مساله‌های جدی غیرفوتبالی ما در جام جهانی قطر/ زیاد شعار می‌دهیم


مساله‌های جدی غیرفوتبالی ما در جام جهانی قطر/ زیاد شعار می‌دهیم

مهدی قزلی میگوید قطر اگر بخواهد «خلیج عربی» را در جام‌جهانی جا بندازد فرصت‌ خوبی دارد و ما اگر از الان به فکر نباشیم قضیه را باختیم. ما در جام جهانی پیش رو مساله‌های جدی غیر فوتبالی داریم.

خبرگزاری مهر - فرهنگ و اندیشه- هانیه علی نژاد: مهدی قزلی از نویسندگان معاصر است که در حوزه مستندنگاری فعالیت می‌کند. از او کتاب‌هایی چون پنجره‌های تشنه، جای پای جلال، روزی روزگاری جنگی و… منتشر شده است. او در تازه‌ترین اثر خود به روایت مجاهدان گمنام در عرصه صنعت می‌پردازد. «شریان مکران» روایتی از احداث خط لوله هزار کیلومتری انتقال نفت از گوره به جاسک است.

چاپ این‌کتاب بهانه‌ای شد تا با نویسنده‌اش به گفتگو بنشینیم.

مشروح این‌گفتگو در ادامه می‌آید؛

* آقای قزلی، با توجه به سوابق شما در بحث روایتگری که بیشتر بحث فرهنگی و مذهبی بوده چطور شد به سمت مسئله اقتصادی رفتید؟

اولاً که واژه مذهبی درست نیست. مثلاً من در کتاب جای پای جلال بیشتر مسئله‌ام فرهنگی و اجتماعی است. نکته دوم هم این است که این کتاب اقتصادی نیست، موضوع اقتصادی است. کاری که من انجام دادم رویکردش اقتصادی نیست. اتفاقاً رویکرد اجتماعی و فرهنگی دارد. در واقع من به موضوع مجاهده در کار که کار فنی بوده است پرداختم. من آنقدر سواد ندارم که یک موضوع علمی را روایتگری جدی کنم. این بچه‌ها در دل کار هستند و باید تخصص ویژه داشته باشند. قضاوتگری صنعتی هم به درد عموم نمی‌خورد. این کتاب با افتخار یک کتاب عمومی است که همه می‌توانند بخوانند و به اندازه خودشان بهره ببرند.

* اقتضائات آنچه بود؟ چرا در حوزه مسائل اقتصادی یا بین الملل و یا ورزشی حتی ما روایتگری نداریم؟ چه موانعی وجود دارد؟

ما اصولاً روایت نداریم. اگر هم جایی داریم مقدارش زیاد و متناسب نیست. آنقدر نداریم که اوضاعمان در این زمینه‌ها خراب است. در حوزه فنی و صنعت که اصلاً اوضاع خوب نیست. چون دغدغه آن را نداریم.

چون روایت این موضوعات یک کار بینارشته‌ای است. مثلاً در زمینه ورزشی فرد باید یک سررشته‌ای داشته باشد تا بخواهد روایت کند. همچنین باید سررشته‌ای در ادبیات هم داشته باشد. هرکدام از اینها یک تخصص است. تخصص هم زمان و تجربه می‌خواهد. یک مقداری هم شرایط زندگی و کار در جامعه‌ی ما اینطور است که بعد از یک یا دو سال فرد سریعاً ارتقا پیدا می‌کند. مثلاً فرد دوسال خبرنگار ورزشی بوده است و دوسال بعد سردبیر ورزشی می‌شود. این اشکال ذاتی ندارد. سبک زندگی ما این مدل است. مثلاً در انگلیس سال‌ها قبل یک نفری که وزیر خارجه می‌شود که باید سی سال از رده‌های پایین و سفارتخانه‌هایی در دور دست شروع می‌کرد تا کم کم وزیرخارجه شود.

درمورد قطر قضیه فرهنگی‌تر و جدی‌تر هم هست. قطر اگر بخواهد خلیج عربی را جا بندازد به عبارتی یکسال و یکماه چه فرصت‌های بی نظیری دارد. اگر از الان ما فکر حضور نباشیم؛ حضور به معنای فیزیکی نه، حضور به معنای نشست و برخاست و حرف زدن‌ها و نقشه پخش کردن‌ها و روایت نوشتن؛ اگر این کارها را نکنیم در قضیه خلیج فارس و خلیج عربی ما باختیم. ما در ماجرای جام جهانی مسئله‌هایی غیر از فوتبال داریم

بنابراین کلاً افرادی که هم از ادبیات قضاوتگری سر در می‌آورند و هم از یک موضوع مشخصی مثل ورزشی، صنعتی و اقتصادی تعدادشان زیاد نیست. متاسفانه رسانه‌های ما دغدغه‌ها را به سمت مسئله‌های زودبازده و زودگذر سوق دادند. یعنی از خبر و عکس از ویدیوهای یک دقیقه‌ای استقبال بیشتری می‌شود.چون به سرعت تولید می‌شود و به سرعت هم مصرف می‌شود. روایت‌ها طولانی‌تر هستند. یک محملی می‌خواهد. مدیوم متفاوت است. این روایتی که من اکنون نوشتم تازه چاپ اول تمام شده و یعنی هزار جلد کتاب. البته عمق اثرش حتماً از خبر و گزارش و عکس بیشتر است. ولی به عنوان مثال گفتم. گاهی اگر یک خبر خوب تنظیم شود چندهزار بازدید خوب می‌خورد. هیجان تولید می‌کند. فرقش مثل آتش کنده‌ی درخت و با آتش گون. آتش گون زود گر می‌گیرد و یک بیابان را هم روشن می‌کند و گرمای زیادی دارد. همه می‌دانند همانقدر که زود گر می‌گیرد زود هم تبدیل به خاکستر می‌شود. آتش کنده درخت این گونه نیست. البته که به هردوی این آتش‌ها نیاز داریم.

