شنل قرمزی


شنل قرمزی

در این مطلب داستان کامل شنل قرمزی و خلاصه داستان شنل قرمزی و گرگ ناقلا به همراه فایل صوتی و نکات آموزشی و تربیتی گنجانده شده است. نشان می دهیم که داستان چه اهداف آموزشی برای کودک دارد.   خلاصه داستان شنل قرمزی با تصویر روزی روزگاری، دخترکوچکی در دهکده ای نزدیک جنگل زندگی می کرد که شنل قرمزی نام داشت. یک روز صبح شنل قرمزی تصمیم گرفت به دیدن...

در این مطلب داستان کامل شنل قرمزی و خلاصه داستان شنل قرمزی و گرگ ناقلا به همراه فایل صوتی و نکات آموزشی و تربیتی گنجانده شده است. نشان می دهیم که داستان چه اهداف آموزشی برای کودک دارد.

خلاصه داستان شنل قرمزی با تصویر

روزی روزگاری، دخترکوچکی در دهکده ای نزدیک جنگل زندگی می کرد که شنل قرمزی نام داشت. یک روز صبح شنل قرمزی تصمیم گرفت به دیدن مادربزرگش برود.

شنل قرمزی

شنل قرمزی

شنل قرمزی، از این روز گرم تابستانی خیلی لذت می برد که ناگهان یک گرگ جلوی او ظاهر شد.

گرگ با لحنی مهربان پرسید: دختر کوچولو، چیکار می کنی؟

شنل قرمزی گفت: به دیدن مادربزرگم می روم و به طرف خانه مادربزرگ به راه افتاد.

شنل قرمزی

شنل قرمزی

در همان وقت، گرگ از راه میان بر دوید و به منزل مادربزرگ رسید و در زد. مادربزرگ تصور کرد شنل قرمزی آمده است. گفت: بیا تو عزیزم. گرگ داخل شد و به طرف مادربزرگ دوید. مادربزرگ بیچاره دوید و داخل یک کمد شد و درش را بست. در همین لحظه شنل قرمزی در زد. گرگ به سمت تخت مادربزرگ دوید و لباس خواب مادربزرگ را بر تن کرد.

وقتی شنل قرمزی وارد شد، از دیدن مادربزرگ تعجب کرد و گفت: مادربزرگ چه دندان های بزرگی دارید! گرگ گفت: برای اینکه تو را بهتر بخورم عزیزم.

شنل قرمزی

شنل قرمزی

گرگ از تخت بیرون پرید ودنبال شنل قرمزی دوید. شنل قرمزی به طرف در دوید و فریاد کشید: کمک، کمک!

شنل قرمزی

شنل قرمزی

مرد جنگلبانی که در آن نزدیکی ها هیزم می شکست، صدای او را شنید و تا آنجا که توان داشت با سرعت به طرف کلبه دوید. مادربزرگ وقتی صدای نوه اش را شنید و فهمید که در خطر است، از کمد بیرون آمد وبا یک چتر که درداخل کمد بود، به سر گرگ کوبید.

شنل قرمزی

شنل قرمزی

در همین موقع جنگل بان رسید و به مادربزرگ کمک کرد و گرگ را اسیر کردند. شنل قرمزی بغل مادربزرگش پرید وقول داد که دیگر با هیچ غریبه ای صحبت نکند.

داستان شنل قرمزی صوتی

داستان شنل قرمزی و گرگ ناقلا به صورت کامل

روزی روزگاری دختر بچه ای بود که در روستایی نزدیک جنگل زندگی می کرد. دخترک هر وقت بیرون می‌رفت، شنل قرمز سواری می‌پوشید، بنابراین همه در روستا او را کلاه قرمزی صدا می‌کردند.

یک روز صبح، کلاه قرمزی از مادرش پرسید که آیا می تواند به دیدن مادربزرگش برود، زیرا مدتی است که یکدیگر را ندیده بودند.

مادرش گفت: این ایده خوبی است. بنابراین آنها یک سبد خوب برای شنل قرمزی بسته بندی کردند تا برای مادربزرگش ببرند.

وقتی سبد آماده شد، دخترک شنل قرمزش را پوشید و مادرش را بوسید.

