یک دفتر عاشقانه


یک دفتر عاشقانه

دستم نمی رسد.... تا به این تشنگی تابستان گلگونِ گونه هایت را به سایه سار گیلاسهای باغ چنان بَر کَنم که دریایِ چشمانت برکنده از شب وُ روزم آرام وُ قرار نفسم..... تُرا چه به گل وُ گلبن تو که گل...

دستم نمی رسد....
تا به این تشنگی تابستان
گلگونِ گونه هایت را
به سایه سار گیلاسهای باغ
چنان بَر کَنم که
دریایِ چشمانت برکنده از
شب وُ روزم
آرام وُ قرار
نفسم..... تُرا چه به گل وُ گلبن
تو که
گل وُ گلبنِ عالم را
می شود چید از چالِ گونه هایت
.
.
.
نیستی
لای هیچ دردم
کلافم می پیچد
در رعب تاریک نبودندت
گاهی
امیدم می دهد قاصدکی
و اندکی هم
می بویمت از نم باران
ولی
می شنوم صدای قلبت را
رساتر از رگ گردن
.
.
.
تو کجایی؟؟!!
که هوا هم حبس به سینه
هوار می کشد تُرا
تو
رمز شکفتن غنچه بر لبی
کجا
می شود بود آنجایی که
همیشه باشی
کی
می آید آنروز که
حتی ثانیه ای هم
بی تو نماند چشمانم
تو کجایی..... که چنین
روحم رهید از بی تابیِ تن
تو کجایی........
.
.
.
عزیزم.... به شوره زار وجودم
بارانی نیست
مگر نسیم بارانزای نفست
ابری بسازد تا از رعد خنده هایت
جوانه ای بِروُید به جوارم
که در سایه سارش
سبز شَوَم
دمادم
حتی شادتر از ایامِ شباب
عزیزم..... جانم... جهانم.... جنونم
بی تو جمله وجودم
جمودست وُ مرگ
باورم کن با این نوسانِ نفسهای پیرانه سری
معتکفم به آستانت
این چند صبای عجول....
.
.
.
شسته در دریای چشمانت
نقشِ صد شیطان
گلچین ها
فریفتی وُ نفروختی
به سبد کس غنچهٔ الوانت
آه!! چه بیچاره.....
چه خود باخته ام من!!
که از لوندی هرزهٔ تو
رویاها بافته ام به سایه سارت
افسوس اما از
طنازی وُ تنعم بی من ات پیداست
که غنچه ات فریفته مهرِ دیگری
.
.
.
بنفشه!!
خوابی یا بیدار؟؟
باغم
تشنه است به رویش تو
خاکم
از ستم سیاهِ این زمستان
بس سوخته سر وُ رویَش
که
دیگر به یاد ندارد بوی تُرا
بنفشه!!
می گویند
دردِ دل را تو درمانی
می گویم
پس کو؟؟ درمان این دردم که
بی تو..... بهاران
بستانم مستورست
از جفایِ علف هرز
اما..... تو
نیستی یا نمی آیی
مگر به سانِ عزلت نشینی
خشکیده
به کنج نمورِ عطاران
.
.
.
یا رب..... یار ما
که بس به ناز
خفته خواب سحر را
نلرزد حتی حلقه از گیسویش
که
حالِ دلِ ما
بسته به رضای رخسار اوست
.
.
.
خمارم
قدحی خواهم
پُر از لعلِ لبانت
یکنفسش
سرکشم وُ سرکنم
تا به سحر
رویایم را
بر بالین بازوانت
اصلا صبح و سحر چرا؟؟
آن شبم اگر تو باشی
دگر به گَردَش کی رسد
همه تاریخ وُ تقویمِ من
.
.
.
آه!! چه منفور می آید این شب!!
آنگاه که در دالان دلم
جز تو نیست دلیل بودن
گوشه مینشینم وْ امید می بافم
که شاید محفلم را
شبی
شمع تو باشی
.
.
.
این ماه که
نفسش چنین نسیم ست
این سرو که
ریشه دارد در دل ما
این فرشتهٔ زخم دارِ زمینیان
که با قرار هر صبحش
می بردم به عرشِ عظما
به این دم دمای عزلت
چه روشن بختیست مرا
که
زدوده همه گَرد پیری از پیله ام
.
.
.
می خوانم
از اعماق دلت وسوسهٔ رفتن
می بینم
از اخمِ ابرویت صد تازیانهٔ تأدیب
مردد می آیی وُ مکدر می روی
می هراسی از هویدائی این هوا
عاشقی؟؟!!
حاشا!!
نازنینا...... به ره عشق
بی عقل باید رفتن وُ بی سر
باید آمدن

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


جملات و متن تبریک روز جهانی خلبان به همسرم و عشقم + عکس نوشته و استوری