* بیان چنین مسائل اقتصادی، ملی و اجتماعی در قالب یک کتاب چه کارکردی دارد؟ بهتر نیست که فیلم مستند ساخته شود؟

اجازه دهید مخالفت کنم. اینها مدیوم‌های مختلفی هستند که همدیگر را تکمیل می‌کنند. شما اگر در شبکه مستند را تماشا کنید و فرض کنید یک مستند بی‌نظیری هم پخش کرد. تاثیر آن بسیار هیجان انگیز است ولی چقدر پایدار است؟ واقعاً آنقدر پایدار نیست. کتاب این‌گونه نیست. چون در خلوت فعال مطالعه می‌شود و همه تمرکز و حواس درگیر آن می‌شود و اگر مخاطب ارتباط برقرار کند پاینده باقی می‌ماند. در ذهن خود شما هم تعداد بیشتری کتاب در ذهنتان ماندگار شده تا تعداد فیلم‌ها. نمی‌خواهم نفی کنم که هیچ فیلمی نیست. اتفاقاً برخی فیلم‌ها می‌توانند این کارکرد را پیدا کنند. حرف من این نیست که نباید مستند ساخته شود.

نکته دوم ظرفیت ادبیات با ظرفیت تصویر و مستند و فیلم متفاوت است. گفتم متفاوت! نمیگویم بهتر یا کهتر! دو چیز مختلف‌اند. شما در فیلم مستند نمی‌توانید احساس افراد را منتقل کنید. به این معنا که فرد جمله‌ای می‌گوید یا جایی تصویر نشان داده نمی‌شود ولی احساس آن را نمی‌توان نشان داد. برای اینکه منتقل شود مجبورید که از کلمه استفاده کنید. مجبور هستید از زیرنویس و موسیقی استفاده کنید. حالا اگر همه‌ی اینها بتواند این کار را انجام دهد. اما در ادبیات این‌گونه است که دست شما باز است. مثلاً حس لطافت پشم گوسفند و بره در مستند قابل ارائه نیست. اما در ادبیات با توصیف کردن و حرف زدن قابل انتقال است.

مساله‌های جدی غیرفوتبالی ما در جام جهانی قطر/ زیاد شعار می‌دهیم

مثال زدم که بگویم اینها نسبتهایشان متفاوت است و البته مکمل همدیگرند. مستند هم از شریان مکران ساخته شد و پخش شد ولی اثرش اندازه این کتاب نبوده است. این کتاب دست نخبه‌ها رفته و خوانده و دیده شده است. در دعوای مجلس و دولت که این خط عیبی داشته است یا نه استفاده شده است. مدیوم کتاب این شکلی است و شبیه میخ طویله است. وقتی کوبیدید به دیوار از دیوار در نمی‌آید. هربار نخ‌های جدید را به آن می‌بندید. فیلم و سریال اما مثل پونز می‌ماند. من البته شاید دارم کمی جانبدارانه صحبت می‌کنم. ولی این مدیوم یتیم است بگذارید کمی جانبدارانه هم صحبت کنیم‌.

* در این کتاب با مستندنگاری چقدر در تلاش برای نمایش شعار سال ۱۴۰۰ یعنی تولید؛ پشتیبانی‌ها، مانع‌زدایی‌ها بودید؟ و چطور توانستید به روایت یک پروژه ملی و مهم بدون اینکه دچار شعارزدگی شوید برسید؟

اصلاً به آن فکر نکرده بودم و الان که شما می‌گویید دارم آن را میبینم. پروژه‌های بزرگ این شکلی در واقع نمونه و نمادی از وضعیت کشور هستند. بنابراین تعجب نمی‌کنم از اینکه چقدر متناسب با شعار سال است که رهبر انقلاب مطرحش می‌کند. چون رهبر انقلاب قاعدتاً از جایگاه و نظرگاه بالا به مسائل کشور نگاه می‌کند. بنابراین هرچه در این پروژه بزرگ ملیِ این شکلی مشکل باشد یعنی در کل کشور با تناسبات و تغییراتی همین مشکلات هست.

