حسن ارسنجانی؛ معمار اصلاحات ارضی ایران


حسن ارسنجانی؛ معمار اصلاحات ارضی ایران

حسن ارسنجانی در 47 سالگی درگذشت و آن قدر زنده نماند تا ببیند اصلاحات ارضی نه تنها ایران را صنعتی نکرد که از زارع ایرانی کارگری ساخت که زمین خُرد را هم در مناسبات سرمایه‌داری از دست داد.

مهرداد خدیر| پنجاه‌و‌سومین سالگرد درگذشت حسن ارسنجانی که به معمار اصلاحات ارضی ایران شهرت یافت، ولی قدر ندید و کنار گذاشته شد، بهانه‌ای است تا به نکاتی دربارۀ نقطۀ عطف تاریخ ایران که به اندازۀ اهمیت و تأثیر بسیار زیاد آن دربارۀ آن گفته و نوشته نشده اشاره شود.

به جز سعید لیلاز که در تحقیقات دانشگاهی با دقت و تفصیل و در طول سال‌ها به موضوع اصلاحات ارضی و سلب اختیار از مالکان بزرگ در آغاز دهۀ ۴۰ خورشیدی پرداخته و نیز مرحوم دکتر رضا نیازمند که در مصاحبه‌ای مفصل و خواندنی با مجلۀ «آینده‌نگر» جزییاتی را در این باره و عمدتا در انتقاد و کاملا فنی و تخصصی بیان داشته و البته خاطرات دکتر علی امینی که در دولت او این اتفاق افتاد و موارد پراکنده‌ای در اینجا و آنجا چندان که باید و شاید به این موضوع پرداخته نشده است. در حالی که می‌تواند موضوع پایان‌نامه‌های دانشگاهی در رشته‌های کشاورزی، تاریخ، صنعت و علوم سیاسی باشد.

حال آن که بی‌تردید یکی از مهم‌ترین نقاط تاریخ ایران است که بر سیاست، اقتصاد، معیشت، کشاورزی و دیپلماسی و طبقات اجتماعی و ساختار توزیع ثروت و قدرت در ایران تأثیر گذاشت و فهم چرایی انقلاب ۱۳۵۷ و فاصله افتادن بین روحانیت غیر انقلابی با شاه نیز بدون بررسی این موضوع ممکن نیست و هنوز جا دارد موضوع سخنرانی‌ها و کنفرانس‌ها شود حالا نه در سالگرد درگذشت ارسنجانی که در بهمن ماه یا به هر بهانۀ دیگر.

مجری این طرح و ایده‌پرداز اولیه روزنامه‌نگار و وکیلی بود به نام حسن ارسنجانی که به عضویت دولت علی امینی درآمد تا این پروژه را اجرا کند و کرد هر چند کاری که او انجام داد نه اصلاحات ارضی که انقلاب ارضی بود.

بعدتر شاه به اشتهار و نفوذ او حسادت کرد و ابتدا نخست‌وزیر و سپس وزیر کشاورزی را کنار گذاشت تا به نام خود او ثبت شود و اصلاحات ارضی را ذیل اصول ۶ گانه‌ای بُرد که نام آن را «انقلاب سفید شاه و ملت» گذاشت. حسن ارسنجانی؛ معمار و معمای اصلاحات ارضی

داستان از این قرار است که اواخر دهۀ ۳۰ خورشیدی و در اوج نفوذ گفتمان چپ و بیم آمریکا از گشترش نفوذ اتحاد شوروی و از دست دادن متحدان خود در دنیا علی امینی سفیر ایران در واشینگتن بود.

همسر او با ژاکلین کندی همسر زیباروی سناتور کندی دوست شد. دوستی‌یی چندان عمیق که به روابط خانوادگی این دو و به تبع رابطۀ نردیک سفیر و سناتور انجامید. هم سفیر و هم سناتور، اما رؤیایی بزرگ‌تر داشتند: نخست‌وزیری و ریاست جمهوری.