مادرش هشدار داد: «یادت باشد، مستقیم به خانه مادربزرگ برو». “در طول راه دست و پا نزنید و لطفا با غریبه ها صحبت نکنید! جنگل خطرناک است.”

شنل قرمزی گفت: نگران نباش مامان، من مراقب خواهم بود.

داستان شنل قرمزیاما وقتی شنل قرمزی متوجه گل های دوست داشتنی در جنگل شد، قول خود را به مادرش فراموش کرد. او چند مورد را انتخاب کرد، پروانه ها را برای مدتی تماشا کرد، به صدای قورباغه ها گوش داد و سپس چند تا دیگر را انتخاب کرد.

کلاه قرمزی آنقدر از روز گرم تابستان لذت می برد که متوجه نشد سایه تیره ای از جنگل پشت سرش نزدیک می شود…

ناگهان گرگ در کنار او ظاهر شد.

“اینجا چیکار میکنی دختر کوچولو؟” گرگ با صدایی دوستانه که می توانست جمع کند پرسید.

کلاه قرمزی پاسخ داد: “من در راه هستم تا مادربزرگم را ببینم که در جنگل، نزدیک نهر زندگی می کند.”

سپس متوجه شد که چقدر دیر کرده است و به سرعت خود را بهانه کرد و با عجله راه را به سمت خانه مادربزرگش پایین آورد.

گرگ در این بین راه میانبر را در پیش گرفت…

گرگ که از دویدن کمی بند آمده بود به خانه مادربزرگ رسید و به آرامی در را کوبید.

مادربزرگ با این فکر که تق تق نوه اش است گفت: “اوه خدا را شکر عزیزم! بیا داخل، بیا داخل! نگران بودم که در جنگل اتفاقی برایت افتاده باشد.”

گرگ به خودش اجازه داد وارد شود. ننه بیچاره وقت نداشت حرف دیگری بزند، قبل از اینکه گرگ او را ببلعد!

گرگ با رضایت آروغ زد و بعد کمد لباس مادربزرگ را زیر گرفت تا لباس خوابی را پیدا کند که او دوست دارد. او یک کلاه خواب شیک به آن اضافه کرد و مقداری از عطر مادربزرگ را پشت گوش های نوک تیزش زد.

چند دقیقه بعد کلاه قرمزی در زد. گرگ به رختخواب پرید و روکش ها را روی بینی خود کشید. “کیه؟” با صدای خشنی صدا زد.

“این من هستم، شنل قرمزی.”

گرگ غر زد: “اوه چقدر دوست داشتنی! بیا داخل عزیزم.”

وقتی کلاه قرمزی وارد کلبه کوچک شد، به سختی توانست مادربزرگش را بشناسد.

“مادربزرگ! صدایت خیلی عجیب به نظر می رسد. چیزی هست؟” او پرسید.

گرگ جیغ جیغی زد و گفت: “اوه، من فقط سرماخوردگی دارم.”

شنل قرمزی وقتی به تخت نزدیک شد گفت: “اما مادربزرگ! چه گوش های بزرگی داری.”

گرگ پاسخ داد: “بهتر است که صدایت را بشنوم عزیزم.”

کلاه قرمزی گفت: “اما مادربزرگ! چه چشمان درشتی داری.”

گرگ پاسخ داد: «عزیز من بهتر است با تو ببینم.»

کلاه قرمزی صدایش که کمی می لرزید گفت: “اما مادربزرگ! چه دندان های بزرگی داری.”

گرگ نعره زد: “بهتره با تو بخورم عزیزم” و از تخت بیرون پرید و شروع به تعقیب دختر کوچولو کرد.

کلاه قرمزی تقریباً دیر متوجه شد که شخصی که در رختخواب است مادربزرگ او نیست، بلکه یک گرگ گرسنه است.

او در سراسر اتاق و از در دوید و فریاد زد: “کمک کن! با صدای بلند که می توانست

مرد جنگلی که در همان حوالی مشغول خرد کردن کنده‌ها بود صدای گریه او را شنید و تا آنجا که می‌توانست به سمت کلبه دوید.

او گرگ را گرفت و او را وادار کرد که مادربزرگ بیچاره را که از این تجربه کمی گیج شده بود، تف کند. “اوه مادربزرگ، من خیلی ترسیده بودم!” کلاه قرمزی هق هق گریه کرد: “من دیگر هرگز با غریبه ها صحبت نخواهم کرد و دیگر در جنگل نخواهم گشت.”