من با اینکه آدم احساسی هستم ولی آدم احساساتی نیستم و می‌دانم که ادبیات هرچند محمل احساسات است و ایجاد کننده آن است ولی یک نویسنده اگر در آن احساساتی شود کار از دست می‌رود. هیچ ارزشی پیدا نمی‌کند.بنابراین نه در این‌کار، حتی در کتاب پنجره‌های تشنه هم تلاش کردم که احساساتی نشوم و کنترل کنم و سعی کنم یک کار عقلانی ارائه دهم. البته که احساس هم بخشی از عقلانیت وجود افراد است ولی مبتنی بر آن سعی کردم پیش بروم. سعی کردم همه سوالات پیرامون پروژه را میان همین رفت و آمدها و حرف و حدیث‌ها بیاورم.

سعی کردم اگر ضعفی می‌بینم آن را هم بگویم. چون ما به اندازه کافی شعار می‌دهیم. پول‌ها و انرژی‌های هنگفتی خرج می‌شود برای اینکه ما شعار بدهیم. اگر قرار بود مملکت با این چیزها درست شود الآن بهشت بود سعی کردم اگر ضعفی می‌بینم آن را هم بگویم. چون ما به اندازه کافی شعار می‌دهیم. پول‌ها و انرژی‌های هنگفتی خرج می‌شود برای اینکه ما شعار بدهیم. اگر قرار بود مملکت با این چیزها درست شود الآن بهشت بود. ما احتیاج داریم که صادق باشیم، منتقد و صریح باشیم و دلسوز باشیم. ترکیبی از این‌ها؛ نه فقط یکی.

حرف من این است نوشتن روایت باید همراه با جزئیات و تسلط اطلاعات و دلسوزی و نقد و استدلال باشد که به درد بخورد. من نمی‌دانم که این اتفاق در کتاب افتاده است یا نه؛ ولی تلاشم را کردم. دیگر سنی هم از من گذشته و چندین کتاب دارم و دیگر نمی‌شود با تعارف کارنامه ادبی خودم را زیر سوال ببرم و مهمتر از همه جواب خدا را هم باید بدهیم.(با خنده)

* خلاف آن چه که در ابتدای کتاب گفتید متن کتاب در بخش‌های زیادی تخصصی و سخت‌خوان بود. فکر نمی‌کنید این امر باعث می‌شود که مخاطب را پس بزند؟

یک جاهایی را قبول دارم. در بخش فولاد و بدست آوردن فولاد و چگونه بدست آوردنش یک مقداری تخصصی شد؛ ولی اگر مصاحبه اولیه را ببینید تلاش مجدانه‌ام را می‌بینید برای اینکه این را به زبان عمومی برگردانم. البته من درمورد فضای عمومی صحبت می‌کنم ولی بالاخره روشن است که این فضای عمومی، فضای عمومی به معنای مطلق کلمه نیست. منظورم این است که مثلاً بچه‌های دانشجوی سال‌های اول و دوم از این کتاب می‌توانند استفاده کنند. در همین عمومیت هم یک نسبیتی وجود دارد. از خود موضوع کتاب یک تعدادی از مخاطبان کتاب از دست می‌روند. همین که جلد را می‌بیند و همین که روایت خط را می‌بیند متوجه می‌شود که به چنین چیزی علاقه‌مند نیستند. از این بابت وقتی من می‌گویم مخاطب عمومی شما می‌توانید بگویید که مخاطب شما اصلاً عمومی نیستند. من حرف شما را رد نمی‌کنم. وجود دارد مطالبی در کتاب که یک عده‌ای کمتر متوجه می‌شوند اما اگر کسی کل کتاب را کامل بخواند حتی اگر یک بخش‌هایی را متوجه نشود، اتمسفر کتاب را متوجه می‌شود. اینکه چگونه و چطور خیلی مفصل‌تر از آن است که بتوان در چند صفحه آورد. اما به هرحال وقتی پایه‌ی کار مهندسی است بالاخره یک بخش‌هایی از آن هم مهندسی می‌شود.

* یک نکته‌ای که در کتاب نسبت به کارهای دیگرتان کمرنگ است عدم زیست در آن محیط و افراد است و همین باعث افت کتاب شده است.

آنقدری که دلم می‌خواست و آنقدری که در کتاب‌های دیگر من بود زیست وجود ندارد؛ اما زیست وجود دارد. ببینید من هفت سفر رفتم با نفر اول پروژه و نفر اول اجرایی پروژه عین ۱۵۰۰ کیلومتر جاده را رفته ام و برگشته‌ام. دریا و بیابان و کوه را رفتم. با آنها خوابیدم و بیدار شدم. بدون زیست نبود.

اما از میزان زیست و عملیات میدانی کتاب راضی نبودم. من باید زودتر به این پروژه اضافه می‌شدم. من در چهل کیلومتری آخری که لوله در خاک می‌رفت اضافه شدم. خودم هم می‌گویم کاش زودتر اضافه می‌شدم. آن‌وقت جزئیات بیشتر و اتفاقات بیشتری بود. اما در همین حدی که اضافه شدم تمام تلاش را کردم که در وسط میدان باشم. من سال گذشته ۱۸ روز ماه رمضان را در سفر بودم. من از این مقداری که اضافه شدم راضی هستم ولی این محدودیت بود، این انتخاب من نبود. هنوزم دورادور با پروژه ارتباط دارم. ای کاش زودتر اضافه می‌شدم اما این دیگر جبر زمانه بود.

