در آثار بیضایی «جمعیت» جاهل است
رسول ملاقلیپور دربارۀ «آینههای روبهرو» گفته بود: آن را خواندم و فیلمنامهنویسی را یاد گرفتم. قبل از آن نمیدانستم فیلم نامه چیست و پلان و سکانس یعنی چه...
عصر ایران؛ هومان دوراندیش- «آینههای روبهرو»، جزو آخرین آثار منتشر شدۀ بهرام بیضایی در داخل کشور است. این فیلمنامه را البته انتشارات دماوند در سال 1359 منتشر کرده بود اما از سال 1396 به بعد انتشارات "روشنگران" منتشر کرده و در چند سال اخیر، بسیاری از دوستداران جوانتر بیضایی بالاخره توانستهاند این فیلمنامه را بخوانند.
رسول ملّاقلیپور دربارهٔ "آینههای روبهرو" گفته است:
«وقتی که اولین بار میخواستم فیلمنامه بنویسم در جایی کار میکردم که اگر کسی اسم بھرام بیضایی را میبرد بزرگترین جرم را صاحب میشد. من وقتی میخواستم اولین فیلمنامهام یعنی "سقّای تشنهلب" را بنویسم، نمیدانستم فیلمنامه نوشتن چی است؟ سکانس یعنی چی؟ پلان یعنی چی؟ ھیچی نمیدانستم.
در آنجایی که من کار میکردم یک فیلمنامهای بود که متأسّفانه بعضی از دوستان دیالوگ اول صفحهٔ اول آن را پیراھن عثمان کرده بودند ولی من ھر چه فکر میکردم میدیدم که آن دیالوگ خیلی درست است. من شب نشستم و تا صبح "آینهھای روبهرو" را خواندم و فیلمنامهنویسی را از آنجا یاد گرفتم و از این رو سپاسگزارم از آقای بیضایی.»
فیلمنامه داستان زندگی دختر جوانی است که برادرش در میانۀ دهۀ 1330، به جرم فعالیت در سازمان نظامی حزب توده دستگیر شده و در آستانۀ اعدام است. نزهت برای نجات برادرش از اعدام، مجبور میشود همخوابۀ یک تیمسار رژیم شاه شود اما دیری نمیپاید که درمییابد در همان روزهایی که به خلوتگاه تیمسار میرفته، برادرش را اعدام کردهاند.
نزهت که پیشتر نامزدیاش را به هم زده بود تا بتواند درخواست نامشروع تیمسار را بپذیرد، بعد از اینکه میفهمد فریب خورده است، از خودش بیزار میشود و به ورطۀ انتقام گرفتن از خودش سقوط میکند.
این انتقامگیری از خود در اوج تنهایی و بیپناهی، کمکم نزهت را به یکی از روسپیان فقیر تهران در دوران رژیم شاه بدل میکند. ضمناً نزهت با افراد فقیر جامعه همخوابه میشود تا در ذهن خودش از تیمسار هم انتقام بگیرد و آنچه را که تیمسار بدست آورده، یعنی آغوش خودش را، بیارزش و بیاهمیت سازد.
در آغاز فیلمنامه، مردم انقلابی به خانههای فساد حمله کردهاند و نزهت که در یکی از همین خانهها کار میکند، با کمک مردی به نام «قناعت» موفق میشود از میان شعلههای آتش فرار کند. فیلمنامه داستان زندگی نزهت و سپس داستان زندگی قناعت را از زبان خودشان روایت میکند.
در این اثر بیضایی نیز، مثل بسیاری از آثارش، اکثر آدمها به نحو عجیبی بیرحم و سنگدلاند. جدا از رفتار تیمسار با نزهت، اعضای خانواده نزهت و حتی رفقای چریک برادرش با بیرحمی باورناپذیری با او برخورد میکنند.
