گریز به سوی خویشتن


گریز به سوی خویشتن

زن سپید پوش و زن سیاه پوش، یکدیگر را در آغوش می‌کشند. این تصویری از یک مصالحه پس از مجادله نیست، چرا که این دو هیچ‌گاه دو زن نبوده‌اند، آن‌ها سویه‌های از هم دورمانده‌ شخصیت زنی بوده‌اند که در آخرین صحنه از نمایشِ «مرثیه‌ای بر بهارنارنج‌های پلاسیده»، سرانجام بر این دوگانگی فائق آمده و با هم یکی می‌شوند.

سیاه با سفید در می‌آمیزد و تصویری به یاد ماندنی از صلح درونی یک زن، بر صحنه نمایش نقش می‌بندد. این صلح به رنگ سپید نیست، از سیاهی و سپیدی توأمان برآمده، به رنگ خاکستری است. به نظر می‌رسد امضای قادر طباطبایی، نویسنده و کارگردان این نمایش که برداشتی آزاد از شاهکار فدریکو گارسیا لورکا« عروسی خون» است، همین پرداخت ویژه او به شخصیت عروس باشد که بر متن اصلی لورکا، حقیقتا خوب نشسته است؛ زنی که سرانجام پس از جدال‌های بسیار، میان آنچه می‌خواهد و آنچه باید بخواهد، آن‌چه واقعا بر او گذشته است و آنچه جامعه می‌خواهد تا بر او بگذرد، راهِ سختِ « خود بودن» را برمی‌گزیند. راهی که اگرچه از دره‌های فاجعه می‌گذرد، از روی خون مردانی که قصد تصاحب او را داشته‌اند، اما در انتها برای زن، وحدت وجود و فردیت از دست رفته‌اش را به ارمغان می‌آورد.

لورکا شاعر و درام نویس اسپانیایی، عروسی خون را به سال ۱۹۳۲ میلادی نوشته است. درست چهار سال پیش از آنکه به دست فاشیست‌های اسپانیایی در شبانگاه نوزدهم اوت ۱۹۳۶، جایی در بیابان‌های کولونیا و در زیر نور ماه، تیرباران شود. عروسی خون اولین نمایشنامه از تریلوژی «عروسی خون، یرما، و خانه‌ی برنارد آلبا» است که لورکا در هر سه به موضوعات نقد اجتماعیِ آداب و سنن اسپانیا، ظلم به زنان، عشق‌های سرکوب شده و رؤیای دوردست آزادی می‌پردازد. به خصوص در «خانه‌ی برنارد آلبا» لورکا به طور مستقیم روابط درون خانوادگی را نمادی از دیکتاتوری نظامی وقت اسپانیا قرار می‌دهد و پس از آن است که به دست مأموران ژنرال فرانکو، دستگیر می‌شود و به قتل می‌رسد. از لورکا با نام « شاعر کولی» یاد می‌شود چرا که او همواره به مضامین عصیان و طغیان علیه صدای غالب، در شعرها و نمایشنامه‌هایش می‌پرداخت.

عروسی خون نیز قصه عصیان‌گری است. عصیان مردی که سال‌ها پیش، از عشق دختری بازمانده، چون مطالبات اقتصادی پدر دختر را نتوانسته برآورده کند و دختری که توسط پدر از این عشق منع شده و اکنون به ازدواج با مرد دیگری فراخوانده می‌شود. این وصلت، برای پدر دختر و مادر داماد به مثابه یک معامله پر سود اقتصادی و خانوادگی عمل می‌کند! اقتصادی، چون تاکستان‌های وسیع داماد به زمین‌های حاصلخیز پدر دختر می‌پیوندد و خانوادگی، چون مادر داماد و پدر دختر، هر دو انتظار نوه‌های بسیار را می‌کشند تا میراث‌دار این ارثیه اشتراکی باشند.

اما «عشق»، جای دیگری نفس می‌کشد، در آزادی! و نه در حصار گریبان‌گیر قوانین و سنت‌های بر تخت نشسته آبا و اجدادی. چنین است که آن‌ها، مرد و دختر عاشق، می‌گریزند. لئوناردو، تنها شخصیت نمایشنامه لورکا که دارای اسم است، مردی با عشقی فرو خورده در جوانی که اکنون با همسر و نوزادش در کلبه‌ای محقر زندگی می‌کند، سوار بر اسبی سرکش که نماد طغیان و سرپیچی او از رسومات نظام غالب است، در شب عروسی دختر به سراغ او آمده و دختر هم با او از این مخمصه می‌گریزد. این فرارِ فاجعه بار به سوی آزادی، رخنه‌ ای‌ست که لورکا در دل سیاهی شب به سوی نور ایجاد می‌کند.

