رشد و شکوفایی کتابخانه یک دوست!


رشد و شکوفایی کتابخانه یک دوست!

چند جلد کتاب قدیمی و خاک و خل گرفته تمام دارایی این کتابخانه بود؛ قفسه ها پر از خالی! مثل همان سالهای دور که به خانه اش میرفتم؛ و این یعنی سالهای آزگار آمده و رفته اما این کتابخانه قد نکشیده، همان طور کوتوله مانده!

بعد از سالها دوری، پایم به خانه اش افتاد. خانه اش در یکی از شهرهای شمالی بود؛ از آن خانه های بی سر و صدا که جان میدهد برای انجام کارهای دلخواه. اولین چیزی که نظرم را در این خانه به خود جلب کرد کتابخانه بود که قفسه های آن تا سقف سالن را گرفته بود. عرضش زیاد نبود؛ حدود یک و نیم متر؛ شاید هم کمتر. چند جلد کتاب قدیمی و خاک و خل گرفته تمام دارایی این کتابخانه بود؛ قفسه ها پر از خالی! مثل همان سالهای دور که به خانه اش میرفتم؛ و این یعنی سالهای آزگار آمده و رفته اما این کتابخانه قد نکشیده، همان طور کوتوله مانده!
خیلی کوشیدم حرفی نزنم، نشد. پرسیدم چه کتابخانه نزاری به هم زده‌ای؟! اینهمه سال گذشته چرا قفسه ها همچنان خالی است؟! لابد در این اوقاتِ بازنشستگی همه وقت خود را در تار عنکبوتی فضای مجازی دست و پا میزنی؟! پس از درنگی کوتاه، زد زیر خنده! پنداری جوابی نداشت. این دیدار بدینسان گذشت.
چند روز بعد، چنانکه به خودش آمده باشد، تلفنی شماره حسابی از من گرفت و هر ماه مبلغی به حسابم واریز میکرد برای خرید کتاب. من نیز در امتثال امر، به انتخاب خودم تا سقف پانصدهزار تومان برایش کتاب میخریدم و در هر نوبت به عنوان ره آورد سفر به خانه اش میبردم. او نیز اول از همه، قبل از هر حرف و صحبتی، زانوی ادب در مقابلشان میزد و با کنجکاوی کتابهای نورسیده را یکی یکی رونمایی میکرد؛ «پنج اقلیم حضور»، «آنجا که وطن بود»، «در قلمرو مرگ»، «وداع نابهنگام»، «خمی از شراب ربانی»، «دلگردیها»، «زمان بازیافته»، «غربت علم»، «افسانه اسطوره»، «سیبی و دو آینه»، «نقد حال»، «حدیث نفس»، «عقلهای هفتاد ساله»، و ....
از این همه عنوان، شوق خواندن سراسر وجودش را میگرفت. برخی از عناوین بیشتر او را به سر شوق میآورد. گاه هوسناکانه هیئت کتابی را حسابی ورانداز میکرد. دستی نوازشگر بر سر و رویش میکشید. با ولعی هر چه تمامتر صفحاتش را می گشود و به سطرهایی از آن چشم میدوخت. آنگاه پس از بجا آوردن مراسم باشکوه خوشآمدگویی، کتابهای نورسیده را با ادبی خاص در فضای خالی کتابخانه طراز هم میچید. بعد عقب عقب میرفت و از زاویه ای بازتر به شاکله کتابخانه می نگریست.
باری، تا مدتها از او پول واریز کردن و از من نیز کتاب خریدن. این عمل آنقدر ادامه یافت تا این که قفسه های کتابخانه اش پر شد. از آن نزاریِ اولیه درآمد. این تازه آغاز گُر گرفتن زغال اشتیاق او بود. با افزایش تعداد کتابها، کتابخانه او نیز بزرگتر میشد و تند تند قد میکشید؛ آنقدر بزرگ شد و قد کشید که چهار دیوار سالن پذیرایی را پر کرد. و حالا کتابخانه ای بهم زده بود؛ سرشار از کتابهای منتخب، به روز و خواندنی. دیگر زندگی اش با این کتابها پیوند خورد. روزها کارش شده بود پای کتابها نشستن، و خواندن و خواندن و خواندن. گاه چند کتاب را همزمان میخواند. ولی همواره یکی از کتابها خودش را تحمیل میکرد و همین یکی بود که زبان او را به حرف زدن درباره اش باز میکرد. هر وقت که به خلوتش میرفتم مشغول خواندن یکی از همین کتابها بود. تا میپرسیدم چه خبر؟ گرما بود که به مجلس میبخشید و در قالب گزارشی، حظی از خواندنی هایش ارزانی ام میداشت. پنداری ارباب قلم همه در اینجا جمع اند و به گفتگو مشغولند. حتی پاره ای عبارات که او را گرفته بود با آب و تاب بر زبان می آورد. میخواست مرا هم سهیم لذت خواندنی هایش کند.
در این دیدار آخر پیوسته به این می اندیشید که چگونه اینهمه کتاب را بخواند. آرزو میکرد بتواند پیش از آنکه مرگ به او خوشآمد بگوید از عهده خواندن این کتابها برآید. نخوانده از دار دنیا نرود. در همین دیدار آخری، طبق معمول در حال گزارش دهی از خواندنی های خود بود که برحسب اتفاق لای یکی از کتابهای نخوانده را باز کرد، این عبارت به چشمش خورد:
«کتابهایی دارم که علاقمندم بخوانم ولی هنوز فرصت خواندنشان را پیدا نکرده ام. با آه و ناله میگویم: آی آدم صاف و ساده، چه فرقی میکند که تو آن کتابها را بخوانی و بعد بمیری یا اصلا نخوانده دار فانی را وداع بگویی. چرا بیخودی خودت را زجر میدهی؟
اما انگار مرگ زیباست وقتی آدم کتابهای مورد علاقه اش را بخواند و بعد سر بر بالین مرگ بگذارد. حالا میفهمم آن توریستهای سالخورده چرا ساعتها در برابر آثار تاریخی می ایستند و زل میزنند به یک نقطه. خوش عالمی دارند این الکی خوشها.» عزیز نسین، «عقلهای هفتادساله»، ترجمه غلامحسین فرنود، ص 19

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه کتاب

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


شعر کامل ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده + عکس نوشته