژگی‌های عقل و هوش حاج‌آقا این بود که موضوع را هیچ‌وقت شخصی نمی‌کردند و این را افراد، خوب می‌فهمیدند؛ چون وقتی برای امورات دیگری به ایشان مراجعه می‌کردند یا در فضایی ملاقاتی پیش می‌آمد، می‌دیدند حاج‌آقا آن نوع بیانش را در رفتار شخصی تبدیل به جنگ با افراد نمی‌کنند و تنها با عقیده‌ آن‌ها برخورد می‌کنند مگر این‌که خدای نکرده کسی جرثومه فساد باشد یا تداوم ارتباط با او تأیید آن کلام یا رفتار باطلش باشد وگرنه ایشان با بسیاری از افرادی که امید به اصلاحشان داشتند و به نظرشان خدماتی انجام داده‌اند و حالا یک اشتباهی هم در الفاظ آن افراد بوده ولی در کل در مسیر بودند و باید حفظ می‌شدند، خوش و بش و شوخی می‌کردند و گاهی برای آن‌ها کارهایی انجام می‌دادند تا معلوم شود مسئله شخصی نیست و این هوش و فراست و دیانت و اخلاق ایشان را نشان می‌دهد. به همین جهت حتی افرادی که حاج‌آقا با آن‌ها برخورد کرده بودند، به انصاف ایشان حکم می‌کردند. چون می‌دیدند موضوع ایشان شخصی و لجبازی با کسی نیست. جایی هم اگر احساس می‌کردند اشتباهی رخ داده است رسماً معذرت‌خواهی می‌کردند.

در بخشی از این معذرت‌خواهی‌ها واقعاً متن حرف ایشان اشکالی نداشت ولی احساس می‌کرند عرف از حرف ایشان معنای دیگری را برداشت کرده است. ایشان به همین دلیل می‌گفتند "یکی از دلایلی که من نماز جمعه نمی‌روم، این است که فضای آن غیر از درس و بحث و مصاحبه است و آدم گاهی در خطبه‌خوانی و بیان پشت سر هم، کلماتی را به کار می‌برد که مخاطب عام از آن معنایی را استنباط می‌کند که دلخواه آدم نیست". به‌عنوان نمونه حاج‌آقا یک بار در خطبه‌های نماز در موضوع نام‌گذاری به مردم پیشنهاد کردند برخی اسامی که رگ و ریشه ندارند و نه ایرانی هستند و نه دینی را به کار نبرند و چند مثال هم زدند. دفعه بعد گفتند "من قصد توهین به کسانی که این اسامی را دارند، نداشتم و فقط خواستم بگویم از این اسامی استفاده نکنید. بسیاری از افرادی که این اسامی را دارند آدم‌های خوبی هستند. من عذرخواهی می‌کنم از افرادی که به این اسم بوده‌اند و من آن را به کار برده‌ام" و تلاش کردند آن تداعیِ ایجاد شده را پاک کنند.

در مورد دیگر هم صدا و سیما را نقد کردند و گفتند "این چه سریالی است که در آن به جای ترویج یک زن عفیفه یک زن سلیطه را در تلویزیون تبلیغ و ترویج می‌کنید؟"

امتزاج تکلیف‌محوری و مصلحت اندیشی/ آیت‌الله مهدوی کنی؛ از کمیته انقلاب تا دانشگاه امام صادق (ع)

آن موقع سریال کم بود و این موضوعی که ایشان فرمودند دقیقاً منطبق شد بر آن فرد خاص که فکر می‌کنم خانم تانیا جوهری بود. لذا ایشان در دفعه بعد که خطبه خواندند، عذرخواهی کردند و گفتند "من آن خانم را به این وصف، متصف نکردم و فقط گفتم چرا سلیطه‌گری را در تلویزیون رواج می‌دهید" و به صورت رسمی از ایشان عذرخواهی کردند. این‌ها ویژگی‌هایی بود که باعث می‌شد افرادی که در موضوعات مختلف با حاج‌آقا مواجه می‌شدند، متوجه صداقت و اخلاص ایشان شوند.

*آیا این که از ایشان نقل است که مثلاً "من مرحوم بازرگان یا سحابی را آدم‌های بی‌دینی نمی‌دانم و حتی پشت سرشان نماز هم می‌خوانم و تنها با آن‌ها مشکل عقیده و اختلاف سلیقه داریم" هم در همین راستا معنا می‌شود؟

البته من هیچ‌جا در بیانات حاج‌آقا این‌که "من پشت سر این‌ها نماز می‌خوانم" را ندیدم و برعکس همیشه می‌گفتند "این‌ها پشت سر من نماز خواندند" و روی تقید آن‌ها به نماز خواندن تأکید می‌کردند. یکی از ویژگی‌های ایشان این بود که در زمانی که مسئولیت داشتند، در نقد بازرگان و امثالهم صحبت کرده بودند. مواضع و رفتارهای انقلابی مرحوم ابوی بعضاً موجب عصبانیت مرحوم بازرگان شده بود و او کراراً علیه کمیته‌های انقلاب حرف می‌زد و بودجه آن را تأمین نمی‌کرد. حاج‌آقا هم به ایشان می‌گفتند "چرا بودجه ما را نگه داشتی؟" کمیته می‌خواست کار کند ولی بازرگان به خاطر این‌که از بعضی رفتارهای کمیته خوشش نمی‌آمد، بودجه نمی‌‌داد.

