اشهدُ أنّ زندگی می zwnj;رفت


اشهدُ أنّ زندگی می zwnj;رفت

من تو را عاشقانه حس کردم بینِ تردیدِ محوِ چشمانم سمتِ تو این بهارِ (شروعِ) آبی رنگ سبز (شعر) میشد میانِ گلدانم شاید از انتشار آزادی در گلوی حصار می‌ترسم مثلِ بی برگِ تک درختی خشک, از تماشای باغ...

من تو را عاشقانه حس کردم
بینِ تردیدِ محوِ چشمانم
سمتِ تو این بهارِ (شروعِ) آبی رنگ
سبز (شعر) میشد میانِ گلدانم

شاید از انتشار آزادی
در گلوی حصار می‌ترسم
مثلِ بی برگِ تک درختی خشک,
از تماشای باغ می‌لرزم

شاید از آسمانِ دلتنگی
سمتِ تنهایی‌ام سرازیری
غرقِ چشمان سادگی حتی
در دلم هستی و نفس گیری

با تو از انتظارِ پی در پی
از تماشای سال می‌گفتم
از سکوتی که مانده بر دیوار
از زوایایِ فال می‌گفتم

اشهدُ أنّ زندگی می‌رفت
با تو هستم خدای تنهایی
اشهدُ أنّ گریه‌تر میشد
عاشقی در زمینِ رویایی!

سمتِ نزدیک قلبِ من دور است
سمتِ نزدیکِ قلبِ تو دریاست
من تو را گُم که می‌کنم برخیز,
ساحِلت سمتِ غُربتِ دنیاست

اشهدُ أنَّ واژه‌هایم (کو؟) نیست
خسته از گریه‌های بر بادم!
تو بُتی خسته از تبر هستی
من به آرامشِ تو معتادم

عادتم داده‌‌ای که می‌بینی
مثلِ آرامشی اهورایی
شاخه‌های مرا هرس‌تر کن
ریشه دارد خدای تنهایی

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


از من مپرس