مرا دور کن...
مرا در دشت شقایقهای دامنت, مرا در کفت دستان نرمات, مرا لا به لای پیچش طرههای گیسوانت, مرا در اعماق رایحهی خوش آغوش گرمات... برای نفس کشیدن؛ برای زندگی کردن رها کن. دستم را رها کن و بگذار...
مرا در دشت شقایقهای دامنت,
مرا در کفت دستان نرمات,
مرا لا به لای پیچش طرههای گیسوانت,
مرا در اعماق رایحهی خوش آغوش گرمات...
برای نفس کشیدن؛ برای زندگی کردن رها کن.
دستم را رها کن و
بگذار همچون کودکی شاد,
خود را در میان کوچه پس کوچههای تن تو گم کنم.
راهها را اشتباه بروم,
و در میان دشت چشمانت سرگردان بمانم.
هرگاه اندوه مرا از پا در آورد,
سر بر سینه تو بگذارم؛
چشم بر غوغای جهان ببندم و فارغ,
به طنین آواز خوش پرندهها گوش بسپارم.
دستم را بگیر و مرا از این نقطه پر هیاهو دور ساز...
مرا در کفت دستان نرمات,
مرا لا به لای پیچش طرههای گیسوانت,
مرا در اعماق رایحهی خوش آغوش گرمات...
برای نفس کشیدن؛ برای زندگی کردن رها کن.
دستم را رها کن و
بگذار همچون کودکی شاد,
خود را در میان کوچه پس کوچههای تن تو گم کنم.
راهها را اشتباه بروم,
و در میان دشت چشمانت سرگردان بمانم.
هرگاه اندوه مرا از پا در آورد,
سر بر سینه تو بگذارم؛
چشم بر غوغای جهان ببندم و فارغ,
به طنین آواز خوش پرندهها گوش بسپارم.
دستم را بگیر و مرا از این نقطه پر هیاهو دور ساز...