اشعار وفات حضرت زینب ؛ گزیده اشعار کوتاه و بلند درباره وفات حضرت زینب


اشعار وفات حضرت زینب ؛ گزیده اشعار کوتاه و بلند درباره وفات حضرت زینب

در این نوشته از دلبرانه قصد داریم مطلب شامل تعداد زیادی از اشعار وفات حضرت زینب را خدمت شما عزیزان ارائه نماییم. با توجه به نزدیک شدن به ایام رحلت این بانوی بزرگوار شاید بخواهید که از اشعار وفات حضرت زینب به دلایل محتلف استفاده کنید....

در این نوشته از دلبرانه قصد داریم مطلب شامل تعداد زیادی از اشعار وفات حضرت زینب را خدمت شما عزیزان ارائه نماییم.

با توجه به نزدیک شدن به ایام رحلت این بانوی بزرگوار شاید بخواهید که از اشعار وفات حضرت زینب به دلایل محتلف استفاده کنید.

به همین دلیل مجموعه ای از گلچین بهترین اشعار با این موضوع را از شعرای مختلف آیینی جمع آوری کرده ایم.

امیدواریم که مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد …. با ما همراه باشید….

گلچین شعر های وفات حضرت زینب (س)

اشعار وفات حضرت زینب ؛ گزیده اشعار کوتاه و بلند درباره وفات حضرت زینب

کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود…

رحلت شهادت­وارِ اسوه صبر، ایثار، شهامت و استقامت، دخت امیرالمومنین، اُمّ المصائب، حضرت زینب کبری (س) محضر آقا صاحب الزمان (عج) و تمامی دوستداران حضرتش تسلیت باد.

وفات مظلومانه و غریبانه ام المصائب حضرت فاطمه صغری عقیله بنی هاشم زینب کبری سلام الله علیها در شب یکشنبه ۱۵رجب سال ۶۲ه به وقوع پیوسته است.

زینب همسر عبدالله بن جعفر بود و در واقعه کربلا در کنار برادرش امام حسین(ع) حضور داشت. امام حسین(ع) هنگام وداع در روز عاشورا از حضرت زینب خواست او را در نماز شبش دعا کند. با پایان یافتن جنگ، زینب و دیگر بازماندگان کاروان امام(ع) به اسارت درآمدند و به کوفه و از آنجا به شام برده شدند.

هر چند پای بی رمق او توان نداشت

هر چند بین قافله جانش امان نداشت

بار امانتی که به منزل رسانده است

چیزی کم از رسالت پیغمبران نداشت

جز گیسوان غرق به خون روی نیزه ها

در آتش بلا به سرش سایه بان نداشت

آیا به جز حوالی گودال، ساربان

راهی برای بردن این کاروان نداشت؟

یک شهر چشم خیره به … بگذار بگذریم

شهری که از مروّت و غیرت نشان نداشت

آری هزار داغ و مصیبت کشیده بود

اما تنور و تشت طلا را گمان نداشت

دیگر لب مقدس قرآن کربلا

جایی برای بوسه‌ی آن خیزران نداشت!

