یادداشت – روزمرگی‌های خانم ابراهیمی


یادداشت – روزمرگی‌های خانم ابراهیمی

خانم ابراهیمی قبل از همه در اداره حاضر است. به قول خودش زودتر از همه می‌رسد که آب و جارویی بکند.

وبلاگ چلچراغ

خانم ابراهیمی قبل از همه در اداره حاضر است. به قول خودش زودتر از همه می‌رسد که آب و جارویی بکند. سماور برقی را پر از آب کند و مواظب باشد که برقش اتصالی نکند. یک قوری پر چایی دم می‌کند و پیچ رادیو را می‌چرخاند و درحالی‌که اخبار را گوش می‌کند، به همه کارمندانی که از جلوی درِ آشپزخانه رد می‌شوند، با لبخند سلام می‌کند و سری تکان می‌دهد.

خانم ابراهیمی سینی‌ مستطیلی‌اش را پر از چای می‌کند و سراغ بعضی از اتاق‌ها می‌رود و با هر استکانی که روی میز می‌گذارد، اخبار را از دیروز تا همان لحظه مرور می‌کند. برای بعضی‌ها فلاسک آب‌جوش پر می‌کند و می‌برد، برای بعضی‌ها هم قهوه آماده می‌کند. هیچ‌وقت صدای پای خانم ابراهیمی شنیده نمی‌شود. او جلوی در با لبخند ظاهر می‌شود و کارش را می‌گوید و می‌رود. خانم ابراهیمی خدمه طبقه سوم است که بخش کاری ماست. از روزی که وارد این اداره شدم، فقط او به من با لبخند خوشامد گفت. بعدها هم با چشمک و متلک به بعضی چیزها اشاراتی کرد و راه و بی‌راهه ارتباط با دیگر بخش‌های اداره را به من نشان داد.

خانم ابراهیمی وقت‌هایی که از دست کسی عصبانی باشد، از اتاقش می‌آید بیرون و ته‌مانده استکان چای او را می‌پاشد به دیوار اتاقش توی سالن و تفاله‌ها می‌چسبد به دیوار اتاق همان کارمند از سمت سالن. یک بار گفتم: «خانم ابراهیمی، این تفاله‌ها چطوری به دیوار اتاق خانم صادقی چسبیده؟» خندید و گفت: «من خدمه اداره‌ام، خدمه خانم صادقی که نیستم. هر روز دو بار آب‌پاشو می‌ذاره پشت در اتاقش که من ببرم پر کنم و بیارم بذارم توی اتاقش. خرید خونه‌شو از فروشگاه کنار اداره بگیرم و تو ساعت اداری بذارم توی اتاقش. اخبار اتاق خانم حسنی رو بگیرم بیارم بذارم کف دستش.»

کارهای شخصی کارمندان، که تمامی ندارد، او را ذله می‌کند. او دیرتر از همه از اداره می‌رود. می‌گوید: «تا من برسم خونه، نصف شب شده، باید زودتر بخوابم که زودتر بیدار شم بیایم سرکار.» خانم ابراهیمی همیشه با لبخند به همه اتفاقات بد می‌گوید درست می‌شود.

بعضی و‌قت‌ها گوشی قدیمی‌اش را می‌گیرد جلو چشمش و می‌گوید: «آیلان شم یه جلسه‌ای بذارم به انگلیسی‌ اصلا.» خانم ابراهیمی چند کلمه انگلیسی از این‌ور و آن‌ور اداره یاد گرفته. هرازگاهی که من دمغ باشم، می‌گوید: «وای سَد؟» من که بهش لبخند می‌زنم، تنکیو تنکیو می‌گوید و با لبخند تاکید می‌کند: «هَپی خوبه، هَپی.» او معتقد است من باید توی روزنامه دنبال کار باشم و یک روز دست رئیسم را بگذارم توی حنا و بگویم من ‌رفتم. خانم ابراهیمی بهتر از خودم فهمیده که کار در این اداره را دوست ندارم و از سر مجبوری می‌روم. واقعا می‌خواهم یک روز از این‌جا بروم، ولی فعلا توی روزنامه‌ها آگهی کار نیست.

خانم ابراهیمی بعدازظهرها لب پنجره بزرگ سالن ارزن می‌پاشد و می‌ایستد به تماشای یاکریم‌ها و گنجشک‌ها. ما کارمندان که چند ساعت پشت صندلی چسبیده بودیم، غالباً با شانه‌هایی آویزان و شل‌ووارفته بساطمان را جمع می‌کنیم و دمغ و بی‌حوصله می‌رویم سمت خانه تا فردا چه زاید. خانم ابراهیمی بعدازظهرها هم مثل کله سحر با خوش‌رویی به همه وقت به خیر می‌گوید. قوری را خالی می‌کند و درِ آشپزخانه را قفل می‌کند و تروفرز می‌رود خانه‌اش. به نظرم هرکسی باید چند وقت یک بار با یک خانم ابراهیمی آشنا شود که امید به زندگی‌اش شارژ شود.

نویسنده: میترا پری‌زاده

هفته‌نامه چلچراغ، شماره ۸۹۲

Post Views: ۱۳

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه طنز

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


در مسکو عدم واکنش سران شورای اروپا به حمله تروریستی در کروکوس را شرم آور خواندند