“اونجا، اونجا، بچه. تو درس مهمی یاد گرفتی. خداروشکر که به اندازه کافی بلند فریاد زدی که این مرد جنگلی مهربون صدایت رو بشنود!”

مرد جنگلی گرگ را زد و او را به عمق جنگل برد، جایی که دیگر مردم را آزار نمی داد.

کلاه قرمزی کوچولو و مادربزرگش ناهار خوبی داشتند و گپ طولانی ای داشتند.

مشخصات کتاب داستان شنل قرمزی

داستان عامیانه نام کلاه قرمزی اسطوره شناسی اروپایی تاریخ مبدا قرن ۱۷

” کلاه قرمزی ” یک داستان اروپایی در مورد یک دختر جوان و گرگی بد است. منشأ آن را می توان به چندین داستان عامیانه اروپایی قبل از قرن هفدهم ارتباط داد. دو نسخه شناخته شده توسط چارلز پررو و برادران گریم نوشته شده اند. داستان به گونه های مختلفی بازگو شده و در قالب های مختلف تصویر سازی شده است.

نتیجه گیری از داستان شنل قرمزی

از دیدگاه های مختلفی به داستان شنل قرمزی نگاه می شود.

کلاه قرمزی” را از نظر اسطوره شناسی، نماد خورشید درخشانی است که در نهایت توسط شب وحشتناک (گرگ) بلعیده می شود، و تغییراتی که در آن او از شکم گرگ بریده می شود نشان دهنده سپیده دم است. از نظر علوم تربیتی، این داستان نشان می دهد که با غریبه ها صحبت نکنیم، به غریبه ها اعتماد نکنیم، کودک باید نه گفتن را بیاموزد(مورد سوء استفاده جنسی و مالی ) قرار نگیرد. از نظر تحلیل گران کلاسیک فرویدی، این داستان یک تولد دوباره است. دختری که احمقانه به سخنان گرگ گوش می داد و هنگامی که آگاه می شود به عنوان یک فرد جدید متولد شده است. از نظر علوم قضایی این داستان کمک می کند تا کودک در برابر آدمربایی ها و تجاوز افراد بیگانه مصون و ایمن بماند. او هنگامی که به آگاهی میرسد در خانه مادر بزرگ شروع به فریاد زدن و کمک خواستن می کند که نشانه آگاهی در تماس با پلیس ۱۱۰ (خارج از ایران ۹۱۱) می باشد و مرد هیزم شکن همان پلیس است که به کمک دختر و مادربزرگ می آید. از نظر فمنیست ها این داستان کمک می کند که دختران خودکفا باشند و در نسخه های مدرن آن، در پایان داستان، شنل قرمزی خود شکم گرگ را پاره می کند و مادربزرگش را نجات می دهد. البته به دلیل وجود خشونت نسخه قدیمی هنوز برای کودکان روایت می شود.

نقاشی شنل قرمزی ساده

نقاشی شنل قرمزی به صورت ساده برای کودک شما فراهم شده است. کافی است آن را پرینت کنید یا در مقابل کودک قرار دهید تا نقاشی را آغاز کند.

سایت کودک و نوجوان با مطالب تربیتی و آموزشی در کنار شماست.

شنل قرمزی

شنل قرمزی شنل قرمزیشنل قرمزی شنل قرمزیشنل قرمزی شنل قرمزیشنل قرمزی

نقاشی ساده شنل قرمزی و گرگ ناقلا

سوالات متداول

۱ - آیا این داستان برای کودکان اموزنده است؟

بله. این داستان و نکات آموزشی آن که در سایت توضیح داده شده است از بروز سوء استفاده جنسی و آسیب جلوگیری می کند. به کودک مهارت نه گفتن و رفتار در مقابل غریبه ها را می آموزد.

۲ - آیا این داستان را میتوان در قابل نقاشی کشید؟

بله. تصاویر ساده شده داستان شنل قرمزی آورده شده است تا کودک بتواند آن را ترسیم کند البته نیاز به کمک والدین خود دارد... همچنین فایل صوتی داستان قرار داده شده است.

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه رسانه کودک

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


ارزش مایکروسافت معادل ارزش مجموع دو شرکت اپل و تسلا