این زن که از برابر طوفان گذشته بود

عمرش کنار حضرت باران گذشته بود

صبرش امان حوصله ها را بریده بود

وقتی که از حوالی میدان گذشته بود

باران اشک بود و عطش شعله می کشید

آب از سر تمام بیابان گذشته بود

آتش، گرفته بود و سر از پا نمی شناخت

از خیمه های بی سر و سامان گذشته بود…

اما هنوز آتش در را به یاد داشت

آن روزها چه سخت و پریشان گذشته بود

می دید آیه آیه ی آن زیر دست و پاست

کار از به نیزه کردن قرآن گذشته بود

یک لحظه از ارادت خود دست برنداشت

عمرش تمام بر سر پیمان گذشته بود

زینب هزاربار خودش هم شهید شد

از بس که از کنار شهیدان گذشته بود

بر صفحه های سرخ مقاتل نوشته اند

این زن هزار مرتبه از جان گذشته بود

جان و دلم فدای تو ای دلبرم ، حسین

دیگر رسیده است دم آخرم حسین

من رو به کربلای تو خوابیده ام اخا

دیدار من بیا ، پسر مادرم حسین

چیزی نماند از تو بجز کهنه پیرهن

این یادگار توست کنون در برم حسین

یک سال و نیم رفته ز عمر و نمی شود

درد نبودنت بخدا باورم حسین

یک سال و نیم مثل رباب تو می زدم

بر صورتم ، ز داغ علی اصغرم حسین

پیچیده است وقت اذان توی گوش من

” الله اکبر ” علی اکبرم حسین

یادم نمی رود که صدای تو قطع شد

افتاد دلهره به میان حرم حسین

بالای تل دویدم و دیدم که ، می خوری

…شمشیر و نیزه ، پیش دو چشم ترم حسین

غارت شروع شد همه در خیمه ریختند

بردند گوشوار من و زیورم حسین

چهره کبود بود شب غارت حرم

هر دختری که بود به دور و برم حسین

در کربلا زدند به پیشانی تو سنگ

در شام سنگ خورد همه پیکرم حسین

هر چه گذشت بین محل یهودیان

با خود به زیر خاک سیه می برم حسین

اشعار وفات حضرت زینب بلند

اشعار وفات حضرت زینب ؛ گزیده اشعار کوتاه و بلند درباره وفات حضرت زینب

هنگامه وصال من و دلبرم شده

این الحسین زمزمه آخرم شده

چشمم به راه مانده کجایی عزیز من

پیراهن تو گرمی بال و پرم شده

از گریه پینه بسته دگر چشم های من

عالم سیاه پیش دو چشم ترم شده

موی سپید و قدکمانم چه دیدنیست

غم های کربلاست چنین یاورم شده

من پیرسالخورده ام و دست های من

محتاج شانه های علی اکبرم شده

از خاطرم نمی رود آن لحظه فراق

ناله زدی که وقت وداع از حرم شده

داغی بوسه از لب تو مانده برلبم

خون گلوی تو نفس حنجرم شده

من بین قتلگاه تو جان دادم ای حسین

این چند ماهه جان تو درد سرم شده

می خواستم بغل کنمت جان تو نشد

نیزه شکسته زحمت این پیکرم شده

من پا به پای پیکر تو ضربه خورده ام

سرتا به پا تمام تنم پر ورم شده

دشمن همینکه پا به روی چادرم گذاشت

گفتم به خویش ارثیه مادرم شده

جان خودت به زور کشیدند چادرم

شاهد ببین که پارگی معجرم شده

یک سال و نیم مانده غمت در گلوی من

هر روز وشب تویی همه جا روبه روی من

در زیر آفتابم و تشنه شبیه تو

دنیا کشیده خنجر غم بر گلوی من

تصویر قتلگاه تو یادم نمی رود

یک بوسه از تنت شده بود آرزوی من

از خاطرات آن شب مقتل کنار تو

مانده هنوز لاله سرخی به روی من

یک لحظه چوب محمل و پیشانی ام شکست

تا رفت روی نیزه سرت پیش روی من

قاری روی نیزه شدی تا نگاه ها

آید به سوی نیزه نیاید به سوی من

سنگین ترین غمم غم دفن سه ساله بود

او رفت و رفت پیش شما آبروی من

بشکن سفال عمر مرا تا نفس کشم

دیگر بس است باده غم در سبوی من

زینبم یار آشنای توام

جای مانده ز کربلای توام

شعله سر می کشد ز ناله ی من

من عزادار نینوای توام

تشنه لب لحظه های آخر عمر

یاد سقای با وفای توام

بسترم زیر تابش خورشید

روضه خوان یاد بوریای توام

یاد گل های پرپر باغ و

بدن زیر دست و پای توام

وای از آن دم که حنجر تو شکست

یاد آن آخرین صدای توام

یاد راس تو روی نیزه و آن

پیکر بر زمین رهای توام

زخم خورده ز وقت وا شدن

پای دشمن به خیمه های توام

دم آخر بیا به بالینم

که دوباره رخ تو را بینم

کسی محبت خود یا که برملا نکند

و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند

تمام شهر ز احوال من خبر دارند

قرار نیست دلی بشکند صدا نکند

به زنده ماندن شمع و عروج پروانه

که آشنای کسی ترک آشنا نکند

فراق بعد تو با هیچ عاشقی دیگر

چنانکه با دل من کرده است تا نکند

به روی شانه هر کس جنازه ای بردند

نشد که خواهر تو یاد بوریا نکند

قسم به دست امامت که خواهرت آن شب

محال بود برای تو جان فدا نکند

تو زنده بودی من هر چقدر ناله زدم

نشد که رأس تو را از بدن جدا نکند

به زیر تابش خورشید بستری دارم

چگونه یار به محبوب اقتدا نکند

به پشت گرمی پیراهن تو می میرم

کسی ز سینه ام این هدیه را جدا نکند

شعر برای وفات حضرت زینب

اشعار وفات حضرت زینب ؛ گزیده اشعار کوتاه و بلند درباره وفات حضرت زینب

و قبل از اینکه مرا هم از این سرا ببرید

کمک کنید مرا سمت کربلا ببرید

تمام قامت من را شکسته داغ حسین

کمک کنید مرا دست بر عصا ببرید

درآن غروب فدایش شدم قبول نکرد

اگر که قابلم اکنون مرا فدا ببرید

کمی زخون دل عمه رنگ بردارید

برای موی سفیدم کمی حنا ببرید

به خیمه سوختم اما دوباره می سوزم

در آفتاب اگر بستر مرا ببرید

کنار بستر من روضه ای بخوانید و

مرا میان همین اشک و گریه ها ببرید

همان که خون سرم پای نیزه اش می ریخت

مرا به دیدن خورشید نیزه ها ببرید

همان کسی که سرش زیر دست و پا افتاد

مرا به شکوه از آن شام پر بلا ببرید

مرا لباس اسیری کفن کنید و سپس

حسین حسین بگویید و کربلا ببرید

به روی دل، غم و داغ تورا گذاشته ام

به روی شانه ی خود کربلا گذاشته ام

برای آنکه مرا غُصه ی تو پیر کند

به روی کُلِّ جوانیم پا گذاشته ام

برای آنکه بگویم هنوز فکر توام

ببین که پیرهنت را کجا گذاشته ام

شکسته تر شده این دل،دل بدون حسین

شکسته تر شده هرچه دوا گذاشته ام

اگر بناست ببینی مرا بیا گودال

گه خویش را لب گودال جا گذاشته ام

هنوز خون گلوی تو رنگ موی من است

گمان مبر که به مویم حنا گذاشته ام

نشد اگرچه تنت را کفن کنم اما

هنوز هم کفنت را سوا گذاشته ام

آتشفشان زخم منم،داغ دیده ام

خاکسترم،بهار به آتش کشیده ام

چشم بلا کشیده ی من خون جگر شده است

از باغ سرخ آینه ها آه چیده ام

ققنوسهای عاطفه را در فراق تو

از شعله شعله های دلم آفریده ام

از لحظه ای که رفتی و دیگر ندیدمت

من کشته ی وداع تو هستم، شهیده ام

گودال زخم جان به لبم کرد روی تل

بیتابم از فراز و نشیبی که دیده ام

لبریز بوسه های لب خارها شدم

دنبال اسب نیزه پیاده دویده ام

در جست و جوی عطر تنت ماه می شوی؟

شبها که من نسیم بیابان وزیده ام

“بزمی به پا کنید خوارج رسیده اند”