آن موقع نیروی اصلی انقلاب، کمیته بود و حتی دولت هم خیلی اوقات از کمیته برای کارهایش کمک می‌گرفت. گرچه گاهی هم رفتارهای کمیته‌ها واقعاً تحت نظارت مرکزیت نبود. امکان داشت یکی در گوشه‌ای از کمیته رفتار ناپسندی هم انجام می‌داد ولی حاج‌آقا به بازرگان می‌گفتند "شما چرا به خاطر پاره‌ای مشکلات با مرکزیت و کل این مجموعه برخورد می‌کنید؟ اشتباهاتی وجود دارد، گزارش بدهید ما هم بررسی می‌کنیم". با همه این اوصاف و علی‌رغم صحبت‌هایی که مرحوم بازرگان علیه کمیته‌ها انجام داد و معلوم بود علیه حاج‌آقا است ولی وقتی عده‌ای به تندی علیه بازرگان صحبت می‌کردند، حاج‌آقا می‌گفتند "انصاف نیست که همه گذشته مرحوم بازرگان را نادیده بگیریم".

بعدها هم که بازرگان کناره‌گیری کرد، در روزنامه‌ها نامه‌نگاری می‌کرد، مطالبی را می‌گفت و مخالف با ادامه جنگ بود، عده‌ای به او حمله می‌کردند و نقدها هم علیه او به حق هم بود ولی حاج‌آقا می‌گفتند "به اندازه پیش بروید و نظر را حکوم کنید و نگویید این‌ها جاسوس هستند" ایشان حتی آن زمان در مورد بنی‌صدر می‌گفتند "من خیلی از اقدامات او ناراحتم و اعتقاد دارم خیلی عیب و ایراد دارد ولی آیا می‌توانید اثبات کنید جاسوس است؟ چیزی که نمی‌توانید اثبات کنید را ادعا نکنید".

این نوع تفکر حاج‌آقا بود که منحصر به گروه‌های سیاسی هم نبود و من برای شما یک نمونه از انجمن حجتیه هم ذکر کنم که حاج‌آقا در مورد آن‌ها می‌گفتند "من از جوانی با آن‌ها مخالف بودم و در مسجد خودم اجازه فعالیت به آن‌ها ندادم". ولی علی‌رغم بحث‌های متعددی که ایشان با مرحوم آقای حلبی و طرفداران او انجام داده بودند، اجازه توهین به ایشان را نمی‌دادند و می‌گفتند "ما بخشی از عقیده و رفتارشان را قبول نداریم ولی کارهای مثبتی دارند، خدماتی دارند، ایمان و اعتقاد دارند. نباید آدم هر چیزی را در مورد مخالفش بگوید". حتی وقتی مرحوم آقای حلبی از دنیا رفت، بعضی نمی‌گذاشتند طبق وصیتش در ابن‌بابویه دفن شود و حاج‌آقا تلاش کردند تقریباً نزدیک همان جایی که وصیت کرده بود، دفن شود.

این تقید حاج‌آقا بود که وقتی فردی را در موقعیتی می‌دیدند که خوبی‌هایی دارد و حالا نکات قابل تأملی هم دارد، می‌گفتند "در برخوردتان انصاف داشته باشید" در درس‌ اخلاق هم روی مسئله انصاف خیلی تأکید داشتند که انسان باید انصاف داشته باشد؛ یعنی هم در مورد خودش قضاوت درستی انجام دهد و هم در مورد مردم. از این رو در مورد مرحوم بازرگان، سحابی و بسیاری دیگر از آقایان که در نهضت آزادی بودند، می‌گفتند "من همراه این‌ها بودم و شاهد عبادت و تلاششان بودم" و به تلاش مرحوم بازرگان در ساختن مسجد در دانشگاه تهران در زمانی که هیچ‌کس جرأت نماز خواندن در دانشگاه را نداشت، اشاره می‌کردند و این‌که آقای بازرگان خیلی مقید بود نماز اول وقت را در مسجد پشت سر آقای طالقانی و بعد از زندان رفتنِ آقای طالقانی پشت سر حاج‌آقا بخواند.

همچنین می‌گفتند "ایشان به نماز شب مقید بود و در برخی سفرها می‌دیدم علی‌رغم حجم کار روزانه، ساعتی مانده به اذان صبح بلند می‌شود و قرآن و نماز شب می‌خواند. من عقایدش را قبول ندارم و اشکالاتی را که شهید مطهری به عقاید ایشان گرفته بود وارد می‌دانم" ولی با همه مشکلاتی که بازرگان داشت، شهید مطهری ایشان را برای نخست‌وزیری پیشنهاد داده بود چون قرار نبود روحانیت مسئولیتی برعهده بگیرد و در میان سیاسیون بهتر از ایشان سراغ نداشتند. می‌گفتند "ما دیدگاه‌ها و عقاید ایشان را نقد می‌کنیم" کمااین‌که بسیاری از کتاب‌های ایشان را نقد می‌کردند ولی مسئله سر این بود که ایشان یک شخصیت مذهبی داشت که انتقاداتی هم به آن وارد بود و در کل،‌ آن فرد انقلابی که امام (ره) می‌خواستند هم نبود. در حوزه‌هایی قابل نقد و در حوزه‌هایی قابل تأیید و تعریف بود.

*آیت‌الله در اوایل انقلاب از شخصیت‌هایی هستند که عهده‌دار مسئولیت‌های کلیدیِ بسیاری نظیر کمیته و وزارت کشور می‌شوند و توقع می‌رود در ادامه انقلاب خصوصاً در آن سال‌های سرنوشت‌ساز، ایشان را که شخصیت مدیری هستند، چه‌بسا حتی در قواره ریاست‌جمهوری ببینیم. ولی یک دفعه کنار می‌کشند و با هدف بسیار بزرگی تحت عنوان کادرسازی، تربیت نیرو و بحث علمی وارد دانشگاه امام صادق (ع) می‌شوند. به نظر شما آیا این تصمیمی بود که حاج‌آقا ذیل آن به این نتیجه رسیدند که در حال حاضر تکلیف من این است که کادر سازی کنم؟ یا یک سری ناملایماتی رخ داد و دل‌چرکینی‌های واقع شد که ایشان به نوعی از عرصه سیاست عملی بروند؟ آیا دانشگاه امام صادق (ع) علی‌رغم این‌که به اعتراف همگان کار بسیار عظیم و بابرکتی محسوب می‌شد، برای ایشان کنج عزلتی برای دور ماندن از عرصه سیاست عملی بود؟