در یکی از همین ملاقات‌های خانوادگی و آن گونه که دکتر نیازمند نقل کرده سناتور کندی به دکتر امینی می‌گوید:

«ایران، ظرفیت یک انقلاب دهقانی را دارد. از جمعیت ۲۴ میلیونی ایران ۱۵ میلیون کشاورزند یا با کشاورزی سر و کار دارند. بدون سر و سامان‌دادن به کشاورزری چگونه می‌خواهید از یک انقلاب دهقانی که به سلطۀ اتحاد شوروی بر ایران می‌انجامد، جلوگیری کنید؟ من نگران نفوذ شوروی از این طریقم.»

امینی به فکر فرو رفت و گفت:

«مهم‌ترین نگرانی اعلیحضرت هم نفوذ شوروی‌هاست و هر کاری در این باره انجام می‌دهند».

سناتور کندی هم پاسخ داد:، اما این کار بزرگ به یک چهرۀ معتبر مثل شما نیاز دارد.

اشارۀ او به نسب خانوادگی امینی بود و از زبان خود او سوابق و نسبت خانودگی را دانسته بود که به مظفرالدین شاه قاجار می‌رسید و مهم‌تر این که نسبتی هم با دکتر محمد مصدق داشت که در آن زمان همچنان در احمد آباد در حصر بود.

دکتر امینی به شوخی می‌گوید «اگر شما رییس جمهوری آمریکا شوید من هم نخست‌وزیر ایران می‌شوم.»

این شوخی، اما خیلی زود جدی شد. چه، اندک زمانی بعدتر جان. اف. کندی به عنوان جوان‌ترین رییس جمهوری ایالات متحده به کاخ سفید راه یافت و با فشار او شاه ناچار شد به نخست‌وزیری علی امینی و انجام اصلاحات مورد نظر او تن دهد.

(در سال ۵۶ کارتر درصدد فشار مشابهی به شاه برای برکناری هویدا و روی کار آوردن نخست‌وزیری ملی بود. شاه، اما به علم می‌گوید نه من شاه ۱۵ سال پیش هستم نه کارتر بادام زمینی‌فروش مثل کندی اعتبار دارد. زیربار نمی‌رود و اگرچه هویدا را کنار می‌گذارد، اما به جای آن که دولت را به یک سیاست‌مدار مورد قبول مردم و غرب بسپارد جمشید آموزگار تکنوکرات و غیر سیاسی را نخست‌وزیر می‌کند. کم نیستند کسانی که معتقدند اگر در تابستان ۵۶ زیر بار انتخابات آزاد و نخست‌وزیر شدن چهره‌ای ملی رفته بود، سرنوشت او دیگر می‌شد.)

باری، امینی نخست وزیر می‌شود با این شرط که نه تنها اصلاحات ارضی را عملیاتی کند که فضای سیاسی هم باز شود و تا اندازه‌ای هم موفق به این کار شد به گونه‌ای که ۸ سال پس از سقوط دولت ملی مصدق به هواداران جبهۀ ملی اجازه داده شد در جلالیه (پارک لالۀ کنونی) میتینگ برگزار کنند و چهره‌های به نسبت متفاوت وزیر شدند.

به گونه‌ای که بر خلاف اسلاف خود سه چهرۀ خارج از مناسبات دربار را هم وارد کابینه کرد: نورالدین الموتی از ۵۳ نفر مشهور که دورۀ رضا‌شاه به اتهام فعالیت‌های کمونیستی مورد غضب و آزار بودند وزیر دادگستری شد و محمد درخشش رییس باشگاه مهرگان که تظاهرات اعتراضی معلمان علیه دولت شریف‌امامی را سامان داده بود و در جریان آن دکتر خانعلی با گلولۀ رییس کلانتری بهارستان کشته شد به وزارت آموزش و پرورش رسید.

با نگاه بدبینانه البته برخی معتقدند شریف‌امامی یک ماسون انگلیسی بود و آمریکایی‌ها به دنبال امینی بودند و قتل معلم معترض برای پایان کار دولت او بود.