از این قبیل زخم زبان ها شنیده ام

کوهم که ایستاده ام و خم نمی شوم

شمشیر زخم خورده ولی آب دیده ام

با آرزوی صبح نگاهت بهشت من

هر چه مصیبت است به جانم خریده ام

تا چشم گشودم که در آغوش تو بودم

مدهوش دلم بودی و مدهوش تو بودم

بالاتر از این رنگ ندیدم به جهانم

یکسال نه یک عمر سیه پوش تو بودم

دستی به روی قلبم و آتش روی آتش

گفتی که مکن گریه و خاموش تو بودم

فریاد زدم شمع جهان بودی و هستی

پروانه صفت پیش تو بر دوش تو بودم

در روز دهم ساعت سه داخل مقتل

تا چشم گشودم…که در آغوش تو بودم

شعر غمگین وفات حضرت زینب

اشعار وفات حضرت زینب ؛ گزیده اشعار کوتاه و بلند درباره وفات حضرت زینب

این زن که از برابر طوفان گذشته بود

عمرش کنار حضرت باران گذشته بود

صبرش امان حوصله ها را بریده بود

وقتی که از حوالی میدان گذشته بود

باران اشک بود و عطش شعله می کشید

آب از سر تمام بیابان گذشته بود

آتش، گرفته بود و سر از پا نمی شناخت

از خیمه های بی سر و سامان گذشته بود…

اما هنوز آتش در را به یاد داشت

آن روزها چه سخت و پریشان گذشته بود

می دید آیه آیه ی آن زیر دست و پاست

کار از به نیزه کردن قرآن گذشته بود

یک لحظه از ارادت خود دست برنداشت

عمرش تمام بر سر پیمان گذشته بود

زینب هزاربار خودش هم شهید شد

از بس که از کنار شهیدان گذشته بود

بر صفحه های سرخ مقاتل نوشته اند

این زن هزار مرتبه از جان گذشته بود

حسین بود و تو بودی ، تو خواهری کردی

حسین فاطمه را گرم، یاوری کردی

غریب تا که نمانَد حسین بی عباس

به جای خواهری آن جا، برادری کردی

گذشتی از همه چیزت به پای عشق حسین

چه خواهری تو برادر، که مادری کردی

تو خواهریّ و برادر، تو مادریّ و پدر

تو راه بودی و رهرو، تو رهبری کردی

پس از حسین، چه بر تو گذشت وارث درد!

به خون نشستی و در خون، شناوری کردی

پس از حسین، تو بودی که شرح عصمت را

که روز واقعه، را یاد آوری کردی

به روی نیزه، سر آفتاب را دیدی

ولی شکست نخوردیّ و سروری کردی

حسینِ دیگری آن جا پس از حسین شکُفت

تو با حسین پس از او، برابری کردی

چه زخم ها که نزَد خطبه ات به خفّاشان!