اگر به خاطرات حاج‌آقا مراجعه کنیم، درمی‌یابیم که در مورد دانشگاه می‌گفتند "ما از قبل از انقلاب در فکر این کار بودیم و در جلساتی که با مرحوم شهید مطهری، بهشتی، باهنر و مفتح و دیگر بزرگان داشتیم، در این اندیشه بودیم که بعد از مدارس اسلامی باید دانشگاه اسلامی هم ایجاد کنیم. ایده آن زمان این بود که دانشگاه اسلامی چیزی شبیه مدارس اسلامی باشد که در آن تربیت اسلامی هم اتفاق بیافتد و بعضی مباحث اسلامی هم طرح شود. با این‌که ایده پخته‌نشده‌ای بود، ولی در ذهن ما این بود که ما هم نظیر مصر الازهر داشته باشیم. یعنی دانشگاهی که پایه‌اش دین باشد و در آن دروس فنی و مهندسی و دیگر هم تدریس شود".

لذا اصل این ایده در میان دوستان و هم‌فکران ایشان از جمله آیت‌الله امامی کاشانی، مرحوم آیت‌الله واعظ طبسی، مرحوم آیت‌الله موسوی اردبیلی و آیت‌الله مصباح ‌ که قبل از انقلاب هم مؤسسه "در راه حق" را دایر کردند ‌ مطرح بود و آقایان در این زمینه با هم گفتگو داشتند. در واقع مترصد فرصت بودند، ولی شاه اجازه نمی‌داد و مجوزهای لازم را صادر نمی‌کرد. افرادی مثل شهید بهشتی و شهید باهنر به‌عنوان کسانی که سابقه اداری و اجرایی داشتند اقدام هم کردند ولی با ممانعت دستگاه روبرو شدند.

در زندان آقایان فرصت کرده بودند بیش‌تر و مفصل‌تر صحبت کنند و مقدمات آن را از جهت نظری فراهم کنند. انقلاب که شد طبعاً شور و حرارت آن ادامه این بحث را به تعویق انداخت و فرصت راه‌اندازی دانشگاه فراهم نشد. ولی در اصلِ ایده جدی بودند تا جایی‌که شهید مطهری در ماه دوم بعد از انقلاب گفته بودند "اجازه بدهید من از شورای انقلاب کنار بروم، کارهای نصفه و نیمه‌ علمی دارم که به نظرم انجام آن‌ها الان برای انقلاب مفیدتر است". یعنی حتی کسانی مثل شهید مطهری به این فکر بودند که در اوج مسائل انقلاب، سراغ مسائل مبنایی مثل تولید نیرو و فکر برای انقلاب بروند. تفکر و سلیقه ابوی بسیار به ایده‌های شهید مطهری نزدیک بود و کراراً در بیاناتی که راجع به ایشان داشتند روی این قرابت تأکید می‌کردند.

حاج‌آقا ذوق تربیتیِ خیلی زیادی داشتند و به مسجد و مدرسه و طلبه و دانشجو خیلی عشق می‌ورزیدند. قبل از انقلاب ایشان برای پاسخ به سؤال یک دانشجو، یک ساعت و نیم روی پله‌های مسجد جلیلی می‌ایستادند و وقت زیادی برای این کار را صرف می‌کردند. در انقلاب، احساس تکلیف کردند و به عرصه سیاست رفتند و طبعاً وقتی فرصت ایجاد شد، طبیعی بود تمایل داشته باشند کاری را که قبلاً در مورد آن خیلی فکر کرده بودند و راجع به آن ایده داشتند راه‌اندازی کنند. انجام این کار مسیر خود را طی می‌کرد و این‌طور نبود که با این کار و کار تربیت طلاب در مدرسه مروی دیگر فرصتی برای فعالیت‌های سیاسی باقی نماند. شاهد این موضوع هم این بود که ایشان اغلب علی‌رغم عدم پذیرش مسئولیت، نزدیک نیمی از وقتشان را به کار سیاسی اختصاص می‌دادند و بسیار انسان پرکاری بودند؛ همه بولتن‌ها و نوشته‌های سیاسی را می‌خواندند. معمولاً هر روز یکی از بلندپایه‌ترین مقامات به ایشان گزارش‌ می‌داد و برخی هم برای مشورت می‌آمدند و این ماجرا تا رحلت حاج‌آقا ادامه داشت.

همیشه وضع همین بود و هیچ‌وقت از عالم سیاست دور نبودند. درست است که مسئولیت نپذیرفتند اما زعامت یک جناح در کشور را برعهده داشتند. همواره به‌روز بودند تا جایی‌که اکثر افرادی که خدمت ایشان می‌آمدند، خیلی اوقات از حجم اطلاعات و تحلیل‌های ایشان تعجب می‌کردند. لذا برای امور سیاسی وقت می‌گذاشتتد ولی پستی نمی‌پذیرفتند.