سومین وزیر متفاوت، اما همین حسن ارسنجانی بود که در ۴۰ سالگی یک کارنامۀ متنوع سیاسی پشت سر داشت. از مقاله در روزنامه‌ها با نام مستعار شیخ حسن محلاتی (چون پدرش روحانی بود) تا تأسیس حزب آزادی در ۱۳۲۴ همراه ملک الشعرای بهار و احمد علی سپهر مورخ‌الدوله و البته یک سال بعد همکاری با قوام‌السلطنه در حزب دموکرات و در دولت حاج علی رزم‌آرا هم مشاور نخست‌وزیر.

ارسنجانی که در سال ۱۳۳۸ طرح اصلاحات ارضی را تهیه کرده بود، دو سال بعد همان را در مقام وزیر کشاورزی به اجرا گذاشت و در ۱۵ بهمن همان سال گفت «اگر اصلاحات ارضی جُرم است من این جرم را مرتکب می‌شوم تا ۱۵ میلیون جمعیت ایران را نجات دهم».

نطق‌های او چنان تند بود که نخست وزیر از معینیان رییس رادیو خواست پخش نشود، چون با عبارت «دهقانان عزیز، مالکان جنایتکار» شروع می‌کرد. برای آن که به شایعۀ نفوذ آمریکایی‌ها در وزارت کشاورزی خاتمه دهد همۀ مشاوران آمریکایی را نیز اخراج کرد چرا که وقتی آمریکا در سطحی، چون کندی حامی دولت مجری اصلاحات ارضی بود به این مشاوران نیاز نداشت.

در غیاب نقشه‌برداری مدرن معیار تقسیم و واگذاری را نسق‌های زارعان قرار داد و اقدام به فروش و اجاره و تقسیم میان مالک و زارع کرد. نخست‌وزیر از او خواست از املاک اجدادی خود او در گیلان شروع کند، اما ارسنجانی در اسفند ۴۰ ازمراغه شروع کرد.

چندی که گذشت رشتۀ کار از دست شاه خارج شده بود. چاره را در این دید که روانۀ آمریکا شود و از شکاف بین امینی با کندی بر سر مطالبۀ وام بهره ببرد و به او اطمینان دهد کاری را که از امینی خواسته شخص شاه با یک دولت دیگر هم می‌تواند انجام دهد.

در بازگشت اعتماد به نفس پیدا کرده بود و امینی را کنار گذاشت، چون نمی‌خواست ملی‌ها و نام و خاطرۀ مصدق تکرار شود. اشتباهی که ۱۵ سال بعد به آن پی برد.

دنبال رجل استخوان خرد کرده نبود. غلام و چاکر می‌خواست و اسدالله علم بهترین گزینه بود و برای آن که آمریکایی‌ها حساس نشوند از او خواست ارسنجانی ابقا شود تا گمان نکنند اصلاحات ارضی متوقف می‌شود و باز آمریکا نگران وقوع انقلاب دهقانی در ایران بشود.

ارسنجانی روی ابر‌ها بود و گمان می‌کرد در دورۀ بعدی کندی می‌تواند نخست‌وزیر شود غافل از آن که به تعبیر حافظ:

دیدی آن قهقهۀ کبک خرامان حافظ
که ز سرپنجۀ شاهین قضا غافل بود؟

شاهین قضا همان تیری بود که بر جان. اف. کندی در دالاس نشست و با مرگ کندی خاطر شاه هم از فشار‌های آمریکا آسوده شد.


ارسنجانی که روزنامه‌نگار و دنیا دیده بود در سفر به ایتالیا از وزارت کشاورزی استعفا کرد و همان جا سفیر شد؛ سفارتی که البته بیش از ۱۵ ماه نپایید و بعد با آن که می‌توانست بماند، اما ترجیح داد به ایران بازگردد و به وکالت بپردازد و البته روزنامه‌نگاری را از سر نگرفت تا ۱۱ خرداد ۱۳۴۸ در حالی که تنها ۴۷ سال داشت، درگذشت.

