یک هملت خیلی اخلاق‌گرا


یک هملت خیلی اخلاق‌گرا

ابراهیم قربان‌پور اولین هملت شهرمان را ما اجرا کردیم. شاید هم اولینش نبود. ولی قطعا در 30 و چند سال عمر من اولینش بود. البته هملتِ هملت هم که نبود. یعنی اول کار قرار بود هملت باشد، اما بعد یواش یواش یک‌سری از چیزهایش عوض شد که شاید اگر یک هملت‌دیده نمایشمان را می‌دید، خیلی ملتفت نمی‌شد که دارد هملت می‌بیند. مثلا شاید باید اسمش را می‌گذاشتیم...

ابراهیم قربان‌پور

اولین هملت شهرمان را ما اجرا کردیم. شاید هم اولینش نبود. ولی قطعا در ۳۰ و چند سال عمر من اولینش بود. البته هملتِ هملت هم که نبود. یعنی اول کار قرار بود هملت باشد، اما بعد یواش یواش یک‌سری از چیزهایش عوض شد که شاید اگر یک هملت‌دیده نمایشمان را می‌دید، خیلی ملتفت نمی‌شد که دارد هملت می‌بیند. مثلا شاید باید اسمش را می‌گذاشتیم «هملت به روایت فلانی». خیلی هم باکلاس بود. ولی آن وقت به عقلمان نرسید. البته خیلی هم قضیه مربوط به روایتمان نبود. به‌هرحال، همیشه یک‌سری محدودیت‌ها هست که خیلی هم طبیعی است. اصلا آدم توی همین محدودیت‌هاست که خلاق می‌شود.
مثلا این‌که مادر هملت و اوفلیا نداشتیم. یعنی داشتن که داشتیم. نمی‌توانستند بیایند توی دبیرستان پسرانه. از قوانین که بگذریم، خوبیت هم نداشت. اول فکر کردیم نقش‌ها را خودمان بازی کنیم. بعد دیدیم حالا شاید مادر هملت را بشود خودمان بازی کنیم، اما اوفلیا خیلی گناه دارد. اصلا برای خود هملت هم خوبیت نداشت معشوقه‌اش صدای دورگه بدهد و همه صورتش جوش باشد و موی روی دستش برای یک جفت دستکش پشمی زنانه کفایت کند. یعنی ما خیلی بدمان نمی‌آمد، ولی هملتمان گفت اگر اوفلیایش این شکلی باشد، ترجیح می‌دهد بنشیند توی تماشاچی‌ها. ما هم کوتاه آمدیم. گفتم که. همه جای دنیا از این محدودیت‌ها هست.
بعد به مشکل روح بابای هملت برخوردیم. یعنی هر روحی بود، قضیه همین‌طوری بود. کلا روح سخت است. حالا اگر مثلا دبیر پرورشی هفته قبل درباره روح حرف زده باشد، قضیه بدتر هم می‌شود. بازیگر نقش روحمان خیلی به آقای شریعتی اعتقاد داشت. آقای شریعتی هم خیلی به روح اعتقاد داشت. این شد که مجبور شدیم به جای روح بابای هملت بدهیم یک خبرنگار کنجکاو جزئیات قتل بابای هملت را به هملت بگوید. حالا این‌که خبرنگار کنجکاو چرا این‌قدر از احوال اتاق خواب مادر هملت خبر داشت، قضیه‌ای بود که چون خود مادر هملت هم نبود، دردسری نداشت. همان خبرنگار کنجکاو درباره رابطه اوفلیا و هملت هم به بقیه توضیح می‌داد. اطلاعات زیادش از اوفلیا ممکن بود یک کمی مشکوک باشد، اما به‌هرحال آزادی هنری این‌قدر هم پایین نبود.
مشکل هملت نبودن هملتِ ما اما جدی‌تر از این حرف‌ها بود. یعنی جدی‌تر از این حرف‌ها شد. تقصیر آقای سرمدی بود؛ مدیرمان را می‌گویم. آقای سرمدی قرار نبود بیاید هملت ما را ببیند. قرار بود بعد از هملت بیاید سخنرانی کند و اگر احیانا کار خوب از آب درآمده بود، پزی بدهد و برود. ولی یکهو تصمیم گرفت مقدار پزپذیری نمایش را خودش بسنجد و این شد که آمد توی سالن. ما وسط جایی بودیم که هملت داشت عمو و جای خالی مادرش را امتحان می‌کرد ببیند عمویش با جای خالی مادرش سر و سری داشته یا نه. یکهو من از پشت صحنه دیدم آن‌جایی که تا دو دقیقه پیش آقای شریعتی نشسته بود، حالا آقای سرمدی نشسته است.
خب نمی‌شد ادامه داد. آقای سرمدی خودش دو سه سال پیش با همسر برادرش که با پراید رفته بود زیر تریلی ازدواج کرده بود. یعنی برای خودش یک پا عموی هملت بود. حالا فکر می‌کنید می‌شد به عموی هملت گفت بالای چشمت ابرو است؟ یک کاغذ دادم به خبرنگار کنجکاو تا برساند به مجتبی، عموی هملت. بعد از حذف نشدن نقش مادر هملت این سنگین‌ترین ضربه‌ای بود که داشت دریافت می‌کرد. متاسفانه عموی هملت کاغذ همراهش نبود. برای همین وسط دیالوگ گفتن با هملت به خبرنگار کنجکاو گفت بیاید از من بپرسد اگر با مادر هملت ازدواج نکرده است، مشکل هملت چیست که دارد به پر و پایش می‌پیچد؟
دیدم حرف بی‌راهی نیست. تصمیم گرفتم مشکل عموی هملت این باشد که معتاد است. منتها یادم آمد آقای رسولی، متصدی سالن، هم معتاد است. خوش‌بختانه آن زمان هنوز اختلاس خیلی همه‌گیر نشده بود. دست آخر تصمیم گرفتیم عموی هملت با بابای اوفلیا پول اختلاس کرده باشند. بعد رسیدیم به صحنه نمایش بازی کردن هملت برای گرفتن مچ مادر و عمویش. قرار شد هملت نقش یک اختلاس‌گر را بازی کند، ببیند عمویش با بابای اوفلیا هول می‌شوند یا نه. هول شدند. حالا چرایش را نمی‌دانم.
بعد هملت تصمیم گرفت به عنوان مدعی‌العموم عمویش و بابای اوفلیا را مجازات کند. انتظار نداشتید که بابای اوفلیا را پشت پرده بگذاریم که؟ ما اصلا پرده نداشتیم. خلاصه آخر نمایش خبرنگار کنجکاو خبر آورد که اوفلیا به خاطر عذاب وجدان این‌که با پول‌های اختلاسی بستنی خریده است، خودکشی کرده و این‌طوری اقلا پایان تراژدی را حفظ کردیم.
نمایش که تمام شد، آقای سرمدی آمد روی سن و کلی ذوقمان را کرد. بعد گفت که همان‌طور که می‌بینید، جامعه انگلستان از چند قرن پیش درگیر قضیه فساد مالی بوده است و این انحطاط اخلاقی‌شان را می‌رساند. بعد هم به ما به خاطر اجرای دقیق و درست متن تبریک گفت.
امیدوارم هملت‌های بعدی رمان بهتر از مال ما بوده باشند. اما هنوز هم که هنوز است، مطمئنم ما اخلاقی‌ترین هملت تاریخ را اجرا کردیم.

چلچراغ 818

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه طنز

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


گیتی آذرپی درگذشت