البته این یک وضعیت تکراری در آثار بیضایی است که کسی مظلوم واقع شود و تنها بماند و دیگران، چه بیگانگان و چه آشنایان، به جای همدلی با فرد مظلوم یا پرسوجو از او که حقیقت ماجرا چه بوده است، یکی یکی از راه برسند و با سنگدلی او را طرد و تحقیر کنند. این تکرار نشان میدهد که بیضایی از «جمعیت» بیزار است.
در آثار بیضایی، کم پیش میآید با یک کنش جمعی آگاهانه و اخلاقی مواجه شویم. در جهان بیضایی، کنش جمعی غالبا سرشتی جاهلانه و بیرحمانه دارد. یعنی «جمعیت» معمولاً فاقد آگاهی راستین است و بر مبنای جهل و سوءتفاهم مشغول قضاوت نادرست و دشمنی ناجوانمردانه علیه «فرد» است.
در «آینههای روبهرو» نیز خاندان نزهت، که دختری بسیار جوان است و برادرش اعدام شده و پدرش هم از اندوه اعدام پسر و بلایی که بر سر دخترش آوردهاند دق کرده، چنان با قساوت قلب او را قضاوت و طرد میکنند که حقیقتا غیر قابل باور است.
البته وقوع چنین وقایعی در زندگی واقعی، محال نیست اما سؤال این است که چرا در جهان بیضایی، استثنا بدل به قاعده شده است؟ این رفتار استثنایی در آثار بیضایی مدام تکرار میشود و این ناشی از نگرش خاص او به انسان و روابط انسانی است.
با این حال در «آینههای روبهرو» دو ویژگی متفاوت هم (در قیاس با اکثر آثار بیضایی) به چشم میخورد. نخست اینکه در این فیلمنامه، جدا از قهرمان داستان (نزهت)، حداقل دو شخصیت مثبت دیگر نیز حضور دارند: آقای قناعت و مادام. قناعت عاشق دیرین نزهت است و مادام زن کافهداری است که پناه نزهت بیگناه است.
ویژگی دوم این است که بیضایی در این فیلمنامه تا حدی به خوردن و نوشیدن توجه کرده است. بنابراین آدمهای قصه یکریز مشغول حرف زدن نیستند و در میانۀ حرف زدن، گاهی غذا میخورند یا قهوه مینوشند.
اما مهمترین ویژگی مثبت «آینههای روبهرو» قصۀ بسیار جذاب آن است. آینههای روبهرو، داستان زندگی دو انسان شریف و نرمال و در آستانۀ خوشبختی است که سیاستف زندگیشان را تباه، خودشان را آنرمال و خوشبختی قریبالوقوعشان را نابود کرده است.
قناعت با بالاترین معدل ممکن از دبیرستان فارغالتحصیل شده و در آستانۀ ورود به دانشگاه است. نزهت نیز دیپلمش را گرفته و قرار است با آقای افتخاری مرفه ازدواج کند. اما اعدام سروان حقنظر (برادر نزهت)، از نزهت یک فریبخوردۀ رها شده میسازد و از قناعت یک کارمند بیانگیزه و ناکارآمد.
قرینهسازیهای بیضایی در پارۀ دوم فیلمنامه دلنشین و هوشمندانه است. پایان اثر هم، برخلاف بسیاری از آثار بیضایی، خوشآیند است و تلخی عمیق قصه را جبران میکند. این پایان خوشآیند و پرامید، شاید با زمان نگارش فیلمنامه هم مرتبط باشد؛ چه، بیضایی «آینههای روبهرو» را در سالهای نخست پس از انقلاب نوشته است.
فیلمنامه از سال 1357 اما قصه از سال 1335 آغاز میشود. یعنی سالی که خود بیضایی هم مثل آقای قناعت جوان، هجده ساله بود.
-----------------------------------
*مطابق رسمالخط یا زباننگارۀ کتاب، «روبهرو» به صورت «روبرو» و «فیلمنامه»، «فیلمنامه» نوشته شده و بالطبع همکارمان و نویسندۀ متن بالا نیز. ما اما به صورت جدا آوردهایم.