مرد باوفایی که...


مرد باوفایی که...

دوباره تنگ غروب و پایان کار و دستهایی که... تشویش ساکت کوچه ها و بی رغبتی کفش هایی که... چشم های خسته و شرمنده ز گفتگوی بارانی لبخندهای تصنعی و اشکهای بی نوایی که... تحویل سال و همهمه شهر و رخت نو در...

دوباره تنگ غروب و پایان کار و دستهایی که...
تشویش ساکت کوچه ها و بی رغبتی کفش هایی که...

چشم های خسته و شرمنده ز گفتگوی بارانی
لبخندهای تصنعی و اشکهای بی نوایی که...

تحویل سال و همهمه شهر و رخت نو در پیش
امسال هم عرق شرم به پیشانی مرد باوفایی که...

دختری کنار حوضچه خالی در انتظار رسیدن بابا
زودتر برس که عشق زانو زده بر پیشگاه خانه هایی که ...

بابا رسید و دختر و اغوش خمیده ولی گرم بابایی
بوسید دستهای پینه بسته ی آن قهرمان قصه هایی که...

رخت دلم تازه تر از همیشه ست تو بخند بابایی
تو که باشی هزااااار عید میشکفد در همین فضایی که...

چکید قطره ی اشکی و ندایی به آسمانها رفت
خدایا شکر...شکر به خاطر این بچه هایی که...

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


پست عجیب یکتا ناصر پس از جشن تولد شوهرش منوچهر هادی + ع کس