نمی رسم


نمی رسم

شمشادی و به سرو خرامان نمی رسی ای دست من! تویی که به دامان نمی رسی از جا چگونه می کنی آن سنگ خاره را ای اشک من که تا سر مژگان نمی رسی تقصیر توست ای لب بی دست و پای من! کوتاهی از تو بوده که تا جان نمی...

شمشادی و به سرو خرامان نمی رسی
ای دست من! تویی که به دامان نمی رسی

از جا چگونه می کنی آن سنگ خاره را
ای اشک من که تا سر مژگان نمی رسی

تقصیر توست ای لب بی دست و پای من!
کوتاهی از تو بوده که تا جان نمی رسی

مشتاق بوسه ای ولی از اوج حسرتت
هرگز مگر به گوشه ی دندان نمی رسی

سهم تو نیست دیدن آن چشمه ی زلال
چون دشت تفته ای که به باران نمی رسی

با این دلی که داده به من دست روزگار
ای سر! قبول کن که به سامان نمی رسی

جز سرنوشت کهنه ی ماه و پلنگ چیست
هر بار که به آن مه تابان نمی رسی

ماهی ولی گرفته تو را ابری از غرور
که به من از دریچه ی زندان نمی رسی

چشم جهان به دیدن روی تو روشن است
اما به داد دسته ی کوران نمی رسی

ای عطر ناب! با یمن من تو را چه کار؟
ای نور چشم من! تو به کنعان نمی رسی

با این غزل به نیمه ی وصفت رسیده ام
هر کار می کنم تو به پایان نمی رسی

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


دختر امریکاییِ دو سر که با هر دو سرش حرف میزند !