* مستندنگاری که مدتی است وارد ادبیات ایران شده، چه جایگاهی دارد و چقدر در عصرجدید موثر است؟

روایت یک پا در ادبیات دارد و یک پا در واقعیت و روزنامه‌نگاری و مسئله‌های مردم. ادبیات یک خاصیت دارد که زود درگیر ماجرای تخیل می‌شود. واقعیت هم مشکلش این است که درگیر روزمرِگی و روزمرگی می‌شود. انگار که خوبی‌های این دو در روایت جمع می‌شود. یعنی عمیق شدن و دوری از روزمرگی و سر به هوایی ادبی. مثلاً مردم از کرونا و گرسنگی دارند می‌میرند و فرد عاشقانه می‌خواند و انگار یک سر به هوایی دارد. به نظر می‌آید که خوبی‌های این دو در روایت جمع می‌شود. البته به شرطی که کسی که می‌خواهد این کار را انجام دهد نسبتی با حرف و موضوع داشته باشد. یعنی دغدغه‌ای برای نقل و سابقه‌ای برای فرم در ادبیات داشته باشد. در کشور ما این قضیه بوده ولی جدی نبود. الان دارند به اهمیت آن پی می‌برند. مهمتر از تعداد این است که دارند به اهمیت آن پی می‌برند. امیدوارم که این مستمر باشد و جبر نباشد.

* شما زمانی می‌خواستید به جام جهانی بروید و روایت‌گری انجام دهید. چقدر این فضا ممکن است در جام جهانی پیش رو رخ دهد؟

من بلیط و پاسپورت آن جام جهانی برزیل را داشتم. چند روز پیش از پرواز من برای بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان معارفه شدم و خب همه می‌دانند که در دو روز نمی‌شود هم بلیط و هم ویزا گرفت. هرچه فکر کردم دیدم که دهان افراد کم خرد را نمی‌شود بست و صرف نظر کردم و شاید هم خیری در آن بود. برای قطر هم نمی‌دانم چطور می‌شود. علاقه مندی دارم. اما سن و سالم طوری است که دیگران باید پای کار بیایند. درمورد قطر قضیه فرهنگی‌تر و جدی‌تر هم هست. چون حدود یک ماه تمرکز به قطر می‌دهند که همسایه ماست و فکر کنید قطر اگر بخواهد خلیج عربی را جا بندازد به عبارتی یکسال و یکماه چه فرصت‌های بی نظیری دارد. اگر از الان ما فکر حضور نباشیم؛ حضور به معنای فیزیکی نه، حضور به معنای نشست و برخاست و حرف زدن‌ها و نقشه پخش کردن‌ها و روایت نوشتن؛ اگر این کارها را نکنیم در قضیه خلیج فارس و خلیج عربی ما باختیم. ما در ماجرای جام جهانی مسئله‌هایی غیر از فوتبال داریم. مسئله‌های جدی.

ما شانس آوردیم که قطر با با بقیه عرب‌ها دعوایی میانشان هست. منتهی من الان دغدغه‌هایی دارم مثل روایت سواحل مکران. از بندرعباس تا چابهار و گواتر که می‌تواند دروازه توسعه و اقتصاد و تمدن ما باشد که خیلی به آن بی اهمیتیم قطر دو وجب جا است. باید پیگیری کنند که آنها را به سمت اقامتگاه‌هایی در جزیره کیش و قشم و سواحل بوشهر و بندرعباس و آبادان بیاوریم. آن وقت ما در موضع ارائه پیام به اینها هستیم و قطر و یا به یک معنا عرب‌ها باید نگران باشند. ما شانس آوردیم که قطر با با بقیه عرب‌ها دعوایی میانشان هست. منتهی من الان دغدغه‌هایی دارم مثل روایت سواحل مکران. از بندرعباس تا چابهار و گواتر که می‌تواند دروازه توسعه و اقتصاد و تمدن ما باشد که خیلی به آن بی اهمیتیم. یکی از آرزوهای من روایت ابوموسی بود. جزیره‌ای که تنها جایی از کشور ما که ادعای عرضی درموردش وجود دارد. و البته چون دیدم دارد دیر می‌شود یکی از افراد دیگر را برای انجام کار فرستادم. یا مثلاً ۱۷ شهری که در ماجرای ترکمنچای از ایران جدا شد را دوست دارم وضعیت آن ۱۷ شهر را الان روایت کنم.

* و سخن پایانی؟

من خیلی خوشحالم که قبل از اینکه حضرت آقا درمورد جهاد تبیین صحبت کنند این کتاب را نوشتم. بدم می‌آید از افرادی که پشت سر آقا راه می‌افتند و به این معنا که صبر می‌کنند ایشان حرف بزنند تا بعدش بگویند ما حرف ایشان را انجام دادیم. چون اصلاً امکان ندارد. کسی اگر اهل این کار باشد قبلش هم انجام می‌دهد. این کار مصداق جهاد تبیین است. به این معنا که بچه‌ها واقعاً جهاد می‌کردند و من به آقای جعفرزاده، مهندس پروژه گفتم اگر دست من بود یک قبر کنار قبر شهیدحاج قاسم سلیمانی برایت کنار می‌گذاشتم برای اینکه شما کاری را که انجام می‌دهید عین بچه‌های سوریه است. فرقشان این بود که این دستش موبایل بود و آنها دستشان اسلحه. این بچه‌ها در عرصه‌ای جهاد می‌کردند که این جهادها در کشور ما متاسفانه مغفول است‌.