برای بعضی‌ها مایه تعجب بود که چرا ایشان در اواخر عمر به عرصه آمدند و مسئولیت خبرگان را پذیرفتند؟ این تعجب از دو جهت بود؛ یکی این‌که ایشان علاقه به نامزدی در انتخابات‌ها نداشتند و دیگری پذیرش ریاست خبرگان که این مسئله برای ایشان واقعاً از باب تکلیف بود. حاج‌آقا اگر احساس تکلیف می‌کردند به میدان می‌آمدند. هر وقت احساس می‌کردند لازم است کار خیری انجام دهند، تأمل نمی‌کردند. منظور، کار خیر مستقیم است یعنی حتی اگر می‌توانستند به کسی ده‌هزار تومان کمک کنند، این کار را انجام می‌دادند و برای مساعدت افراد به صورت رو در رو و روزانه وقت می‌گذاشتند. یعنی جدا از کار خیر غیرمستقیم و سازمان‌دهی‌شده، شخصاً به حرف‌ها گوش می‌دادند، برای مردم توصیه می‌نوشتند و پول می‌دادند گرچه در کارهای خیر سازمانی هم مؤسس بودند و حضور داشتند و (کمک‌ها و توصیه‌های ایشان در شکل‌گیری کمیته امداد نقش بزرگی داشت) شخصاً به این امور مقید بودند.

در زمان جنگ احساس کردند در مناطقی از جبهه که بمباران می‌شود، مردم از لحظه بمباران تا زمانی که اسکان پیدا می‌کنند، به خوبی پشتیبانی نمی‌شوند و نهایتاً آمبولانس مجروحانشان را انتقال می‌دهد. ولی بحث این بود آن فردی که خانه‌اش خراب می‌شود و در آن لحظه سرپناه و غذا و لباسی ندارد، چه کار کند؟ حاج‌آقا خدمت امام رفتند و این موضوع را گزارش دادند. امام فرمودند "شما مجموعه‌ای از دوستان را جمع کنید و به هر جایی که بمباران می‌شود کمک‌رسانی کنید". ایشان این کار را در سراسر مناطقِ زیر حملات هوایی ازجمله تهران و شهرهایی که هدف حملات موشکی بودند، انجام دادند و همه جا ستادهای اسکان و کمک‌رسانی درست کردند. ممکن است کسی بگوید اگر ایشان وقت اضافه داشتند می‌توانستند به کار علمی بیشتر بپردازند اما این موضوع برای ایشان مهم بود و اگر احساس می‌کردند کاری بر زمین می‌ماند و از عهده انجام آن برمی‌آیند، تردید نمی‌کردند. پس مهم، بحث احساس تکلیف است.

البته در مسئله نپذیرفتن مسئولیت‌های سیاسی، موضع و رفتار سیاسیِ دوستان و مخالفان هم به‌عنوان بخشی از دلیل مسئله‌ مؤثر بود. همچنین تأکید حضرت امام (ره) بر این‌که روحانیون پست‌ها را در اختیار نداشته باشند. گرچه امام بعد از قضیه دولت موقت و بنی‌صدر تا حدودی از این نظر برگشتند و اجازه حضور دادند ولی مجموعاً ایده امام این نبود که روحانیت وارد مناصب اجرایی شوند.

این نکته هم در مرحوم ابوی اثر داشت که تا ضرورتی نباشد، لزومی ندارد ایشان در موقعیت‌های اجرایی قرار بگیرند ولی ایشان از آغاز انقلاب مدت‌ها از طرف امام عضو شورای نگهبان بودند و اموری مثل این. لذا در صحنه حضور داشتند و فعال بودند و وقتی امام امر می‌فرمودند و یا احساس تکلیف می‌کردند، خودشان پیش‌قدم می‌شدند.

ولی مقاطعی هم هست که خود ایشان هم اشاره کردند بعضی بی‌مهری‌ها در فاصله‌گیری ایشان بی‌تأثیر نبود. در بحث کمیته‌ها بعضی‌ها با ایشان شوخی می‌کردند که شما می‌خواهید یک بازوی مسلح داشته باشید و ایشان هم به شوخی می‌گفتند "بله روحانیت یک بازوی مسلح می‌خواهد" اما واقعیت این است که احساس می‌کردند "ما در فضای سنگین ترور جامعه با یک عده جوان فداکار در میدان ایستاده‌ایم و کار می‌کنیم و خدمات ارائه می‌دهیم. با همین نیروهایی که حتی آموزش هم ندیده بودند و در طول انقلاب پخته شده بودند، منافقین را تقریباً نابود کردیم".

در موضوع جنگ در اوج فضای ناآرامی‌های داخلی که مسئله عدم تحویل تجهیزات و تسلیحات به بچه‌ها در خرمشهر و خطوط مقدم مطرح بود، من خودم شاهد بودم که بچه‌های کمیته از تهران کانتینر کانتینر اسلحه‌ها را جمع می‌کردند و به جبهه می‌فرستادند.

در لحظاتی که مراجع نظامی کمک نمی‌کردند، این بچه‌ها هرچه داشتند را ارسال می‌کردند و بعدها هم با تشکیل گردان و لشکر در جبهه خدمات شایانی انجام می‌دادند. در آن لحظات ابتدایی جنگ که اوضاع نابسامان بود هر کاری که از دستشان برمی‌آمد، انجام می‌دادند.

لذا حاج‌آقا می‌گفتند "در این قضیه انصاف رعایت نشد و گفتند این آقایان عرضه اداره کمیته را ندارند" ایشان خیلی از این قضاوت دل‌خور بودند. این شد که وقتی تنش میان دولت و کمیته‌ها بالا گرفت،‌ امام فرمودند مشکل چیست؟ ایشان گفتند "مشکلی نیست، شما امر کنید من استعفا می‌دهم و می‌نویسم با توجه به این‌که مصلحت این است که قوای انتظامی زیر نظر وزیر کشور باشد، کناره‌گیری می‌کنم". موضوعی که حاج‌آقا را ناراحت کرده بود، استعفا نبود بلکه می‌فرمودند "می‌گویند ما عرضه نداشتیم کمیته را اداره کنیم و این انصاف نبود چون ما زحمت زیادی کشیده بودیم و به جای تقدیر این‌گونه قضاوت کردند". مراسم تودیعی هم برگزار نشد و یک روز کیفشان را برداشتند و از آن‌جا بیرون آمدند.

