پایان شب


پایان شب

شبیه شهر خرابی که نیست آبادان بدون مِهر تو دائم عذاب خواهم شد بسان سازه ی سستی که سخت می لرزد به داد اگر نرسی من خراب خواهم شد بیا که شهر دل از فرط درد ویران است بیا که شهر, بدون تو مثل زندان...

شبیه شهر خرابی که نیست آبادان
بدون مِهر تو دائم عذاب خواهم شد
بسان سازه ی سستی که سخت می لرزد
به داد اگر نرسی من خراب خواهم شد
بیا که شهر دل از فرط درد ویران است
بیا که شهر, بدون تو مثل زندان است
بیبین که خون جوانان ز خاک می جوشد
تمام کوچه لباس سیاه می پوشد
بیبین که شهر عزادار مرگ خورشید است
ببین که شب پِیِ کشتار ماه می کوشد
بیا که دوره طرد و نبود وجدان است
بیا که دوره رنج و هبوط انسان است
شبیه گریه ی بی اشکِ چهره ی کارون
ز روزگار خوشی ها سراب می بینم
تمام هستی خود را که باختم در رنج
تو گویی اینهمه غم را به خواب میبینم
بیا که سهم من از عشق درد هجران است
بیا که هر شب من چون شب غریبان است
یقین که بعد سیاهی سپید خواهد بود
ز بعد ماه عزا روز عید خواهد بود
درین سیاهه شب نور روشنی پیداست
همین برای رسیدن امید خواهد بود
بیا که شام سیه رو به سوی پایان است
بیا که تابش نور سحر نمایان است

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


عکس های جنجالی و برهنه سارا و نیکا در استخر مختلط