خبرگزاری مهر - فرهنگ و اندیشه- هانیه علی نژاد: مهدی قزلی از نویسندگان معاصر است که در حوزه مستندنگاری فعالیت می‌کند. از او کتاب‌هایی چون پنجره‌های تشنه، جای پای جلال، روزی روزگاری جنگی و… منتشر شده است. او در تازه‌ترین اثر خود به روایت مجاهدان گمنام در عرصه صنعت می‌پردازد. «شریان مکران» روایتی از احداث خط لوله هزار کیلومتری انتقال نفت از گوره به جاسک است.

چاپ این‌کتاب بهانه‌ای شد تا با نویسنده‌اش به گفتگو بنشینیم.

مشروح این‌گفتگو در ادامه می‌آید؛

* آقای قزلی، با توجه به سوابق شما در بحث روایتگری که بیشتر بحث فرهنگی و مذهبی بوده چطور شد به سمت مسئله اقتصادی رفتید؟

اولاً که واژه مذهبی درست نیست. مثلاً من در کتاب جای پای جلال بیشتر مسئله‌ام فرهنگی و اجتماعی است. نکته دوم هم این است که این کتاب اقتصادی نیست، موضوع اقتصادی است. کاری که من انجام دادم رویکردش اقتصادی نیست. اتفاقاً رویکرد اجتماعی و فرهنگی دارد. در واقع من به موضوع مجاهده در کار که کار فنی بوده است پرداختم. من آنقدر سواد ندارم که یک موضوع علمی را روایتگری جدی کنم. این بچه‌ها در دل کار هستند و باید تخصص ویژه داشته باشند. قضاوتگری صنعتی هم به درد عموم نمی‌خورد. این کتاب با افتخار یک کتاب عمومی است که همه می‌توانند بخوانند و به اندازه خودشان بهره ببرند.

* اقتضائات آنچه بود؟ چرا در حوزه مسائل اقتصادی یا بین الملل و یا ورزشی حتی ما روایتگری نداریم؟ چه موانعی وجود دارد؟

ما اصولاً روایت نداریم. اگر هم جایی داریم مقدارش زیاد و متناسب نیست. آنقدر نداریم که اوضاعمان در این زمینه‌ها خراب است. در حوزه فنی و صنعت که اصلاً اوضاع خوب نیست. چون دغدغه آن را نداریم.

چون روایت این موضوعات یک کار بینارشته‌ای است. مثلاً در زمینه ورزشی فرد باید یک سررشته‌ای داشته باشد تا بخواهد روایت کند. همچنین باید سررشته‌ای در ادبیات هم داشته باشد. هرکدام از اینها یک تخصص است. تخصص هم زمان و تجربه می‌خواهد. یک مقداری هم شرایط زندگی و کار در جامعه‌ی ما اینطور است که بعد از یک یا دو سال فرد سریعاً ارتقا پیدا می‌کند. مثلاً فرد دوسال خبرنگار ورزشی بوده است و دوسال بعد سردبیر ورزشی می‌شود. این اشکال ذاتی ندارد. سبک زندگی ما این مدل است. مثلاً در انگلیس سال‌ها قبل یک نفری که وزیر خارجه می‌شود که باید سی سال از رده‌های پایین و سفارتخانه‌هایی در دور دست شروع می‌کرد تا کم کم وزیرخارجه شود.

درمورد قطر قضیه فرهنگی‌تر و جدی‌تر هم هست. قطر اگر بخواهد خلیج عربی را جا بندازد به عبارتی یکسال و یکماه چه فرصت‌های بی نظیری دارد. اگر از الان ما فکر حضور نباشیم؛ حضور به معنای فیزیکی نه، حضور به معنای نشست و برخاست و حرف زدن‌ها و نقشه پخش کردن‌ها و روایت نوشتن؛ اگر این کارها را نکنیم در قضیه خلیج فارس و خلیج عربی ما باختیم. ما در ماجرای جام جهانی مسئله‌هایی غیر از فوتبال داریم

بنابراین کلاً افرادی که هم از ادبیات قضاوتگری سر در می‌آورند و هم از یک موضوع مشخصی مثل ورزشی، صنعتی و اقتصادی تعدادشان زیاد نیست. متاسفانه رسانه‌های ما دغدغه‌ها را به سمت مسئله‌های زودبازده و زودگذر سوق دادند. یعنی از خبر و عکس از ویدیوهای یک دقیقه‌ای استقبال بیشتری می‌شود.چون به سرعت تولید می‌شود و به سرعت هم مصرف می‌شود. روایت‌ها طولانی‌تر هستند. یک محملی می‌خواهد. مدیوم متفاوت است. این روایتی که من اکنون نوشتم تازه چاپ اول تمام شده و یعنی هزار جلد کتاب. البته عمق اثرش حتماً از خبر و گزارش و عکس بیشتر است. ولی به عنوان مثال گفتم. گاهی اگر یک خبر خوب تنظیم شود چندهزار بازدید خوب می‌خورد. هیجان تولید می‌کند. فرقش مثل آتش کنده‌ی درخت و با آتش گون. آتش گون زود گر می‌گیرد و یک بیابان را هم روشن می‌کند و گرمای زیادی دارد. همه می‌دانند همانقدر که زود گر می‌گیرد زود هم تبدیل به خاکستر می‌شود. آتش کنده درخت این گونه نیست. البته که به هردوی این آتش‌ها نیاز داریم.