زبان گشودی و روشن، سخنوری کردی

زبان نبود، خودِ ذوالفقارِ مولا بود

سخن درست بگویم، تو حیدری کردی

تویی مفسّر آن رستخیز ناگاهان

یگانه قاصد امّت پیمبری کردی

بَدَل به آینه شد، خاک کربلا با تو

تو کیمیا گری و کیمیا گری کردی

حسین بود و تو بودی، تو خواهری کردی

حسینِ فاطمه را گرم، یاوری کردی

نه هم دمی ،نه مونسی ،نه یار و یاوری

جان کندنم چه سخت شد این روز آخری

یک سال و نیم هست که هِی می خورم زمین

مثل کبوتری که ندارد دگر پری

گر چه جلال و شوکت من ارث مرتضی است

ارثیه ی قد خم من ،هست مادری

عبداله این تن و بدن خسته مرا

تا زیر نور و شعله ی خورشید می بری ؟

پاشو ،حسینم آمده رد و بدل کنیم

درد دل و گلایه ی خواهر برادری

در گنجه لای بقچه ، لباسی است رنگ خون

برخیز ، بلکه مونس من را بیاوری

می خواهم از فراق شکایت کنم به او

در سینه ام غمی است که او هست مشتری

من را زدند ، خب به فدای سرت حسین

هر کس رسید، در تو فرو کرد خنجری

سر نیزه ای که بر کمرت خورد روی اسب

بعدا کمانه کرد به کتف کبوتری

عباس اگر که بود ، دگر غصه ای نبود

دیگر نمی دوید کسی پشت دختری

در شام و کوفه پا قدم دخترعلی

رونق گرفت کاسبی شال و روسری

خوش حال باش موی مرا هیچ کس ندید

خوش حال باش دست نخورده است معجری

ابیات سوزناک وفات عقیله بنی هاشم

اشعار وفات حضرت زینب ؛ گزیده اشعار کوتاه و بلند درباره وفات حضرت زینب

دل باده بنوش است سرخان عقیله

خورده شب و روز از نمک و نان عقیله

هر قلب حسینی که شده واله و شیـدا

در بزم حسینی شـده مهمان عقیله

ما عبد و غلامیم به احسان اباالفضل

مجنون حسینیم بـه احسان عقیله

خود یک تنه زهرا شد و حیدر شد و حالا

ارباب بود گوش به فرمان عقیله

در حوزه علمیّـه زهـراییه ، عباس

زانو زده بر منبر عرفان عقیله

آنجا که شد آقای دو عالم تک و تنها

سرباز طراویده ز دامان عقیله

تفسیر شد از آه حزینی که رها کرد

در کـرببلا مـریم قرآن عقیله

ای جنس پرت از پر جبریل گرانتر

حوریّه کجا، گـوشه ی ویرانه ،عقیله ؟

یا حضرت زینب تو بیا قـسمت ما کن

یک کرببلا جان حسین جان عقیله

ما روضه دار روضه ی رضوان زینبیم

در بین شهر ،شهره به عنوان زینبیم

ما داغ دیده ایم که بر سینه میزنیم

این است علتش که پریشان زینبیم

ما از نژاد قوم عرب زاده برتریم

از قوم و از قبیله سلمان زینبیم

از رشته های چادرش اسلام میچکد

ما از عشیره های مسلمان زینبیم

هفتاد و چند آیه از او وحی میشود

ما دسته دسته کشتهء قرآن زینبیم

از دست توست جیره ی ماهانه ی همه

ما مستحق تکه ای از نان زینبیم

هر چند مجتباست به بیت ولا کریم

بانو کریمه است و گدایان زینبیم

ما را برای گریه ی خود انتخاب کرد

مدیون چشم زینب و دستان زینبیم

ما را گدای پشت در او نوشته اند

ما مور ملک عشق سلیمان زینبیم

مامور امر عمهء صاحب زمان شدیم

گریه کنان حضرت سلطان زینبیم

هی داد می زنیم که از تو نشانه نیست

یک روز می رسی تو و جای بهانه نیست

یا عرض حاجت است، و یا که شکایت است

آقا ببخش اگر غزلم عاشقانه نیست

خوشحالم از فراق تو شعری سرودم و

تاریخ ماندگاری آن جاودانه نیست

ما را به بام خود بنشان که بدون تو

در هیچ جا نشانه ای از آب و دانه نیست

گفتم بیا به خانه ی قلبم؛ تو آمدی…

تو آمدی ولی کسی انگار خانه نیست

با تیغ روزگار چه بهتر جدا شود

وقتی سرم طفیلی این آستانه نیست

عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان

دیگر زیاد بر لبمان این ترانه نیست

جز در غم کمان شدن عمه زینبت

خون اشک های جاری تو بی کرانه نیست

مرد از غم نمردن در ماتم حسین

بر پیکرش بگو که رد تازیانه نیست

بازهم روضه ی زینب همه جا ریخت بهم

حال و روز همه ی اهل سما ریخت بهم

بازهم پیرهنی را به سر و روش کشید

آسمان تیره شد و حال هوا ریخت بهم

زیر خورشید نشسته به خودش میگوید

به چه جرمی همه ی عزت ما ریخت بهم؟

اشک هایش چقدر حالت مادر دارد…

آه … از بی کسی اش کرب و بلا ریخت بهم

لحظه ی آخر عمرش دل او بی تاب است

کهنه پیراهنی از آل عبا ریخت بهم

میرود تا به برادر برسد اما حیف…

گریه هایش همه ی مرثیه را ریخت بهم

یاد آن لحظه ی بی طاقتی گودال است

نیزه آمد که تن خون خدا ریخت بهم

شعر کوتاه شهادت حضرت زینب

اشعار وفات حضرت زینب ؛ گزیده اشعار کوتاه و بلند درباره وفات حضرت زینب

آنکه با عشق حسینی گشته همدم زینب است
آنکه بر سّر شهادت بوده مَحرم زینب است
آنکه شور افکنده با شور حسینی بر جهان
از ازل خو کرده با صد محنت و غم زینب است
آنکه نامش زین اَب خوانده رسول کردگار
چون نگویم من صفای اسم اعظم زینب است
آنکه بر خوانَد حدیث اُمّ ایمن بر امام
من به جرأت گویم آن زن هم حسین هم زینب است
آنکه کاخ ظلم و استبداد را با یک خطاب
کند و افکند از پی و بن ریخت بر هم زینب است
دامن شیر خدا بین ، شیر زن میپرورد
در شهامت برتر از سارا و مریم زینب است
آنکه اندر مجلس گردنکشان قد کرد عَلم
چون حسین بر دشمنان یکدم نشد خم زینب است
با برادر درد دل میکرد این سان تا سحر
آنکه ریزد از فراقت اشک ماتم زینب است
وصف زینب را ز من مشنو بیا در کربلا
خود بین چون حامی ناموس عالم زینب است
ملجأ اهل حرم تا ظهر اگر عباس بود
شب نگهبان در کنار نهر علقم زینب است
پرچمت گر سرنگون شد من نگه میدارمش
غم مخور بعد از تو پشتیبان پرچم زینب است
مدعی هرگز مزن بیهوده لافِ عاشقی
این حسین تنها یک عاشق دارد آن هم زینب است