*در جریان حوادث سال 88 برخی از گروه‌های جبهه انقلاب و اصول‌گراها انتقادات زیادی به ایشان داشتند که مثلاً چرا مواضع ایشان در مورد فتنه آن‌طور که ما می‌خواهیم انقلابی و آتشین نیست؟ به نظر شما آیا واقعاً در سال 88 و در گیر و دار بسیار ملتهب اوضاع، رفتار حاج‌آقا رفتار میانه‌ای بود؟ انتقادات مطرح‌شده توسط این طیف تا چه حد قابل قبول است؟

امروز که ماجرای طیف آقای احمدی‌نژاد تا حدودی روشن شده، پاسخ دادن ساده شده است. آن روزها گفتن حقایق سخت بود و حاج‌آقا نمی‌توانست خیلی از مسائل را بیان کند چون مصلحت نبود و کمتر کسی هم باور می‌کرد. اما امروز قضیه ساده شده است. امروز تشتِ آن‌هایی که این حرف‌ها را می‌زدند، از بام افتاده است. این مسئله دو سویه دارد. یک سوی آن موضع‌گیری مرحوم ابوی در مقابل فتنه و فتنه‌گران سال 88 است که ایشان هم در مجامع خصوصی مثل جلساتی که برای بررسی این مسئله میان نیروهای سیاسی تشکیل می‌شد و هم در مجامع عمومی به روشنی اعلام موضع کردند.

در پاسخ به کسانی که برای میانجی‌گری می‌آمدند و می‌خواستند مرحوم ابوی هم این نقش را ایفا کنند، ایشان با قاطعیت می‌گفتند "این آقایان مقام معظم رهبری را با آتشفشان خشم گروه‌هایی از مردم تهدید کرده‌اند و بعد هم با ادعای تقلب چارچوب‌های نظام را شکسته‌اند و مردم را دعوت به حضور در خیابان کرده‌اند؛ آن‌ها بیان ناصحانه آقا را نادیده گرفته‌اند. لذا اول باید از ایشان عذرخواهی کنند، به قانون گردن بگذارند تا بعد در مورد ادعایشان بررسی به عمل آید. بدانند عقده‌گشایی ایشان نسبت به جناح مقابل موجب سوءاستفاده دشمنان این نظام به ویژه آمریکا و اسرائیل است" اما سوی دیگر ماجرا که بیشتر مورد نظر شماست، طیف طرفداران آقای احمدی‌نژاد و مدعیانی هستند که صرفاً خود را انقلابی می‌دانند.

امروز دیگر وضعیت این حضرات اظهر من الشمس است. من با نیات آن‌ها کاری ندارم، شاید نیت این افراد واقعاً نیت خیر و خوبی بود و به نظرشان می‌آمد رفتارشان درست است ولی مسئله در امور اجتماعی، تنها نیت نیست و رخداد بیرونی هم مهم است. خلاصه کار این‌ها هم این شد که نهایتاً تیغشان مقام معظم رهبری را هم گرفت.

ادعای آغازین سال 88 دفاع از آقا و ولایت بود اما بعدها خودشان علیه رهبری تیغ کشیدند. پس الان توضیح، ساده است. حاج‌آقا این عاقبت را می‌دیدند و می‌گفتند "باید منتظر عواقب این نوع از رفتارها بود" چون ایشان تجربه این موضوع را از قبل داشتند و اشاره می‌کردند که خیلی از تندرو‌های قبلی امروز از اصل انقلابی بودنِ خود هم پشیمان شده‌اند (داستان بالاروندگان از دیوار سفارت) و می‌گفتند "ته خط این نوع رفتار عاقبت ندارد. پشت مقام معظم رهبری باشید و ببینید ایشان چه می‌گویند" نه این‌که خدای نکرده بخواهیم با حرف‌هایمان آقا را به جلو هل بدهیم. می‌گفتند "آقا در آن مقطع همگان را دعوت به گردن‌نهادن به قانون و اقدام در چارچوب نهادهای نظام کردند و این قاعده ماست. باید آن را بپذیریم و سعی کنیم بین مردم شکاف و دوگانگی ایجاد نشود".

حاج‌آقا مخالف این بودند که فردی به دیگران خس و خاشاک بگوید یا گوساله! نه شأن بزرگان بود که این کلمات را به کار ببرند و نه این بیانات سودی داشت. در تعابیری که در مورد مرحوم آقای هاشمی انجام می‌شد، ایشان می‌گفتند "ببینید آقا چه می‌گویند" همان ایام آقا فرموده بودند حریم ایشان حفظ شود، برخورد نشود، کسی توهین نکند و مسئولین دفتر و نیروی انتظامی را نسبت به این رفتارها منع کرده بودند. حاج‌آقا می‌گفتند "رفتار صحیح همین است. من سال‌ها مخالف بسیاری از دیدگاه‌های آقای هاشمی بودم و نقدهای زیادی به او وارد کرده‌ام آن هم در دوره‌ای که اقتدار داشت. من رفتارش را نقد می‌کردم و می‌گفتم اشتباه عمل می‌کنید" ولی آن نوع و شیوه برخورد چه قبل و چه بعد از انتخابات 88 مورد تأیید مرحوم ابوی نبود.

عکسی هم هست که در مرقد حضرت امام فردای مناظره کذایی انداخته شده که در آن احمدی‌نژاد کنار حاج‌آقاست و آقای هاشمی جلو می‌رود. همان‌جا حاج‌آقا به احمدی‌نژاد گفتند "بد کردی، رفتار درستی انجام ندادی ولی من مجبورم میان بد و بدتر از شما حمایت کنم. چون موسوی را می‌شناسم و می‌دانم رفتارش با آقا چه رفتاری بوده است و چه خواهد بود".