* بیان چنین مسائل اقتصادی، ملی و اجتماعی در قالب یک کتاب چه کارکردی دارد؟ بهتر نیست که فیلم مستند ساخته شود؟

اجازه دهید مخالفت کنم. اینها مدیوم‌های مختلفی هستند که همدیگر را تکمیل می‌کنند. شما اگر در شبکه مستند را تماشا کنید و فرض کنید یک مستند بی‌نظیری هم پخش کرد. تاثیر آن بسیار هیجان انگیز است ولی چقدر پایدار است؟ واقعاً آنقدر پایدار نیست. کتاب این‌گونه نیست. چون در خلوت فعال مطالعه می‌شود و همه تمرکز و حواس درگیر آن می‌شود و اگر مخاطب ارتباط برقرار کند پاینده باقی می‌ماند. در ذهن خود شما هم تعداد بیشتری کتاب در ذهنتان ماندگار شده تا تعداد فیلم‌ها. نمی‌خواهم نفی کنم که هیچ فیلمی نیست. اتفاقاً برخی فیلم‌ها می‌توانند این کارکرد را پیدا کنند. حرف من این نیست که نباید مستند ساخته شود.

نکته دوم ظرفیت ادبیات با ظرفیت تصویر و مستند و فیلم متفاوت است. گفتم متفاوت! نمیگویم بهتر یا کهتر! دو چیز مختلف‌اند. شما در فیلم مستند نمی‌توانید احساس افراد را منتقل کنید. به این معنا که فرد جمله‌ای می‌گوید یا جایی تصویر نشان داده نمی‌شود ولی احساس آن را نمی‌توان نشان داد. برای اینکه منتقل شود مجبورید که از کلمه استفاده کنید. مجبور هستید از زیرنویس و موسیقی استفاده کنید. حالا اگر همه‌ی اینها بتواند این کار را انجام دهد. اما در ادبیات این‌گونه است که دست شما باز است. مثلاً حس لطافت پشم گوسفند و بره در مستند قابل ارائه نیست. اما در ادبیات با توصیف کردن و حرف زدن قابل انتقال است.

مساله‌های جدی غیرفوتبالی ما در جام جهانی قطر/ زیاد شعار می‌دهیم

مثال زدم که بگویم اینها نسبتهایشان متفاوت است و البته مکمل همدیگرند. مستند هم از شریان مکران ساخته شد و پخش شد ولی اثرش اندازه این کتاب نبوده است. این کتاب دست نخبه‌ها رفته و خوانده و دیده شده است. در دعوای مجلس و دولت که این خط عیبی داشته است یا نه استفاده شده است. مدیوم کتاب این شکلی است و شبیه میخ طویله است. وقتی کوبیدید به دیوار از دیوار در نمی‌آید. هربار نخ‌های جدید را به آن می‌بندید. فیلم و سریال اما مثل پونز می‌ماند. من البته شاید دارم کمی جانبدارانه صحبت می‌کنم. ولی این مدیوم یتیم است بگذارید کمی جانبدارانه هم صحبت کنیم‌.

* در این کتاب با مستندنگاری چقدر در تلاش برای نمایش شعار سال ۱۴۰۰ یعنی تولید؛ پشتیبانی‌ها، مانع‌زدایی‌ها بودید؟ و چطور توانستید به روایت یک پروژه ملی و مهم بدون اینکه دچار شعارزدگی شوید برسید؟

اصلاً به آن فکر نکرده بودم و الان که شما می‌گویید دارم آن را میبینم. پروژه‌های بزرگ این شکلی در واقع نمونه و نمادی از وضعیت کشور هستند. بنابراین تعجب نمی‌کنم از اینکه چقدر متناسب با شعار سال است که رهبر انقلاب مطرحش می‌کند. چون رهبر انقلاب قاعدتاً از جایگاه و نظرگاه بالا به مسائل کشور نگاه می‌کند. بنابراین هرچه در این پروژه بزرگ ملیِ این شکلی مشکل باشد یعنی در کل کشور با تناسبات و تغییراتی همین مشکلات هست.

من با اینکه آدم احساسی هستم ولی آدم احساساتی نیستم و می‌دانم که ادبیات هرچند محمل احساسات است و ایجاد کننده آن است ولی یک نویسنده اگر در آن احساساتی شود کار از دست می‌رود. هیچ ارزشی پیدا نمی‌کند.بنابراین نه در این‌کار، حتی در کتاب پنجره‌های تشنه هم تلاش کردم که احساساتی نشوم و کنترل کنم و سعی کنم یک کار عقلانی ارائه دهم. البته که احساس هم بخشی از عقلانیت وجود افراد است ولی مبتنی بر آن سعی کردم پیش بروم. سعی کردم همه سوالات پیرامون پروژه را میان همین رفت و آمدها و حرف و حدیث‌ها بیاورم.