و قبل از این که مرا هم از این سرا ببرید

کمک کنید مرا سمت کربلا ببرید

تمام قامت من را شکسته داغ حسین

کمک کنید مرا دست بر عصا ببرید

در آن غروب فدایش شدم قبول نکرد

اگر که قابلم اکنون مرا فدا ببرید

کمی ز خون دل عمه رنگ بردارید

برای موی سفیدم کمی حنا ببرید

به خیمه سوختم اما دوباره می سوزم

در آفتاب اگر بستر مرا ببرید

کنار بستر من روضه ای بخوانید و

مرا میان همین اشک و گریه ها ببرید

همان که خون سرم پای نیزه اش می ریخت

مرا به دیدن خورشید نیزه ها ببرید

همان کسی که سرش زیر دست و پا افتاد

مرا به شِکوه از آن شام پر بلا ببرید

مرا لباس اسیری کفن کنید و سپس

حسین حسین بگویید و کربلا ببرید

لب خود تا به خطبه وا کردی

بـاالله اعجـازِ مرتضـی کردی

کوفـه شـد کـربلای دیگر تو

شـام را هـم تـو کـربلا کردی

تو به یک خطبه، حقّ و باطل را

تـا قیـامت ز هـم جـدا کردی

مثـل مـادر بـرای یــاری دین

بارهـا خـویش را فــدا کردی

جان به کف داشته چهل‌منزل

بـه امــام خــود اقتـدا کردی

در قنوت نماز شب به حسین

اشک افشانـدی و دعـا کردی

دست‌هــای یزیـد را بستــی

نهضت شـام را بـپـا کـردی

بـا نگـاه حسیـن از دل طشت

چشم خود بستی و حیا کردی

تو بـه گـودال شکرهـا گفتی

تو کـه تقـدیر از خـدا کردی

چه کشیـدی مگر به بزم یزید

کـه گریبـان خـود قبا کردی

لب و دندان و چوب و طشت و شراب؟

از چـه رو آسمـان نـگشت خـراب؟

سرفرازی که شد خمیده، تویی

وارث مـــادر شهیــده تــویی

آنکه خورشیدِ خفته در خون را

شسته با اشک هر دو دیده تویی

آنکـه بــا تیـغ نطق حیدری‌اش

پــرده ی خصــم را دریـده تویی

آنکــه هــر تلخـیِ مصیبت را

شهد جان کرده و چشیده تویی

آنکــه بهــر بقــای عـاشورا

یک جهان شورآفریـده تویـی

آنکه زخم درون و زخم سـرش

آسمان را به خون کشیده تویی

باغبانــی کــه لاله‌هــایش را

دست گلچین به تیغ چیده تویی

زائـری کز هـزار و نهصـد زخم

پاسخ خـویش را شنیـده تویی

آسمانـی کــه بـی‌ستاره شــده

مهر و ماهش به خون طپیده تویی

آفتابی که گشته چل منزل

دور هجده سرِ بریده تویـی

ذکر سرها هماره بود به لب

السلام علیک یا زینب

سال‌هــا تـا ابــد هـزاره ی توست

روزهــا روز یـــادواره ی تــوست

کوفــه و شـام بعــد عــاشورا

شاهـد نهضـت دوبــاره ی تــوست

همچنان بغـض در گلــو مانــده

نفس کوفـه بــا اشــاره ی تـوست

این تـن گوشـوار عرش خداست

یا تو عرشی و گوشـواره ی تـوست؟

سنـگ قعـر جهنّمـش خــوانند

دل هر کس که بـی‌شراره ی توست

این بوَد حلق چاک چاک حسین

یا همان قلب پاره‌پـاره ی تـوست؟

اشــک شب‌هــای آسمانـی‌ها

خون هفتاد و دو ستاره ی توست

نظـر لطف تو، بـه گریه ی ماست

اشک شرمنـده از نظاره ی توست

همــه بیچــاره‌ایم و چــاره ی مـا

نظــر رحمــت همــاره ی تـوست

چشم مـا در مصیبت تـو گریست

گر پسندی تو، بهتر از این چیست؟

ابیات زیبا برای شهادت حضرت زینب

اشعار وفات حضرت زینب ؛ گزیده اشعار کوتاه و بلند درباره وفات حضرت زینب

به خداونــدی خـدا سوگند

به امامـان جدا جـدا سوگند

به محمّد، به فاطمه، بـه علی

به تمامــیّ انبیــا ســوگند

به حسینی که تشنه لب، او را

سـر بریدنـد از قفـا سـوگند

بـه دو دست بریده ی عباس

که جدا شد به کربلا سوگند

به همان سینه ی شکسته که گشت

از سـم اسب، توتیـا سـوگند

به همان طایری که با دمِ تیر

ذبـح گردیـد در هـوا سوگند

به یتیمی که چون خیام حسین

سـوخت دامانش از جفـا سـوگند

به خروش تو و به خون حسین

بـه دو دریـای اشـک مـا سوگند

بـه حسین و بـه ظهـر عــاشورا

بــه نواهــای نــینوا ســوگند

به خدایی که بود و باشد و هست

بـی تو اسـلام رفته بود از دست

سنگرنشین عرصه ایثار زینب است
تکرار عزم حیدر کرار زینب است
پرچم فتاد از کف عباس باک نیست
اینک حضور سبز علمدار زینب است
ای بلبل حسین تو تنها نمانده‌ای
بابا سفر نموده تو را یار، زینب است
خون می‌چکد زتن گرت از تازیانه‌ها
غمگین مباش چونکه پرستار زینب است
قامت اگرچه از غم هجران خمیده داشت
بر قلب خصم حسرت یک آه را گذاشت
آنکس که با کلام خود اعجاز می‌کند
با دست‌های بسته گره باز می‌کند
گه مادر است و دامن او پرورد شهید
گه دختر است و بهر پدر ناز می‌کند
گه خواهر است و گرمی پشت برادرش
گه چون علی است خطبه چون آغاز می‌کند
گاهی علم کشد به سر دوش و گاه مشک
گه خویش را به هیأت سرباز می‌کند
گه عاشق است و بر لب او ذکر یا حسین
گه با دو دست بسته سفر کرده با حسین
ماهی که رویش از غم گل‌ها کشیده بود
صدها ستاره از شب و روزش چکیده بود
وان هاجری که پا گذر چشمه‌های خون
هفتاد بار دشت بلا را دویده بود
خونین رخ پدر زجفا دیده بود لیک
بر روی نی جمال برادر ندیده بود
اما نداد از کف جانش امید را
در هم شکست خانه کفر یزید را

