زار و نزار
چندیست دل شکستهام و سیرم از خودم دلخسته از فراقم و دلگیرم از خودم هر شب به گریه تا به سحر شکوه میکنم از روزگار , از بد تقدیرم , از خودم بند گناه بال و پرم را گرفته است آه از چه میکشم که...
چندیست دل شکستهام و سیرم از خودم
دلخسته از فراقم و دلگیرم از خودم
هر شب به گریه تا به سحر شکوه میکنم
از روزگار , از بد تقدیرم , از خودم
بند گناه بال و پرم را گرفته است
آه از چه میکشم که زمینگیرم از خودم
صد بار دلسپردم و صد بار دلشکست
ای وای من که پند نمیگیرم از خودم
از حال و روز زار و نزارم دگر مپرس
چندیست دلشکستهام و سیرم از خودم