سعی کردم اگر ضعفی می‌بینم آن را هم بگویم. چون ما به اندازه کافی شعار می‌دهیم. پول‌ها و انرژی‌های هنگفتی خرج می‌شود برای اینکه ما شعار بدهیم. اگر قرار بود مملکت با این چیزها درست شود الآن بهشت بود سعی کردم اگر ضعفی می‌بینم آن را هم بگویم. چون ما به اندازه کافی شعار می‌دهیم. پول‌ها و انرژی‌های هنگفتی خرج می‌شود برای اینکه ما شعار بدهیم. اگر قرار بود مملکت با این چیزها درست شود الآن بهشت بود. ما احتیاج داریم که صادق باشیم، منتقد و صریح باشیم و دلسوز باشیم. ترکیبی از این‌ها؛ نه فقط یکی.

حرف من این است نوشتن روایت باید همراه با جزئیات و تسلط اطلاعات و دلسوزی و نقد و استدلال باشد که به درد بخورد. من نمی‌دانم که این اتفاق در کتاب افتاده است یا نه؛ ولی تلاشم را کردم. دیگر سنی هم از من گذشته و چندین کتاب دارم و دیگر نمی‌شود با تعارف کارنامه ادبی خودم را زیر سوال ببرم و مهمتر از همه جواب خدا را هم باید بدهیم.(با خنده)

* خلاف آن چه که در ابتدای کتاب گفتید متن کتاب در بخش‌های زیادی تخصصی و سخت‌خوان بود. فکر نمی‌کنید این امر باعث می‌شود که مخاطب را پس بزند؟

یک جاهایی را قبول دارم. در بخش فولاد و بدست آوردن فولاد و چگونه بدست آوردنش یک مقداری تخصصی شد؛ ولی اگر مصاحبه اولیه را ببینید تلاش مجدانه‌ام را می‌بینید برای اینکه این را به زبان عمومی برگردانم. البته من درمورد فضای عمومی صحبت می‌کنم ولی بالاخره روشن است که این فضای عمومی، فضای عمومی به معنای مطلق کلمه نیست. منظورم این است که مثلاً بچه‌های دانشجوی سال‌های اول و دوم از این کتاب می‌توانند استفاده کنند. در همین عمومیت هم یک نسبیتی وجود دارد. از خود موضوع کتاب یک تعدادی از مخاطبان کتاب از دست می‌روند. همین که جلد را می‌بیند و همین که روایت خط را می‌بیند متوجه می‌شود که به چنین چیزی علاقه‌مند نیستند. از این بابت وقتی من می‌گویم مخاطب عمومی شما می‌توانید بگویید که مخاطب شما اصلاً عمومی نیستند. من حرف شما را رد نمی‌کنم. وجود دارد مطالبی در کتاب که یک عده‌ای کمتر متوجه می‌شوند اما اگر کسی کل کتاب را کامل بخواند حتی اگر یک بخش‌هایی را متوجه نشود، اتمسفر کتاب را متوجه می‌شود. اینکه چگونه و چطور خیلی مفصل‌تر از آن است که بتوان در چند صفحه آورد. اما به هرحال وقتی پایه‌ی کار مهندسی است بالاخره یک بخش‌هایی از آن هم مهندسی می‌شود.

* یک نکته‌ای که در کتاب نسبت به کارهای دیگرتان کمرنگ است عدم زیست در آن محیط و افراد است و همین باعث افت کتاب شده است.

آنقدری که دلم می‌خواست و آنقدری که در کتاب‌های دیگر من بود زیست وجود ندارد؛ اما زیست وجود دارد. ببینید من هفت سفر رفتم با نفر اول پروژه و نفر اول اجرایی پروژه عین ۱۵۰۰ کیلومتر جاده را رفته ام و برگشته‌ام. دریا و بیابان و کوه را رفتم. با آنها خوابیدم و بیدار شدم. بدون زیست نبود.

اما از میزان زیست و عملیات میدانی کتاب راضی نبودم. من باید زودتر به این پروژه اضافه می‌شدم. من در چهل کیلومتری آخری که لوله در خاک می‌رفت اضافه شدم. خودم هم می‌گویم کاش زودتر اضافه می‌شدم. آن‌وقت جزئیات بیشتر و اتفاقات بیشتری بود. اما در همین حدی که اضافه شدم تمام تلاش را کردم که در وسط میدان باشم. من سال گذشته ۱۸ روز ماه رمضان را در سفر بودم. من از این مقداری که اضافه شدم راضی هستم ولی این محدودیت بود، این انتخاب من نبود. هنوزم دورادور با پروژه ارتباط دارم. ای کاش زودتر اضافه می‌شدم اما این دیگر جبر زمانه بود.

