آینه

نشسته بود به خلوت که هی! رواج این است به ابروان, گره, بر لب, به تن, مزاج این است نشسته بود به خلوت وَ چشم میسایید به گرد و خاک تحیر, که امتزاج این است نشسته بود به خلوت به روشنی میگفت که شانه...
نشسته بود به خلوت که هی! رواج این است
به ابروان, گره, بر لب, به تن, مزاج این است
نشسته بود به خلوت وَ چشم میسایید
به گرد و خاک تحیر, که امتزاج این است
نشسته بود به خلوت به روشنی میگفت
که شانه میدهد از سر نشان, خراج این است
سپید بود و به گردی به سرفه میافتاد
ظریف, صاف, مُصَقَل, نگین تاج این است
نشسته بود دواسبه! به عابران میتاخت
نگاه میدروید از نگاه, باج این است
نشسته بود از آن دم لطیفتر میشد
هر آنکه میسپریدش نظر علاج این است
نشسته بود به خلوت دو کوهپایه گذشت
دو شط سپیده به شب زد وَ هاج و واج این است
نشسته بود به نرمی دو سیب تازه شکفت
دو مرغ عشق پرید از شکاف, عاج این است
نشسته بود به پا شد مقابلش ملکوت
تب از تنش سرپا شد لب از لبش به سکوت
نشسته بود تماشا به دامنش آویخت
خیال پر زد از آهش به خرمنش آویخت
نشسته بود به پا شد برابرش آتش
به صیحه دامن آوخ گرفت و غش آتش
نشسته بود به پا شد شرارهای دیگر
تنی در آب فلانی قطارهای دیکر
نشسته بود به پا شد شعف زبانهکشان
به رژ لبیده کبودی هوس دهانهکشان
نشسته بود به پا شد حکایتی دیگر
دلالتی به سرابی صرافتی دیگر
نشسته بود به پا شد دو دشت و تک آهو
یکی به قصد نرفتن یکی به تک, آهو_
_از آهوان مقابل به صد کلک آهو
رمید و شاد و رهاتر به نیلبک آهو_
دوباره رام خرامید و بیرمق آهو
از این گرفت و گریز تبه دمق آهو
به یمن زور خدایان به نیک و بد آهو
به کین آه گذشته به یک لگد آهو
از آن دو چشمِ نبسته دمی گسست آهو
و خواب آینهگان را شبی شکست آهو
محسنمرادیمصطفالو
به ابروان, گره, بر لب, به تن, مزاج این است
نشسته بود به خلوت وَ چشم میسایید
به گرد و خاک تحیر, که امتزاج این است
نشسته بود به خلوت به روشنی میگفت
که شانه میدهد از سر نشان, خراج این است
سپید بود و به گردی به سرفه میافتاد
ظریف, صاف, مُصَقَل, نگین تاج این است
نشسته بود دواسبه! به عابران میتاخت
نگاه میدروید از نگاه, باج این است
نشسته بود از آن دم لطیفتر میشد
هر آنکه میسپریدش نظر علاج این است
نشسته بود به خلوت دو کوهپایه گذشت
دو شط سپیده به شب زد وَ هاج و واج این است
نشسته بود به نرمی دو سیب تازه شکفت
دو مرغ عشق پرید از شکاف, عاج این است
نشسته بود به پا شد مقابلش ملکوت
تب از تنش سرپا شد لب از لبش به سکوت
نشسته بود تماشا به دامنش آویخت
خیال پر زد از آهش به خرمنش آویخت
نشسته بود به پا شد برابرش آتش
به صیحه دامن آوخ گرفت و غش آتش
نشسته بود به پا شد شرارهای دیگر
تنی در آب فلانی قطارهای دیکر
نشسته بود به پا شد شعف زبانهکشان
به رژ لبیده کبودی هوس دهانهکشان
نشسته بود به پا شد حکایتی دیگر
دلالتی به سرابی صرافتی دیگر
نشسته بود به پا شد دو دشت و تک آهو
یکی به قصد نرفتن یکی به تک, آهو_
_از آهوان مقابل به صد کلک آهو
رمید و شاد و رهاتر به نیلبک آهو_
دوباره رام خرامید و بیرمق آهو
از این گرفت و گریز تبه دمق آهو
به یمن زور خدایان به نیک و بد آهو
به کین آه گذشته به یک لگد آهو
از آن دو چشمِ نبسته دمی گسست آهو
و خواب آینهگان را شبی شکست آهو
محسنمرادیمصطفالو