شناسنامه فرهنگی


شناسنامه فرهنگی

اینروزها با آمدن فضای مجازی خیلی چیزها رنگ و بوی مجازی گرفته است. نمیدانم کتاب نیز روزی این رنگ و بوی را تماما به خود خواهد گرفت یا نه؟! مثلا به جای اینکه به صورت کاغذی منتشر گردد به صورت الکترونیکی چاپ شود و کتاب کاغذی برای همیشه از بساط کتابفروشی ها رخت بربندد

این‌روزها با آمدن فضای مجازی خیلی چیزها رنگ و بوی مجازی گرفته است. نمیدانم کتاب نیز روزی این رنگ و بوی را تماما به خود خواهد گرفت یا نه؟! مثلا به جای اینکه به صورت کاغذی منتشر گردد به صورت الکترونیکی چاپ شود و کتاب کاغذی برای همیشه از بساط کتابفروشی ها رخت بربندد؛ ناشرین چاپ کتاب کاغذی را از برنامه خود خارج کنند؛ کتابخانه ها شاکله غیرکاغذی به خود بگیرند؛ نمایشگاه‌های کتاب به جای کتابهای کاغذی کتابهای الکترونیکی را در معرض نمایش قرار دهند. هیچ کتاب کاغذی پیدا نشود؛ در هیچ جا، مگر در موزه ها. عجب روزی خواهد بود آن روز! حدس میزنم خیلی از کتابخوانهای حرفه ای آرزوی آمدن چنین روزی را نداشته باشند و کتاب کاغذی را در هر صورت ترجیح دهند. به گمانم رغبت بازدید از این نمایشگاه نیز به کمتر کتابخوانی دست دهد؛ جملگی ترجیح میدهند در خانه بمانند تا به چنین نمایشگاهی قدم رنجه نکنند! مطمئنا من نیز یکی از آنها خواهم بود!

همیشه با ترس و لرز از خودم میپرسم: آیا کتاب کاغذی روزی جای خود را به کتاب غیرکاغذی خواهد داد؟ هرچند شاید این پرسش یک پرسش گمراه‌کننده باشد اما اصلا آمادگی شنیدن پاسخی برخلاف میل خود را ندارم. چراکه، عادت به خواندن کتاب غیرکاغذی ندارم؛ به هیچ وجه. همیشه عادت کرده ام کتاب کاغذی بخوانم. یعنی نه اینکه عادت ندارم، اصلا قادر به این کار نیستم. در توان خود نمی بینم با تمرکز پای کتاب الکترونیکی بنشینم و ساعتها چشم به صفحه مجازی بدوزم. در همان چند پاراگراف اول درمی مانم. ذهنم زود خسته می‌شود؛ مطلب از ذهنم می‌پرد؛ چندان که از هر چه خواندن است بیزار می‌شوم. می‌گویم: «مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان»! چشمم توان همراهی با سطرهای چیده شده در فضای مجازی را ندارد. به همین رو ترجیح میدهم همیشه کتاب کاغذی بخوانم و هر جا که تشخیص میدهم مطالب مهمش را نشاندار کنم تا هر وقت که خواستم نگاهی دوباره به آن بیفکنم. حین خواندن صفحات آن را با دستان خود لمس کنم تا احساس واقعی کتاب خواندن به من دست دهد. با ورق زدن صفحات به من حس نوستالژیک دست میدهد. خواندن به من می‌چسبد و لذتش دو چندان می‌شود. در اینصورت میدانم که چه میخوانم و با چه موجود ارجمندی به گفتگو نشسته ام. خواندن از روی کتاب کاغذی یادگیری ام را افزایش می‌دهد. تمرکزم دو چندان می‌شود. خیلی کم اتفاق می افتد تا یک مطلب را چند باره بخوانم.

