ویرانگری ابتذالهای هولناک
سال ۱۹۵۷ جنبشی شکل گرفت به نام «انترناسیونال سیتواسیونیست». دولتی نیمهمستعجل بود؛ زیرا در ۱۹۷۲ خودش را منحل کرد. در همان دورۀ پانزدهساله نشریهای هم داشت با همان عنوان. سال ۱۹۶۲، در شمارههای ۷ و ۸، «پیشپاافتادههای بنیادی» منتشر شد که مطالبش متأثر از کارل مارکس، ژان پل ساتر و کلود لوفهور بود
«پیشپاافتادههای بنیادی»
نویسنده: رائول وَنهگِم
مترجم: بهروز صفدری
ناشر: فرهنگ نشر نو، چاپ اول 1400
158 صفحه، 50000 تومان
****
سال 1957 جنبشی شکل گرفت به نام «انترناسیونال سیتواسیونیست». دولتی نیمهمستعجل بود؛ زیرا در 1972 خودش را منحل کرد. در همان دورۀ پانزدهساله نشریهای هم داشت با همان عنوان. سال 1962، در شمارههای 7 و 8، «پیشپاافتادههای بنیادی» منتشر شد که مطالبش متأثر از کارل مارکس، ژان پل ساتر و کلود لوفهور بود. در کل، نقدی بسیار رادیکال به فرهنگ و منطق سرمایهداری است؛ چراکه نسبت به سرمایهداری در همان حالوهوایی است که مارکس در کتاب سرمایه توصیف میکرد: «اگر پول به گفتۀ اوژیه با لکهخونی مادرزادی بر چهرهاش به دنیا میآید، سرمایه از فرق سر تا نوک پا، از هر منفذش خون و کثافت میچکد.»
بنابراین عجیب نیست که این جنبش، همانطور که از نامش پیداست، یک جنبش انتقادی رادیکال بود؛ و هست. چراکه همچنان فعال است. سیتواسیونیسم از سیتواسیون فرانسوی (همان situation انگلیسی) گرفته شده است به معنای موقعیت. منظور از موقعیت در اینجا نوعی وحدت سوژه و ابژه است که جنبۀ مکانی-زمانی دارد، اما نه به شکل مقدّر و متعیّن، بلکه آزاد برای تغییر دادن و تغییر کردن. از این رو، این جنبش امر انضمامی و اجتماعی را بر امر انتزاعی و هستیشناسانه ترجیح میدهد. از نظر این جنبش نباید منفعل ماند، بلکه باید موقعیت را آگاهانه و خلاقانه آفرید. در غیر این صورت، انسان ناچار میشود تن به نمایش دهد و نوعی تئاتر برای دیگران بازی کند. پس باید زندگی کرد، نه اینکه فیلم بازی کرد! آیا ما در زندگی روزمره همان که هستیم، هستیم یا اینکه دائماً نقاب به چهره میزنیم و نقش بازی میکنیم؟ با دقت ببینیم!
در رسانهها شهروندی را نشان میدهند که از سه ساعت ایستادن در صف مرغ شکایت میکند. این شخص هنوز نمیداند که همین میل مبتذل او کار را به اینجا کشانده است. سه ساعت در صف مرغ ایستادن زمانی رخ میدهد که کسانی حاضر باشند برای خرید مرغ سه ساعت در صف بایستند. البته مسئله صرفاً اجتماعی یا سیاسی نیست، بلکه جنبۀ فردی پررنگی هم دارد. بدون چنین رویکرد انتقادی نیرومندی، فرد نیز ضایع میشود. برای نمونه عشق اینگونه است. انسانهایی که گمان میکنند رابطۀ عاشقانه دارند، بیشتر زمان مشترکشان را صرف بازارگردی و خرید لباسهای یکبار مصرف میکنند. آنها عشق را در اشیاء میریزند و آن را خرج مصرف بیشتر میکنند. این عشقی است که در نهایت فقط و فقط به جیب سرمایهداری سود میرساند. آن دو عاشق و معشوق هم کاملاً بیخبر از ایناند که خودشان کمترین بهره را از عشقشان میبرند. آنان بهجای اینکه خلاقانه مشغول خودشان و عشقشان شوند، فقط بازی بازار را پیش میبرند. به تعبیر این کتاب: «هیچ زمانی، هیچ مکانی، هیچ توانی وقفِ تخیل، خلاقیت، سخاوت نمیشود، وقف ساختن موقعیتهایی که هرگونه برگشت به عقب را ناممکن سازد، بازگشت به بربریت را ناممکن سازد.»
اما آیا این ابتذال نیست؟ هست و بسیار ابتذال فجیعی است، اگرچه دیده نمیشود. اینگونه ابتذالها آنقدر عادی و پیشپاافتاده شدهاند که دیگر به چشم نمیآیند. نتیجه؟ تباهی زندگی، ازخودبیگانگی، تلف شدن عمر و استعداد و امکانات انسانی.
