چه کنم
چه کنم نمی دانم چه باید کرد کجا رفت و چه کس را دید که دنیایم دگر باید ز خواب خیزم نه خواب بینم! ,نه تاب دارم حساب گیرم کتاب آرم ,ورق باشم سفید بوده که تا خورده , خطوط بد رنگی به زیر چا پ مرا...
چه کنم
نمی دانم چه باید کرد
کجا رفت و
چه کس را دید
که دنیایم دگر باید
ز خواب خیزم نه خواب بینم! ,نه تاب دارم حساب گیرم
کتاب آرم ,ورق باشم
سفید بوده که تا خورده , خطوط بد رنگی به زیر چا پ مرا برده
کسی دیگر
نمی خواند
به کندن هم ندارند میل
که شیرازه زهم پاشد
کتاب بی صدا دیدی !
ورق هایش عرق کرده
کتابخانه ندارد جا
خیابانی باید
فروشندم حراجی ها