حاج‌آقا در عین این‌که در مورد میرحسین موسوی نگرانی جدی داشتند و افکار و سلیقه و عملکردش را قبول نداشتند، اما در بیان، فراتر از این نمی‌رفتند و صحبت‌هایی که انجام می‌شد در خصوص این‌که این‌ها وابسته هستند را قبول نداشت و می‌گفت "این حرف‌ها بدون سند است و دلیلی ندارد شما این نسبت‌ها را بدهید. من به هیچ وجه قبول ندارم آقای موسوی حتی برای یک روز رئیس‌جمهور مملکت شود. چون نگاه‌ها و دیدگاه‌های او را می‌شناسم" ولی در عین حال به آقای احمدی‌نژاد گفتند "تو بد عمل کردی و من حرف‌ها و شیوه برخوردت را قبول ندارم".

لذا در دوره دوم و حتی دوره اول ریاست جمهوری روابط حسنه‌ای با احمدی‌نژاد نداشتند و خیلی هم او را تحویل نمی‌گرفتند. اما از باب این‌که رئیس‌جمهور مملکت بود، مشابه رفتارشان با رئیس جمهورهای قبلی می‌گفتند "ما نباید رفتار نامناسبی انجام دهیم. مسئولان نباید بین هم رفتار نامناسب داشته باشند. من همین توصیه را به بنی‌صدر داشتم و در ماجرای دعوا با آقای رجایی به او می‌گفتم این آقا نخست‌وزیر است و تو نباید با او متکبرانه برخورد کنی. من کاری به اخلاق اسلامی ندارم. مطابق قانون هم او نخست‌وزیر مملکت است و ما باید رفتار مناسب با این جایگاه را رعایت کنیم تا سنگ روی سنگ بند شود". خود ایشان هم به این رفتار قائل بودند و می‌گفتند "من نقد دارم ولی در هر حالتی این آدم رئیس‌جمهور جمهوری اسلامی است" و شأن و جایگاه رئیس‌جمهور را رعایت می‌کردند و حتی با احمدی‌نژاد هم که روابط حسنه نبود ولی می‌گفتند فعلاً در این جایگاه است.

ولی در دور دوم فاصله خیلی زیاد شد و حاج‌آقا به دلیل نوع برخوردهایی که احمدی‌نژاد داشت با او همراهی نداشتند. در عین حال در مورد او شوخی می‌کردند و می‌گفتند "هر چه در این مملکت خراب می‌شود را به پای احمدی‌نژاد می‌گذارند. چرا خیلی از خرابی‌ها که ربطی به این رئیس‌جمهور ندارد را به او نسبت می‌دهند؟" حاج‌آقا این بیان دوسویه را همیشه داشتند؛ نه از آن طرف یک‌سره به کسی می‌تاختند و نه از این طرف یک‌سره از کسی دفاع می‌کردند که این ویژگی به مذاق خیلی‌ها خوش نمی‌آمد و می‌گفتند ایشان صریح نیست.

می‌فرمودند "این عدالت نیست. نه کسی را یکسره بستایید و به‌عنوان پدیده قرن معرفی کنید و نه از آن طرف دهان را باز کنید و هر عیبی در عالم هست را بدون دلیل به کسی نسبت دهید" اصلاً از این تعابیر خوششان نمی‌آمد که برای کسی حالتی از تقدس ایجاد کند و می‌فرمودند "علمای بزرگ ما، امام و مقام معظم رهبری اصلاً از این تعابیر و رفتار خوششان نمی‌آمد چه برسد که برای بقیه استفاده کنیم" لذا به دلیل این بیانات، دیگران رفتارش را صریح و موضعش را روشن نمی‌دانستند.

*در مورد دانشگاه امام صادق(ع) این اعتقاد وجود داشت که فردی مثل آقای مهدوی کنی با آن شأن انقلابی‌اش در دهه 60 و 70، اساتید سکولاری چون دکتر بشیریه، دکتر هوشنگ مهدوی یا کسان دیگر را در دانشگاه جذب کرده و به آن‌ها فرصت تدریس داده است ولی از ابتدای دهه هشتاد سیاست دانشگاه تغییر کرد و بسیاری از این اساتید کنار گذاشته شدند. بحث‌هایی که مطرح می‌شد و ما از اساتید خودمان هم می‌شنیدیم این بود که فشار بسیار زیادی در این زمینه از بیرون به حاج‌آقا وارد آمد. یعنی گفته می‌شد این موضوع با موافقت ایشان نبوده و فشار‌های بیرونی و برخی نمّامی‌ها که می‌گفتند آقای مهدوی در دانشگاه چنین اساتیدی دارند، باعث شد ایشان علی‌رغم میل باطنی، رویکرد خود را تغییر دهند. برخی از اساتید هم اعتقاد دارند از آن زمان دیگر سبک دانشگاه عوض شد و به سمت کانالیزه شدن و تعلق به یک گرایش خاص سیاسی رفت و به نوعی دیگر آن انفتاح دهه 60 و دهه 70 در دانشگاه از بین رفت. با این قرائت چقدر موافق هستید؟

حاج‌آقا در تحلیل‌ها و بیاناتشان با این نوع یکسویه‌نگری‌ها و تقلیل‌گرایی‌ها مخالف بودند؛ یعنی آن نوع نگاه‌هایی که یک عامل مؤثر در یک مسئله را به‌عنوان تنها عامل تلقی می‌کنند. معتقد بودند در تحلیل چراییِ یک مسئله باید جوانب متعدد آن را در نظر گرفت. نکته اول این‌که حاج‌آقا اعتقاد داشتند حالا که به دلایل عدیده تصمیم گرفته‌اند دانشگاه تأسیس کنند و قالب آن را هم پذیرفته‌اند، لاجرم باید استانداردهای موجود در این قالب را هم رعایت کنند. به هر حال اول انقلاب بود و اساتید علوم انسانی به طور معمول بازمانده‌هایی از زمان شاه بودند؛ یعنی آن‌هایی که موضوع محکومیت آن‌ها به سطح اعدام و فرار از کشور نرسید بود ولی اخراج شده و بعضاً هم در دانشگاه مانده بودند و خیلی هم بعد از انقلاب خوش‌نام نبودند. لذا ایشان برای گرفتن مجوز طبق قوانین باید سراغ این‌ها می‌رفتند.