به پابوس تو آمد سفر کرده کویت
به قربان صفایت دل عاطفه جویت
به یک بوسه که آن روز زدم زیر گلویت
گرفت از تو طراوت بهار دل زینب
میون همه دلها امان از دل زینب
شد آینه ی عشقت سرا پای وجودم
اگر رنگ بنفشم اگر یاس کبودم
در ایام جدایی پر از یاد تو بودم
که شد ذکر جمیلت گل محمل زینب
اگر باغ گلم رفت به تاراج و به غارت
اگر سنگ ستم کرد به آیینه جسارت
مرا برده بر سوی اگر موج اسارت
ولی در دل دریا تویی ساحل زینب
میون همه دلها امان از دل زینب
آهم که شعله بر جگر غم کشیده ام
اشکم که قطره قطره به پایت چکیده ام
آیینه ام که زخم ترک خورده ام ز سنگ
سروم که سایبان شده قد خمیده ام
ای تل خاک غرق به خون برادرم
باور نمی کنم که کنارت رسیده ام
یادم نمی رود که در آن روز در پی ات
صد بار و این مسیر سیه را دویده ام
نبش نظار و ضربت دشمن گرفته ام
طعم هزار و صد سنگ ستم را چشیده ام
یادم نمی رود که در آن شام و از تنت
صد تیغ و تیر ونیزه و خنجر کشیده ام
اکنون رسیده ام که ببوسم دوباره ات
آه ای گلو بریده کجا این بریده اند

آن روز حسین یک صدا زینب بود
آیینه ی غیرت خدا زینب بود
زینب زینب زینب زینب زینب
آن روز تمام کربلا زینب بود

هم یاور و خواهر برادر هایش
هم بود برادر برادر هایش
یک عمر برای پدرش مادر بود
حالا شده مادر برادرهایش

ای پرچم کربلا به دوشت زینب!
قربانِ تو و خَشم و خروشت زینب!
تا مویِ سرت سپید شد از غم ِ دوست
شد کعبه ی دل سیاه پوشت زینب!

هرگز کسی ندیده به عالم زن این‌چنین
خون خوردن آن‌چنان و سخن گفتن این‌چنین
در قصر ظالمان به تظلّم که دیده است؟
شیرآفرین زنی که کند شیون این‌چنین
هرگونه‌اش پناه یتیمی دگر شده‌ست
آری بوَد کرامت آن دامن این‌چنین
زندان به عطر نافله خود بهشت کرد
زینب چراغ نامه کند روشن این‌چنین
پیش حسین اشک و به قصر یزید لعن
با دوست آن‌چنان و بَرِ دشمن این‌چنین
در دشت بیند آن تن دور از سر آن‌چنان
بر نیزه خواند آن سر دور از تن این‌چنین
آه، ای سر حسین! چو سر در پی توام
خورشید من! به شام مرو بی من این‌چنین
از خون حجاب صورت خود کرده یا حسین
جز خواهرت که بوده به عفت زن این چنین؟

شعر شهادت حضرت زینب

اشعار وفات حضرت زینب ؛ گزیده اشعار کوتاه و بلند درباره وفات حضرت زینب

هر چند پای بی رمق او توان نداشت
هر چند بین قافله جانش امان نداشت
بار امانتی که به منزل رسانده است
چیزی کم از رسالت پیغمبران نداشت
جز گیسوان غرق به خون روی نیزه ها
در آتش بلا به سرش سایه بان نداشت
آیا به جز حوالی گودال، ساربان
راهی برای رفتن این کاروان نداشت؟
یک شهر چشم خیره به … بگذار بگذریم
شهری که از مروّت و غیرت نشان نداشت
آری هزار داغ و مصیبت کشیده بود
اما تنور و تشت طلا را گمان نداشت
دیگر لب مقدس قرآن کربلا
جایی برای بوسه‌ی آن خیزران نداشت!

آورده ام در شهرتان خاکسترم را
آیات باقی ماندۀ بال و پرم را
آورده ام ای کوچه های نامسلمان!
مؤمن ترین فریادهای حنجرم را
دیشب مراعات حسینم را نکردید
در کوفه وا کردید پای مادرم را
من آیه های در حجاب نور هستم
خالی کنید ای چشم ها! دور و برم را
نذر سر این کعبه ی بالای نیزه
در شهرتان خیرات کردم زیورم را
من یک نفر در دو تنم اما دو روز است
از دست دادم نیمه ای از پیکرم را
یک نیمه ام را روی دست نیزه بردید
در محمل بی پرده نیم دیگرم را
اما به توحید نگاهم روی نیزه
زیباتر از هر روز دیدم دلبرم را

فراز منبر نی قرص ماه می بینم
خدای من! نکند اشتباه می بینم؟
بتاب یوسف من! بوی گرگ می شنوم
بتاب، راه دراز است و چاه می بینم
نظاره می کنم از راه دور سرها را
جوان و پیر سفید و سیاه می بینم
به آیه های کتاب غمت که می نگرم
تمام را به «کدامین گناه…» می بینم
به احترام سرت سر به مهر می سایم
و قتلگاه تو را قبله گاه می بینم

“یا زینب” گفت وقتی افتاد حسین
“زینب! “زینب!” گفت و جان داد حسین
حتّی نگذاشت تا که تنها برود
با او سر ِ خویش را فرستاد حسین

حق دارد اگر که خون ببارد زینب
همراه، برادری ندارد زینب
با سر پی ِ خواهرش دویده تا شام
عبّاس چگونه می گذارد زینب…

همین ‌که روز بر آن دشت، طرحی از شب ریخت
هزار کوه مصیبت به دوش زینب ریخت
نظاره کرد چو «شمس الشّموس» بی‌سر را
به گوش گوش فلک، ناله ناله یا رب ریخت
جهان برای همیشه سیاه شد چون شب
ز چشم‌های ترش هرچه داشت کوکب ریخت
چه بود نیّت ناآشکار ساقی غم؟
که جام زینب غم‌دیده را لبالب ریخت
کشاند کرب و بلا را به شام و بام فلک
هزار فصل طراوت به باغ مذهب ریخت
زبانه‌های کلامش به جان دم‌سردان
شراره‌ها شد و آتش‌نشانی از تب ریخت
اگر همیشه ببارند ابرهای جهان
نمی‌رسند به آن اشک‌ها که زینب ریخت