می‌توان گفت شاه به ۴ دلیل زیر بار اصلاحات ارضی رفت:

نخست به خاطر فشار شخص رییس جمهوری آمریکا و ترس خود شاه از بروزانقلاب دهقانی. دوم تصور ارتباط مالکان بزرگ با روحانیت سنتی. تا آیت‌الله بروجردی زنده بود جرأت نداشت سراغ موضوعاتی برود که صدای مراجع و روحانیون درمی آمد. با درگذشت مرجع متنفذ، اما موقع را مغتنم شمرد تا به نفوذ هر دو گروه پایان دهد.

سوم هم این که شاه می‌خواست ایران صنعتی شود و به کشاورزی علاقه نداشت. به همین خاطر به سرعت به صنایع میدان داد و دهۀ ۴۰ را می‌توان دوران اوج صنعت در ایران دانست که البته در پی واردات گسترده در دهۀ ۵۰ و کنارگذاشتن مجریان اصلی طرح مانند دکتر عالی خانی و دکتر نیازمند و فوران درآمد‌های نفتی در دهۀ ۵۰ ادامه نیافت.

چهارم این که دوست داشت سوار این موج شود و انقلاب سفید برپا کند.

با این همه، چون این گفتار دربارۀ حسن ارسنجانی است و نه اصلاحات ارضی نه می‌توان به بیان دیدگاه‌های مختلف دربارۀ این اقدام پرداخت و نه از آن نگفت، چون نام حسن ارسنجانی با اصلاحات ارضی گره خورده و بی‌شک مشهورترین وزیر کشاورزی تاریخ معاصر است البته اگر به آقای عیسی کلانتری برنخورد!

او می‌گفت «هیچ شریعتی اجازه نمی‌دهد یک نفر مشروع یا نامشروع مالک ۱۰۰ روستا و ۵۰ ده باشد و عدۀ زیادی زارع و اسیر و بردۀ او باشند و در بدترین شرایط زندگی کنند.»

اصلاحات ارضی و واگذاری زمین به زارعان از مواردی بود که شاه همواره به آن افتخار می‌کرد خاصه این که خاطر او از امکان هر شورش دهقانی آسوده شد و بعدتر به فکر تقسیم سود ویژه بین کارگران افتاد که البته این دومی چندان فراگیر و محسوس نبود و امکان هر انقلابی را منتفی می‌دانست و این را نمی‌دانست از همان جایی ضربه می‌خورد که تصور می‌کرد نقطۀ قوت اوست: از طبقۀ متوسط.

پای طبقۀ متوسط به اروپا باز شده بود و به دنبال حق انتخاب سیاسی بود و اگرچه کشاورزان و روستاییان مشارکت فعال در انقلاب ۵۷ نداشتند، اما پس از پیروزی انقلاب و در پی شروع جنگ و هر چه از شمار رزمندگان شهری کاسته شد نقش روستاییان فزونی گرفت و اگر در تعداد شهیدان انقلاب (بالغ بر ۲۵۰۰ نفر) اکثریت با طبقات شهری است در میان شهیدان جنگ (بالغ بر ۳۰۰ هزار تن) اکثریت با طبقات روستایی است و به مرور بستگان آنان به عرصه‌های مدیریتی راه یافتند.

حسن ارسنجانی آن قدر زنده نماند تا ببیند اصلاحات ارضی نه تنها ایران را صنعتی نکرد که از زارع ایرانی کارگری ساخت که زمین خُرد را هم در مناسبات سرمایه‌داری از دست داد. دکتر نیازمند معتقد بود مهم‌ترین خسران اصلاحات ارضی را در آب باید جُست، چون خان‌ها با همۀ مظالم خود با میرآب‌هایی که می‌گماشتند به آب توجه ویژه داشتند و ولو به خاطر منافع خود، اما مراقب مصرف آب بودند.

تنها دستاورد ملموس انقلاب ارضی ارسنجانی شاید این بود که زارعین را از حاشیه به متن آورد و مجال ارتقای شماری از آنان را فراهم ساخت در حالی که در ساختار ارباب رعیتی اساساَ رعایا به بازی گرفته نمی‌شدند.

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه تاریخی

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


توزیع 35 هزار بسته معیشتی در مناطق سیل زده استان سیستان و بلوچستان توسط ستاد اجرایی فرم...