صدای سکوت

همه شب ظلمت شب پاشیده بود درجهانم رفته بود آن ذوق وشوقی که بود در توانم دورازاین ظلمت به دور پنجره ای واشد نوری چو ماه تا سپیده دم همراه ماشد خنده برلب میزد و نغمه شکار میکرد دلش درپیش دلم اه که...
همه شب ظلمت شب پاشیده بود درجهانم
رفته بود آن ذوق وشوقی که بود در توانم
دورازاین ظلمت به دور پنجره ای واشد
نوری چو ماه تا سپیده دم همراه ماشد
خنده برلب میزد و نغمه شکار میکرد
دلش درپیش دلم اه که چه ها میکرد
بااین همه فاصله دلش دیوانه دل ماشد
عاشق شد ودل بست شبی دیدم رسوا شد
چه اشنا بود گوی خود بودم در خودش
دل بستم به دلش وعهد بستم با خودش
بمانم تا ابد حتی گرغافل زدل ماشد
چندی بودیم و خوشی حال دل ماشد
گویی هرنفسش امیدی بود در دل ما
اری زندگی چه زیبا بود در ده ما
رفت زپیش ماوعالم همه زرد وخزان شد
گردش روزگار چرخید وباز همان شد
من تازه فهمیدم ظلمت شب چیست
این همان درد است که درمان نیست
رفت و و یاد وخاطرش سایه ماشد
رنج وعذاب ومصیبت جامه ماشد
زیبایی دردش شده درمان برغمم
من با این غم از همه عالم بی غمم
برید صدای قلم را
سکوتم آخرین فریاد ماشد
من ماندم وغمش تا ابد
این هم پایان ماماشد
رفته بود آن ذوق وشوقی که بود در توانم
دورازاین ظلمت به دور پنجره ای واشد
نوری چو ماه تا سپیده دم همراه ماشد
خنده برلب میزد و نغمه شکار میکرد
دلش درپیش دلم اه که چه ها میکرد
بااین همه فاصله دلش دیوانه دل ماشد
عاشق شد ودل بست شبی دیدم رسوا شد
چه اشنا بود گوی خود بودم در خودش
دل بستم به دلش وعهد بستم با خودش
بمانم تا ابد حتی گرغافل زدل ماشد
چندی بودیم و خوشی حال دل ماشد
گویی هرنفسش امیدی بود در دل ما
اری زندگی چه زیبا بود در ده ما
رفت زپیش ماوعالم همه زرد وخزان شد
گردش روزگار چرخید وباز همان شد
من تازه فهمیدم ظلمت شب چیست
این همان درد است که درمان نیست
رفت و و یاد وخاطرش سایه ماشد
رنج وعذاب ومصیبت جامه ماشد
زیبایی دردش شده درمان برغمم
من با این غم از همه عالم بی غمم
برید صدای قلم را
سکوتم آخرین فریاد ماشد
من ماندم وغمش تا ابد
این هم پایان ماماشد