دوبیتی شهادت حضرت زینب (س)

اشعار وفات حضرت زینب ؛ گزیده اشعار کوتاه و بلند درباره وفات حضرت زینب

می خواستم بلند شوم پا نداشتم
دستی برای خیزش از جا نداشتم
آواز تو می­آمد از آن دورها : « گلی
گم کرده ام… » نه، من گل زیبا نداشتم
پیراهنم که پاره شده، پیکرم کبود
دیگر نشانه های گلت را نداشتم
می­خواستم ببینمت از بین تیغ­ ها
امّا چه سود؟ چشم تماشا نداشتم
آن­قدر دل به چشم تو دادم که از تنم
یک قطعه در هوای تو پیدا نداشتم
در زیر تیغ ­ها و قدم­ ها و سنگ­ ها
دیگر شباهتی ، نه… ، به گل­ ها نداشتم
وقتی که آمدی و رسیدی به پیکرم
می­خواستم بلند شوم… پا نداشتم

روبروی لشکری از شمر تنها ایستاد
کوه را بر شانه ­هایش داشت امّا ایستاد
گرچه لب­هایش کویری بود لبریز از عطش
تشنگی را سوخت در خود مثل دریا ایستاد
کوفه خونش خواب رفت و لال شد آن­جا که زن
پرده را از چهره­اش برداشت، مولا ایستاد
حرف سرخش را تبسّم بست بر چشم افق
تا ابد چون هر غروبی سرخ برپا ایستاد
دست دور شعله­ی خون حسینش حلقه کرد
سوخت امّا شعله ای از کربلا را ایستاد

رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
آن صورت مهربان را ، محبوب هر دو جهان را
وقتی غریبانه می رفت بی یار و یاور ندیدی
آری در آوردن تیر بی دست از دیده سخت است
امّا در آوردن تیر از نای اصغر ندیدی
حیرانی یک پدر را با نعش نوزاد بر دست
یا بُهت ناباوری را در چشم مادر ندیدی
شد پیش تو ناامیدی تیر نشسته به مشکت
مثل من اطراف عشقت انبوه لشکر ندیدی
بر گودی سرد گودال خوب است چشمت نیفتاد
چون چشم ناباور من دستی به خنجر ندیدی
مجنونی امّا برادر مجنون تر از من کسی نیست
آخر تو بر خاک صحرا لیلای بی سر ندیدی

هجران گرفته دور و برم را برای چه؟
خون می کنی دو چشم ترم را برای چه؟
وقتی قرار نیست کبوتر کنی مرا
بخشیده اند بال و پرم را برای چه؟
گر نیستی غریب، مگو پس انا الغریب
صد پاره می کنی جگرم را برای چه؟
دارد سرت برای چه آماده می شود؟
پس آفریده اند سرم را برای چه؟
زحمت کشیده ام که چنین قد کشیده اند
بر باد می دهی ثمرم را برای چه؟
من التماس می کنم و طفره می روی
شاید عوض کنی نظرم را، برای چه؟
از مثل تو کریم توقّع نداشتم
اصلاً گذاشتند کرم را برای چه؟
باشد نمی روند، ولی جان من! بگو
آورده ام دو تا پسرم را برای چه؟

چگونه آب نگردم کنار پیکرتان؟
که خیره مانده به چشمم نگاه آخرتان
میان هلهله ی قاتلانتان تنها
نشسته ام که بگریم به جسم پرپرتان
چه شد که بعد رجزهایتان در این میدان
چه شد که بعد تماشای رزم محشرتان
ز داغ این همه دشنه به خویش می پیچید
به زیر آن همه مرکب شکسته شد پرتان
شکسته آمدم این جا شکسته تر شده ام
نشسته ام من، شرمنده در برابرتان
خدا کند که بگیرند چشم زینب را
که تیغ تیز نبیند به روی حنجرتان
میان قافله ی نیزه دارها فردا
خدا کند که نخندد کسی به مادرتان
وَ پیش ناقه ی او در میان شادی ها
خدا کند که نیفتد ز نیزه ها سرتان

باورت می شد ببینی خواهرت را یک زمان
دست بسته، مو پریشان، مو کنان، مویه کنان؟
باورت می شد ببینی دختر خورشید را
کوچه کوچه در کنار سایه ی نامحرمان؟
نه لبی مانده برای تو نه جای سالمی
من که گفتم این همه بالای نی قرآن نخوان
چه عجب ! طشتی برای این سرت آورده اند
ای سر منزل به منزل! ای سر یحیی نشان!
تا همین که چشم تو افتاده بر چشمان ما
چشم ما افتاده بر لبهای زیر خیزران
ای تمامی غرور من فدای غیرتت
لطف کن این مرد شامی را از این مجلس بران
این قدر قرآن مخوان این چوب ها نامحرمند
شب بیا ویرانه هرچه خواستی قرآن بخوان

باور نمی کنم سفر بی تو را حسین
بی تو کشیده شد حرمت تا کجا ؟ حسین
فرماندهی ارتش غم دیدگان، منم
فرمانروای ارتش بر نیزه ها : حسین
با دست بسته رفته به میدان حفظ دین
عباس گونه ، بانوی کرب و بلا حسین
هرگز حریف صبر خداوندیم نشد
در شام و کوفه ، سنگ و غم و ناسزا حسین
گاهی به روی نیزه و گاهی به زیر چوب
لب های تو شده هدف بی حیا حسین
با خطبه های حیدریم نهضتت گرفت
حتی درون کاخ پر از فتنه پا ، حسین
مأمور صبر و گریه ی بر روضه ات شدم
با هر نفس برای تو گیرم عزا حسین
اشکم میان روضه ی تو می چکد ولی
چشمم به راه منتقم نینوا حسین