* مستندنگاری که مدتی است وارد ادبیات ایران شده، چه جایگاهی دارد و چقدر در عصرجدید موثر است؟

روایت یک پا در ادبیات دارد و یک پا در واقعیت و روزنامه‌نگاری و مسئله‌های مردم. ادبیات یک خاصیت دارد که زود درگیر ماجرای تخیل می‌شود. واقعیت هم مشکلش این است که درگیر روزمرِگی و روزمرگی می‌شود. انگار که خوبی‌های این دو در روایت جمع می‌شود. یعنی عمیق شدن و دوری از روزمرگی و سر به هوایی ادبی. مثلاً مردم از کرونا و گرسنگی دارند می‌میرند و فرد عاشقانه می‌خواند و انگار یک سر به هوایی دارد. به نظر می‌آید که خوبی‌های این دو در روایت جمع می‌شود. البته به شرطی که کسی که می‌خواهد این کار را انجام دهد نسبتی با حرف و موضوع داشته باشد. یعنی دغدغه‌ای برای نقل و سابقه‌ای برای فرم در ادبیات داشته باشد. در کشور ما این قضیه بوده ولی جدی نبود. الان دارند به اهمیت آن پی می‌برند. مهمتر از تعداد این است که دارند به اهمیت آن پی می‌برند. امیدوارم که این مستمر باشد و جبر نباشد.

* شما زمانی می‌خواستید به جام جهانی بروید و روایت‌گری انجام دهید. چقدر این فضا ممکن است در جام جهانی پیش رو رخ دهد؟

من بلیط و پاسپورت آن جام جهانی برزیل را داشتم. چند روز پیش از پرواز من برای بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان معارفه شدم و خب همه می‌دانند که در دو روز نمی‌شود هم بلیط و هم ویزا گرفت. هرچه فکر کردم دیدم که دهان افراد کم خرد را نمی‌شود بست و صرف نظر کردم و شاید هم خیری در آن بود. برای قطر هم نمی‌دانم چطور می‌شود. علاقه مندی دارم. اما سن و سالم طوری است که دیگران باید پای کار بیایند. درمورد قطر قضیه فرهنگی‌تر و جدی‌تر هم هست. چون حدود یک ماه تمرکز به قطر می‌دهند که همسایه ماست و فکر کنید قطر اگر بخواهد خلیج عربی را جا بندازد به عبارتی یکسال و یکماه چه فرصت‌های بی نظیری دارد. اگر از الان ما فکر حضور نباشیم؛ حضور به معنای فیزیکی نه، حضور به معنای نشست و برخاست و حرف زدن‌ها و نقشه پخش کردن‌ها و روایت نوشتن؛ اگر این کارها را نکنیم در قضیه خلیج فارس و خلیج عربی ما باختیم. ما در ماجرای جام جهانی مسئله‌هایی غیر از فوتبال داریم. مسئله‌های جدی.

ما شانس آوردیم که قطر با با بقیه عرب‌ها دعوایی میانشان هست. منتهی من الان دغدغه‌هایی دارم مثل روایت سواحل مکران. از بندرعباس تا چابهار و گواتر که می‌تواند دروازه توسعه و اقتصاد و تمدن ما باشد که خیلی به آن بی اهمیتیم قطر دو وجب جا است. باید پیگیری کنند که آنها را به سمت اقامتگاه‌هایی در جزیره کیش و قشم و سواحل بوشهر و بندرعباس و آبادان بیاوریم. آن وقت ما در موضع ارائه پیام به اینها هستیم و قطر و یا به یک معنا عرب‌ها باید نگران باشند. ما شانس آوردیم که قطر با با بقیه عرب‌ها دعوایی میانشان هست. منتهی من الان دغدغه‌هایی دارم مثل روایت سواحل مکران. از بندرعباس تا چابهار و گواتر که می‌تواند دروازه توسعه و اقتصاد و تمدن ما باشد که خیلی به آن بی اهمیتیم. یکی از آرزوهای من روایت ابوموسی بود. جزیره‌ای که تنها جایی از کشور ما که ادعای عرضی درموردش وجود دارد. و البته چون دیدم دارد دیر می‌شود یکی از افراد دیگر را برای انجام کار فرستادم. یا مثلاً ۱۷ شهری که در ماجرای ترکمنچای از ایران جدا شد را دوست دارم وضعیت آن ۱۷ شهر را الان روایت کنم.

* و سخن پایانی؟

من خیلی خوشحالم که قبل از اینکه حضرت آقا درمورد جهاد تبیین صحبت کنند این کتاب را نوشتم. بدم می‌آید از افرادی که پشت سر آقا راه می‌افتند و به این معنا که صبر می‌کنند ایشان حرف بزنند تا بعدش بگویند ما حرف ایشان را انجام دادیم. چون اصلاً امکان ندارد. کسی اگر اهل این کار باشد قبلش هم انجام می‌دهد. این کار مصداق جهاد تبیین است. به این معنا که بچه‌ها واقعاً جهاد می‌کردند و من به آقای جعفرزاده، مهندس پروژه گفتم اگر دست من بود یک قبر کنار قبر شهیدحاج قاسم سلیمانی برایت کنار می‌گذاشتم برای اینکه شما کاری را که انجام می‌دهید عین بچه‌های سوریه است. فرقشان این بود که این دستش موبایل بود و آنها دستشان اسلحه. این بچه‌ها در عرصه‌ای جهاد می‌کردند که این جهادها در کشور ما متاسفانه مغفول است‌.

کد خبر 5473922

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه فرهنگی و هنری

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


جملات و متن تبریک روز جهانی خلبان به همسرم و عشقم + عکس نوشته و استوری