تصویب قانون تأسیس دانشگاه‌های غیرانتفاعی مربوط به سال‌ها بعد است ولی سال 60 که حاج‌آقا برای گرفتن مجوز اقدام کردند، مقررات دانشگاه غیرانتفاعی و این تشکیلات و رویه‌ها وجود نداشت. برای اخذ مجوز رشته‌ها باید اعلام می‌شد اساتید چه کسانی هستند؟ لذا ایشان ناچار بودند با تعدادی از این اساتید برای گرفتن مجوزها در هر رشته و مقطعی مذاکره کنند. مگر اول انقلاب آن هم در علوم انسانی ما چند فرد انقلابی در رتبه استادی و دانشیاری داشتیم؟ لذا ایشان برای گرفتن مجوز‌ها مجبور بودند از بعضی از آن‌ها دعوت به کار کنند.

امتزاج تکلیف‌محوری و مصلحت اندیشی/ آیت‌الله مهدوی کنی؛ از کمیته انقلاب تا دانشگاه امام صادق (ع)

نکته دوم این است که ایشان واقعاً برای تدریس در این فضا این همه آدم نداشتند و می‌گفتند "ما یا می‌خواستیم ادای کاری را درآوریم یا می‌خواستیم واقعاً سواد و دانش را به دانشجو بدهیم. لذا ناچار بودیم. در آن سال‌ها ما برای مقاطع بالا دانشجو به خارج اعزام می‌کردیم و این کار که بهتر است از آن‌که من دانشجو به خارج بفرستم. این‌ها آدم‌هایی بودند که همین جا و تحت نظارت خودمان بودند. نزدیک 200 واحد از درس‌ها را خودمان ارائه می‌دادیم و 40 یا 50 واحد هم به این‌ها می‌دادیم. لذا من برای تدریس سراغ اساتید بنام و جاافتاده‌ای رفتم که در حد محکومیت هم نبودند. دیدگاه‌هایی داشتند که یا متمایل به غرب بودند یا در دوره شاه تحت حمایت‌ بودند اما در روزگاری که ما به حدی از کفایت رسیدیم که یا می‌توانستیم از آن‌ها به صورت حق‌التدریس استفاده کنیم یا جایگزین کنیم، کلاً سراغ جایگزینی رفتیم".

و به تدریج از آن طیفی که بعضی از آن‌ها خیلی بدنام بودند و دانشجویان و فارغ‌التحصیلان دوره شاه از آن‌ها به بدی یاد می‌کردند، کمتر استفاده شد. بعضی‌ها هم که نیروهای انقلاب و تحصیل‌کرده‌های بعد از انقلاب بودند ولی تفکرشان خیلی اسلام‌گرایانه نبود و غرب‌گرایانه بود، حاج آقا به ناچار در مقطعی از آن‌ها دعوت کردند و آن‌ها مدتی در دانشگاه تدریس داشتند اما بعد که فارغ‌التحصیلان دانشگاه برای تدریس به حد کفایت رسید، ایشان از این دسته دوم هم برای ادامه همکاری عذرخواهی کردند.

پس اساسِ مسئله، نیاز بود که اگر بخواهید با رعایت استانداردها یک دانشگاه برای انقلاب تأسیس کنید، چاره‌ای جز این نبود. این تجربه در مقام عمل هم نشان داد که رویه حاج‌آقا توانست به نتایج درخشانی برسد. تاریخ نشان داد ادعای بسیاری از آن‌هایی که تصمیم به تأسیس دانشگاه بدون رعایت ضوابط علمی گرفتند، به چه سرنوشتی انجامید. حاج‌آقا می‌گفتند ما مراقبت می‌کردیم و نظارت داشتیم و نتیجه چنین اقدامی هم این بود که روحیه انقلابی و نقد نظریه‌های سکولار در میان بیشتر دانشجویان ما بود ولی از سواد آن اساتید هم استفاده شد.

نکته مهم دیگر در به کارگیری بسیاری از این افراد این بود که تا وقتی که موضع خود را با بیان دیدگاه و نظراتشان اعلام می‌کردند، حاج‌آقا با آن‌ها خیلی مشکلی نداشتند اما کسانی که یا با ضدیت با انقلاب به تبلیغات می‌پرداختند و یا به حرکت‌های سازمان‌یافته بیرونی می‌پیوستند، دیگر ایشان تحمل نمی‌کردند و نمی‌گذاشتند دانشگاه تبدیل به پایگاهی برای این‌ها شود و تریبونی که از آن علیه انقلاب سخن بگویند.

در صورت وقوع مسائلی از این دست ایشان کراراً آن‌ها را می‌خواست و خودشان و بعضاً حاج‌آقای علم‌الهدی معاون آموزشی دانشگاه به آن‌ها تذکر می‌دادند که "آقا شما این‌جا تدریس می‌کنی و به اسم این‌جا پشتوانه‌ای پیدا کردی و حالا که گرد و غبار و التهاب اول انقلاب خوابیده و خیالت راحت شده، شروع کردی علیه همین انقلاب که فرصتی در اختیار تو قرار داده است، تبلیغ می‌کنی؟!" حاج‌آقا دیگر این مسئله را تحمل نمی‌کردند. بعضی از آقایان اقدامات سازمان‌یافته‌ای را شروع کردند و حاج‌آقا بدون این‌که خیلی علیه آن‌ها در دانشگاه سر و صدا ایجاد کند و حرفی بزند، در مقطعی که قراردادشان تمام می‌شد عذر آن‌ها را می‌خواستند.