از شما چه پنهان، اصلا کتاب کاغذی را کتاب میدانم. اصالتی برای کتاب غیرکاغذی قایل نیستم. انگار مزاحمی است که میخواهد لذت خواندن را از من بگیرد و روزی مرا از کتاب جدا کند! این درست که کتاب الکترونیکی حجم و وزن فیزیکی ندارد، قابل دسترس تر است، برای ما اصلا بار اضافی‌ ندارد؛ برخلاف کتاب کاغذی هزینه ای هم به کتابخوان تحمیل نمیکند، درنتیجه، می‌توان هزاران و حتی میلیون‌ها صفحه کتاب را در تلفن همراه یا تبلت خود ذخیره کرد و با خود همه جا همراه داشت، وقت و بی وقت به سراغش رفت، اما نمیدانم چرا کتاب کاغذی برای من جایگاه دیگری دارد. از شان و منزلت دیگری برخوردار است. آن را مثل سایر اسباب و اثاثیه خانه میدانم که باید جایی به آن اختصاص داد و حقی مستقل برایش قایل شد. مگر این یار مهربان چه چیزی کمتر از اسباب و اثاثیه خانه دارد؟!

احساس خوبی به من دست میدهد زمانی که پس از خواندن کتابی آن را در قفسه کتابخانه در کنار سایر کتابها می‌خوابانم و به عطف اش در کنار عطف های دیگر نگاه میکنم. انگار پس از کاری طاقت فرسا به خانه اش بازگردانده ام و به آن مجال استراحت میدهم. هر روز چشمم که به کتابهای خوانده شده در کتابخانه میافتد یادم میآید روزی آنها را خوانده ام و ساعات تنهایی ام را با آنها پُر کرده ام. همین دیدارهای هر روزه و از دیده نرفتنها موجب میشود رفاقتم را با آنها بیشتر کنم و در نتیجه، دوستی اشان از دلم نرود. قدر دوستی هایشان را بیشتر بدانم. احساس میکنم همه اینها در خوشی‌ها و ناخوشی‌های زندگی در کنارم بوده اند. مرا در حساس ترین مواقع نواخته اند. با آموزه های شیرین خود آشنایم کرده اند. وقتی می بینم این همراهانِ همیشگی، نظام یافته در جای خود قرار دارند و به چشم میآیند خرسند میشوم. آرامشی در وجود خود احساس میکنم. با وجود آنها هیچگاه به من احساس غربت و تنهایی دست نمیدهد. با دیدن آنها می‌فهمم در کجا قرار دارم؛ در جایی سرشار از مطالب خوب و خواندنی که هر دم مرا به سوی خود فرامیخواند. هرگاه به طور اتفاقی به یکی از آنها خیره میشوم فرازهایی از مطالبش در ذهنم رژه میروند. بدین سان حافظه ام بیدار شده فعال میشود. زمانی لذت داشتن کتاب کاغذی را در وجود خود بیشتر احساس میکنم که پس از مدتها و شاید هم سالها دوباره نیازم به آنها بیفتد، و آن وقتی است که در حال نوشتن ام و به کمکشان نیازمند میشوم. یکراست میروم سراغ همان صفحه که به کارِ نوشتنم میآید.

هر کتابی که خوانده و در قفسه کتابخانه ام چیده می‌شود نشاندهنده این است که عمری از من را گرفته است. این کتابهای خوانده شده که در ویترین کتابخانه ام به چشم میآیند شناسنامه فرهنگی ام محسوب میشوند. چنین شناسنامه ای نشان میدهد که من کیستم و به چه چیزهایی می اندیشم و چه اوراقی از این هستی را خوانده ام. به داشتن چنین شناسنامه ای افتخار میکنم. خود را همیشه مدیون آنها میدانم. هر قدر تعدادشان بیشتر می شود بیشتر بر خود می بالم. با زبان طنز به خود میگویم فرض کن این شناسنامه را تو نداشتی، در حالی که عمری از تو می گذشت و حافظه‌ات نم می کشید، چگونه بدون این شناسنامه به یاد می آوردی که سالهایی پای این کتابها نشسته ای و تنهایی های خود را همنشین‌شان بوده ای؟! با کتابهای مجازی که نمیتوان در پیرانه سری خود را ویترینی کرد و به لحاظ فرهنگی شناسنامه دار شد!

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه کتاب

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


انفجار حین مهار آتش در مغازه نقاشی خودرو در رشت