bull;دنیای بی تو bull;


 bull;دنیای بی تو bull;

اینک این قصه توست که کتاب داستان ذهن من هر شب آن را برای خود میخواند… همی خوانم تورا امشب نیز باری دگر به خواب من بیا , بوسه ای به لب های خسته ام بزن , به جان بی جانم بوسه ای بزن….. من خسته ام از این...

اینک این قصه توست که کتاب داستان ذهن من هر شب آن را برای خود میخواند…

همی خوانم تورا امشب نیز باری دگر به خواب من بیا , بوسه ای به لب های خسته ام بزن , به جان بی جانم بوسه ای بزن…..

من خسته ام از این همه درد بی درمان که درمانی جز مرگ ندارد….

من خستم از گریه های شبانه…

از امید های واهی در گفتار دیگران …

من از نقابی اندوهناک پشت خوشحالی بی جهت بیزارم…

از صدای پرندگان مرده بر روی درختان خشک شده….

از انتظار های بی پایان برای یک ادم همیشگی که هیچ وقت از راه نخواهد رسید….

از دنیا صاحب دلان بی مروت , از احساسات پوچ خسته ام ….

من از اسمان آبی که بوی خون بدهد گریزانم ….

از هیاهوی مردمان این شهر ….از نشاط برای فروش در بازار افسردگان …..از مردگان سوار بر اسب ….از کتاب هایی که هر روز یک برنامه تلوزیونی تکراری را تماشا می کنند…..از قهوه هایی که دایماً خفته اند….از کلید هایی که پشت در مانده اند…..از انچه که وجود ندارد , همانند تو , بیزارم…!

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


شعر لطف حق به صورت داستان + متن شعر