بله؛ زندگی رایج و غالب امروزی به این صورت است که ما روزانه با دهها و شاید صدها امر مبتذل برخورد میکنیم. این امور مبتذل اکثراً به چیزهای پیشپاافتاده مربوط میشوند. همین سطح ابتذال باعث شده که برای ما عادی جلوه کنند یا ما آنها را عادی تلقی کنیم. اما از یک منظر، این وضعیت یک فاجعه است؛ یک خسران عظیم. این یک فاجعه و خسران است که روزانه چند ساعت فیلم و سریال مبتذل پیشپاافتاده میبینیم و ککمان هم نمیگزد. ابتذال عادی شده است. اما عادی شدن ابتذال خودش عادی نیست. ابتذال در سطح جلوه میکند، اما فقط در سطح نیست، بلکه در اعماق ریشه دارد. هر امر پیشپاافتادهای ریشههای عمیقی دارد. لذا باید کاوید و ریشهای نقد کرد. اما چه چیز را؟ تأکید میکنیم: امور پیشپاافتاده را.
هدف از ترجمۀ این کتاب هم ارائۀ امکانی جدید برای نقد رادیکال امور اجتماعی معاصر ایران است. چراکه در عرصۀ فکر و فرهنگ ایران، حتی آنجا که با اندیشه و نظریه سر و کار داریم، نقد رادیکال غایب است و، در عوض، ایدئولوژی حضوری پررنگ دارد. وضعیت درست باید عکس این باشد؛ نقد رادیکال باشد و اندیشۀ غیرایدئولوژیک. اما نقد چیست؟ نقد بازی نیست، جنگیدن است؛ نیش زدن نیست، تکهپاره کردن است؛ زخمی کردن نیست، کشتن است. از این رو، در این کتاب «کمتر جملهای هست که با مرکبهای ناهمرنگ و بههمآمیختۀ الکلیسم انتحاری، شور و شیفتگیِ بیاندازه به چیزهای زودگذر و خشمی خواهانِ نابود کردن جهان حاکم نوشته نشده باشد. جهانی که در آن مرگی آخرالزمانی به نظرم بهای چندان گزافی نبود تا به ازای آن این بخت به دست آید که همۀ سرهای این هیولای چندسر که نعرهاش در همهجا بلند است، از دموکراسیهای فاسد تا جباریتهایی که در حوضچۀ پلیدترین نوع شیادی، یعنی شیادی در امر رهاییجویی، با نام کمونیسم غسل تعمید یافتهاند، به یک ضربه بریده شود.» اما آرمان کتاب امیدوارانه است و این اعتقاد وجود دارد که «در زمانی کوتاهتر و با خستگی کمتر میتوان این پیشپاافتادگیها را فسخ کرد و به جای آنها پیشپاافتادگیهایی بناشده بر بنیانی دیگر نشاند: ذوق و ذائقۀ زندگی، اکتشاف عرصۀ حیات، سخاوت انسانی، خودآفرینی و فراهم ساختن جامعهای که سازماندهیِ آن پالایش و تلطیف عشقِ بهراستی زیسته را یگانه منبعِ الهامی بداند که قادر است جامعه را مصون نگاه دارد از ابتلاء به بتوارگی پول، خواست قدرت، حرمان و راهبردهای کینهتوزی، که تا به امروز ناانسانیت بنیادی آن را تعیین کردهاند.» لذا، در مجموع، میتوان گفت که مترجم هدفی کاربردی و دوگانه از ترجمۀ این اثر مد نظر داشته است: ویرانگری توأم با سازندگی.
مقدمۀ مفصل مترجم هم دربارۀ اصل موضوع و متن روشنگر است و هم در باب اصل عمل ترجمه و نیز ترجمۀ این کتاب نکاتی مهم را گوشزد میکند. دو پیشگفتار نویسنده و 30 متن غالباً کوتاه که با اعداد شمارهگذاری شدهاند؛ متنهایی مختصر اما دقیق، لذا نیازمند بحث و تدقیق هستند؛ همانند این تکهها:
-) ازخودبیگانگی نیازها را بیشمار میکند، زیرا هیچکدامشان را ارضا و برآورده نمیکند؛ امروزه، ناارضایی با تعداد خودرو، یخچال و تلویزیون اندازهگیری میشود: اشیاء ازخودبیگانهساز دیگر آن نیرنگ و راز استعلایی را ندارند، و در فقر انضمامیشان حی و حاضرند. امروزه ثروتمند کسی است که صاحب بیشترین تعداد از اشیاء فقیر است.
-) هرگونه اپوزیسیون رادیکالِ ناپیروزمند یا جزئاً پیروزمند – که نتیجهشان یکی است – کمکم با تبدیل شدن به اپوزیسیونی رفورمیستی میپژمرد. اپوزیسیونهای برخهای و پارهمند همچون دندانههای چرخدندهها هستند، با هم جفت و جور میشوند و ماشین را، ماشین نمایش و قدرت را، میچرخانند.
-) در جهانی که در آن کار، شانتاژی برای زندهمانی است، هیچچیز از فرمولِ «به هر کس به اندازۀ کارش» مشکوکتر نیست؛ بگذریم از فرمول «به هر کس به اندازۀ نیازهایش» در جهانی که نیازها در آن توسط قدرت تعیین میشوند.
-) قدرت هم از ابزارها و هم از کسانی که آنها را به کار میبرند به قصد تأمین منافع خودش استفاده میکند.
-) کجا هستند مسئولان، یا مردانی که باید سربهنیست شوند؟ آنچه بر ما سلطه میراند یک سیستم است، یک شکل انتزاعی است.
-) جهانِ شیءشدگی جهانی محرومشده از مرکز است، درست همانند شهرهایی که دکور آن هستند.
*دکترای فلسفه