شخصیت‌های لورکا در مسیر تن ندادن به بایدهای مرسوم، ساخته می‌شوند، حتی اگر همچون لئوناردو، در انتهای مسیر کشته شوند اما پرداخت متفاوت قادر طبابایی به نمایشنامه عروسی خون لورکا، در نگاه ویژه او به شخصیت عروس معرفی می‌شود. راوی در این اجرا، دانای کل نزدیک به ذهن عروس است. ذهن دختر اما دو پاره شده، بخشی با لباس سپید در انتظار عروسی با مردی است که پدر (به عنوان نمادی از سنت‌های عدول ناپذیر جامعه) برای او انتخاب کرده و پاره‌ای دیگر دختری است در لباس سیاه، که در حسرت عشقی سرکش و منع شده، می‌سوزد.

تماشاگر در تمام صحنه‌های نمایش با جدال میان این دو بخش از وجود دختر همراه می‌شود. این چهره جذابی است که در نمایش «مرثیه‌ای بر بهارنارنج‌های پلاسیده»، به عنوان پاسخی در مقابل ضرورت جامعه امروز، آفریده شده است. چهره زن در جامعه‌ای در حال گذار. زنی که در لحظه لحظه زیستنش، در اعماق وجودش جنگی است میان پذیرش یا عبور.

اگرچه پایان تراژیک درام لورکا که در نزدیک به یک قرن پیش نگارش شده برای ما آشکار است، اما نگاه از زاویه دید شخصیت دختر به نمایشنامه عروسی خون و پرداخت و صیقل دادن به حس‌ها و تنش‌های روحی او، همان برداشت تازه‌ ای‌ست که داستان یک قرن پیش را برای عصر حاضر، دوباره جلوه‌گر می‌کند. این، همان رسالت اقتباس است که ماجرایی متعلق به زمانی دور و در جغرافیایی دیگر را برای ما ملموس می‌سازد.

بنابراین قادر طباطبایی در انتخاب متن و بیان موضوع حقیقتا موفق عمل کرده است. همچنین تمامی عناصر فرمیک در این نمایش، در خدمت ورود تماشاگر به دنیای ذهنی دختر، طراحی شده‌اند. گویی تمام میزانسن‌ها ابتدا در ذهن عروس شکل گرفته و سپس به روی صحنه آمده‌اند. حرکت نرم بازیگران بر روی کاناپه و صندلی‌های چرخ‌دار، حتی آینه و پنجره ای که روی پایه‌های چرخ‌دار نصب شده‌اند و مدام در فضای سن می‌چرخند، تداعی‌گر سیالیت و عبور تصاویر از گذشته و حال و آینده در ذهن مشوش عروس است. اگر بنا بر انتخاب باشد، زیباترین صحنه‌ها لحظه‌ای‌ست که عروس سپید پوش و دختر سیاه پوش، یعنی دو وجه شخصیت زن، هر دو سوار بر اسب، پشت سر لئوناردو نشسته‌اند و در انتها، پس از رخداد پایانی، سرانجام سیاهی و سپیدی به وحدت رسیده، یکدیگر را می‌پذیرند و در قاب پنجره به آغوش هم پناه می‌برند. حالا دیگر این شخصیتِ تغییر یافته‌ی تراژدی لورکاست که از فاجعه عبور کرده و خاکستری شده است.

بازیگران نمایش همگی موفق عمل کرده‌اند. موسیقی متن از دیگر نقاط قوت نمایش است که با نوای حزن‌انگیز ترومپت، در صحنه‌های تراژیک، تداعی‌گر نوای شیپور تعزیه است که نمونه قابل ذکر تراژدی در نمایش ایرانی است. این اشاره نمادین به موسیقی تعزیه، در فضای کلی متن نوعی کارکرد بومی سازی دارد و تماشاگر را برای لحظاتی از فضای داستان جدا و به وضعیت دنیای امروز متوجه می‌کند. لازم به ذکر است که موسیقی این نمایش کاملا تألیفی و با آهنگسازی و تنظیم نیما شهبازی و کاوه مهدی زاده، اجرا شده است.

نمایش موفق «مرثیه‌ای بر بهار نارنج‌های پلاسیده» به تهیه کنندگی فاطمه یاوری، نویسندگی و کارگردانی قادر طباطبایی، همچنین بازی بازیگرانی چون ستاره تبریز زاده، سحر رمضانی، مهسا کاظمی، الهام زنجانی، محمد بابایی دوگاهه، محمدرضا وزیری فر، نیوشا جندقیان، نوید بانی، شادی تیموری و نوازندگان موسیقی زنده در صحنه که امیرمسعود اقبالی و علیرضا بختیاروند هستند، تا تاریخ سیزدهم آذرماه در سالن اصلی تالار هنر اصفهان، روی صحنه خواهد بود.

یادداشت از: زهرا علوی، نویسنده

انتهای پیام

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه اصفهان

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


چرا انسان های مدرن جایگزین نئاندرتال‌ها شدند؟