حتی بخشی از نیروهای انقلابی هم به همین سرنوشت دچار شدند.

اولین جایی که آقای کدیور شروع به تدریس کرد، همین دانشگاه امام صادق(ع) بود و به دلیل سوابقی که داشت و مقالاتی که در باب ولایت فقیه نوشته بود، حاج‌آقا از ایشان دعوت کرده بود ولایت فقیه تدریس کند. اوایل که تدریس می‌کرد، نشان می‌داد انصافاً مطالعه کرده بود و در آن مقطع ما کمتر آدمی مثل او داشتیم که در این زمینه مطالعه کرده باشد اما آرام‌آرام موضوع تدریس ولایت فقیه به نقد ولایت فقیه انجامید تا جایی که حاج‌آقا ایشان را خواستند و به او گفتند "شهید مطهری می‌گفت من اگر بخواهم در دانشکده الهیات مارکسیسم درس بدهم، یک مارکسیست باسوادِ دو آتشه را می‌آورم که اگر قرار است حرف مارکس را بگوید با صداقت و امانت و دقت بگوید. اگر قرار است نقد بگویم که خودم بلدم" شما اگر عقیده امام را هم قبول نداشته باشی ولی به‌عنوان مدرسِ عقیده امام دعوت شده‌ای اما شما نقد می‌گویی. اول مبنا را بگو، بعد در نقد آن دو جمله هم از دیدگاه‌های خودت بگو. اما این درست نیست که شما بنای درس را گذاشته‌ای بر رد و نقد" چندین بار به ایشان تذکر دادند ولی آقای کدیور گوش نکردند و حاج‌آقا فرمودند "عذرش را بخواهید". نیرو‌هایی از این دست در دانشگاه کم نداشتیم؛ نمونه دیگر آقای حجاریان بود. ایشان به خاطر آشنایی‌اش با انقلاب و این‌که جزو عناصر اطلاعات کشور و نیروهای جمهوری اسلامی بود، در دانشگاه درس‌هایی در حوزه تبلیغات و عملیات روانی تدریس می‌کرد. ولی روزگاری که مواضع ایشان معلوم شد و ما هم توانستیم افرادی را جایگزین کنیم، دیگر دلیلی نداشت همکاری با ایشان تداوم پیدا کند.

می‌خواهم بگویم منطق قضیه روشن است اما واقعیت این است که به دو دلیل زاویه تحمل در فضای دانشگاه هم کمی بسته شد و به عبارتی تا حدی ظرفیت‌های تحمل تفاوت دیدگاه کم‌تر شد. فشار بیرونی مؤثر بود ولی لزوماً تأکید خاص روی دانشگاه ما نبود. بلکه این اقتضای فضای عمومی کشور بود که حساسیت‌ها نسبت به این نوع موضوعات در مقاطعی افزایش می‌یافت و فشار آورده می‌شد. به علاوه بعضی اوقات تنش‌های سیاسی بیرونی هم خطوط را خیلی پررنگ می‌کرد. این خطوط پررنگ معلوم می‌کرد فردی که عضو این جا بود، دیگر در فضای انقلابیون قرار ندارد. این پررنگ شدن خطوط ناشی از تنش‌های سیاسی بیرونی مثل فتنه 88، خود به خود کمی فضا را محدود می‌کرد. یعنی لزوماً همیشه یک فشار مستقیم وجود نداشت.

نکته دیگر هم این‌که تا حدودی ترکیبی که در فضای دانشگاه شکل گرفت، بی‌تأثیر نبود. ما به تدریج شاهد نوعی از محدود‌سازی در میان فارغ‌التحصیلان خودمان بودیم؛ یعنی بخشی از سعه صدری که وجود داشت با افزایش جذب فارغ‌التحصیلان دانشگاه، محدود شد. به عبارتی ما مسئله داخلی هم داشتیم.

نظر حاج‌آقا این بود که حتی‌الامکان فارغ‌التحصیلان و آن‌هایی که دانشگاه را می‌شناسند و ایده‌هایش را می‌فهمند، در مصدر امور باشند. ولی لازمه این امر این شد که آن‌ها محدودیت‌ها و تحمل کمتری را بروز دادند به طوری که بخشی از خود فارغ‌التحصیلان دانشگاه در فضای دانشگاه تحمل نشدند و نوعی از محدود‌سازی در فضای جذب دانشگاه اتفاق افتاد که لزوماً مورد رضایت مرحوم ابوی نبود و نسبت به آن‌ها انتقاد داشتند و در برخی موارد هم دست به اصلاحاتی زدند. ولی از آن طرف هم این افراد، دوستان و نیروهای خوب ما بودند که چنین کاری را انجام می‌دادند و نیتشان هم خوب بود ولی برخی کم‌تجربگی‌ها و جوانی‌ها و کم‌صبری‌ها فضا را تا حدودی از درون تنگ کرد و به نظر می‌آید این عامل از فشار بیرونی مهم‌تر بود و تأثیر خود را بیشتر در فضای داخلی دانشگاه گذاشت و امروز در نبود مرحوم ابوی این هر دو بیشتر محسوس است.

امتزاج تکلیف‌محوری و مصلحت اندیشی/ آیت‌الله مهدوی کنی؛ از کمیته انقلاب تا دانشگاه امام صادق (ع)

انتهای پیام/

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه فرهنگی و هنری

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


دانلود آهنگ خاص و بی نظیر اجتماعی سارینا از شاهین نجفی