دوباره در دل من خیمه عزا نزنید
نمک به زخم من و زخم خیمه ها نزنید
شکسته تر ز من پیر دیگر اینجا نیست
مرا زمین زده است اکبرم شما نزنید
برای آنکه نمیرم ز شرم مادرتان
میان این همه لبخند دست و پا نزنید
خدا کند که بگوید کسی به قاتلتان
فقط نه اینکه دو بی کس دو تشنه را نزنید
که در برابر چشمان مادری تنها
سر دو تازه جوان را به نیزه ها نزنید

اشعار وفات حضرت زینب ؛ گزیده اشعار کوتاه و بلند درباره وفات حضرت زینب

قامت کمان کند که دوتا تیر آخرش
یک دم سپر شوند برای برادرش
خون عقاب در جگر شیرشان پر است
از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش
این دو ز کودکی فقط ایینه دیده اند
آیینه ای که آه نسازد مکدرش
واحیرتا که این دو جوانان زینبند؟
یا ایستاده تیغ دو سر در برابرش
با جان و دل دو پاره جگر وقف می کند
یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش
یک دست گرم اشک گرفتن ز چشمهاش
مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش
چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر
چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش
زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت
تا که خدا نکرده مبادا برادرش…
زینب همان شکوه که ناموس غیرت است
زینب که در مدینه قرق بود معبرش
زینب همان که فاطمه از هر نظر شده است
از بس که رفته این همه این زن به مادرش
زینب همان که زینت بابای خویش بود
در کربلا شدند پسرهاش زیورش
گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات
وقتی گذشته بود دگر آب از سرش…

زینب فرشته بود و پر خویش وا نکرد
این کار را براى رضاى خدا نکرد
پر مى‏گشود اگر،همه را باد برده بود
سیمرغ بود و جلوه بى انتها نکرد
این کربلا چه بود که جز این مسافرت
او را ز جان عزیزتر خود جدا نکرد ؟
گیسوى آیه‏هاى نجیبى که مى‏وزید
با معجر شکسته زینب چه‏ها نکرد
یاد رقیه حرف گلو گیر زینب است
حرفى که تار صوتى او خوب ادا نکرد
آرى غذا نداشت ولى در تمام راه
یکبار هم نماز شبش را قضا نکرد
بیگانه بر غریبى زینب سلام کرد
کارى که هیچ رهگذر آشنا نکرد

آن روح زلال و صیقلی زینب بود
آیینه ی غیرت علی زینب بود
هر چند امام و مقتدا بود حسین
پیغمبر کربلا ولی زینب بود

عشق اگر عشق است سرگردان راه زینب است
ناز و مهر مهرورزان از نگاه زینب است
زن نگو مردان عالم مانده در مردانگیش
تابش خورشید غیرت از پگاه زینب است
یک زن و این قدر قدر و منزلت نزد خدا
برترین سوگند مهدی هم به جاه زینب است
گاه و بی گاه از دو چشمم اشک می بارد بر او
این بِلا تکلیفی چشم از نگاه زینب است
های هایش هو هوی باد است در گیسوی بید
شیون باد خزان از آه آه زینب است
حق به عشق او حجاب کعبه را انداخته
رنگ رخت کعبه از رخت سیاه زینب است
یک طرف خورشید امید است به روی نیزه ها
در کنار نیزه ی خورشید ماه زینب است
اشک و آه و ناله ی ایتام سربازان او
دختری کوچک علمدار سپاه زینب است

در قلب پر از خون تو غم می ماند

زینب تویی و باز عَلم می ماند

نوری که تمام چهره ات را پوشاند

امروز محافظ حرم می ماند

تو سر نداری، من سرِ رفتن ندارم

ماندی به رویِ خاک و عالم کربلا شد

بندِ دلم بودی و هر بندِ تن تو

انگار جایِ گندم ری آسیا شد

بی دردسر سرگرم سر بود و نشست و

آن قدر دست و پا زدی تا اینکه پا شد

یکبار بوسیدم گلویت را چگونه…

…جایِ همان بوسه دوازده ضربه جا شد

زینب زمین خورده ولی تو سنگ خوردی

این زخم ها از ضربه های بی هوا شد

آتش میان خیمه ی عباس افتاد

دستی کنار معجر من بی حیا شد

تو سر نداری دخترت معجر ندارد

یعنی بریدند و کشیدند و جدا شد

در سینه شراره های غم می ریزیم

خون، پای ورودی حرم می ریزیم

گر پا بگذارید به صحن زینب

والله زمانه را به هم می ریزیم

ما جلوه ای از یک غضب عباسیم

بر حرمت ناموس خدا حساسیم

زینب کبری(س) به دنیا آمده بود
تا صبر و شکیبایی را از حضور
خویش شرمسار کند.
آه از نماز شب نشسته
و قامت نا گهان خمیده !
آه از موی سپید یک شبه
!…آه از دل زینب ! آه،ای ام المصائب،
تمام داغ‌ها و سوگ‌ها،
در حضور مصیبت‌های تو
رنگ می‌بازد و از یاد می‌روند. تمام زمین وزمان بر کربلا می‌گریند
و تمام کربلا بر زینب(س)

مطالب مرتبط »»

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه گوناگون

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


استقبال هیات آفریقای جنوبی از رای جدید لاهه درباره غزه